امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تلخ و شیرین

#5
" روزهای تلخ وشیرین "

پارت سیزدهم : با عصبانیت دستی تو موهای مشکیش کشید و گفت
- این چه کاری بود که کردی؟ من الان چه شکلی برم عکس بگیرم
+ شونه ای بالا انداختم و گفتم که تقصیر خودته میتونی کنسلش کنی ...
- منتظر بودم شما امر کنی ، که کنسلش کنم. توروخدا ببین ما رو به چه روزی انداختی!!
خندیدم و گفتم ، الان اینجوری مد
- آخه تو چه میدونی مد چیه؟
+ ببخشید میشه دوباره تکرار کنی؟!
- خب تا الان هم خیلی دیرم شده و حوصله ی جر و بحث با تو رو ندارم..
+ باشه پس من برم آماده شم.
- کجا کجا با این عجله...
+ نمیخوای طراح گریمت و ببری محل کار شو نشون بدی. نکنه زدی زیر قولت..
- باشه باشه فقط زود برو آمده شو...

"روز های تلخ و شیرین"

پارت چهاردهم: داشتم میرفتم تو اتاق انتهای سالن که یهو یه چیزی یادم اومد برگشتم و گفتم
+راستی اینجارو چیکار کنم
کمی مکث کرد و بعد جواب داد
-میتونی بفروشیش بیای طبقه بالای خونه من زندگی کنی
+فکر نکنم بتونم اونجارو بخرم
کمی مکث کرد و گفت
-خب میتونی اجاره کنی
+بهش فکر میکنم.اما چرا این پیشنهاد و به من دادی!!!
-خونه ی من خیلی بزرگ بعدشم بهتر از اینه که همش غذای بیرونی بخورم.
+آها،اما من به جز ماکارونی غذای دیگه ای بلد نیستم درست کنم
-هه هه هه  بازم بهتر از غذای بیرونه
+یه سوال مگه تو خدمتکار نداری؟!!
-نه نمیتونم به هرکسی اعتماد کنم .
الانم که میخوام ترو بیارم فقط بخاطر الینا....
بقیه حرفش و ادامه نداد.
+مگه تو با الینا نسبتی داری!!!!؟
-نه اون فقط دوست دخترم ...یعنی دوست صمیمی مه.
اخمی کردم آخه چرا الینا این و بهم نگفته؟؟
-خب برو دیگه آماده شو داره دیرم میشه.
سری تکون دادم و به اتاق انتهای سالن رفتم ،تا آماده بشم.
"روز های تلخ وشیرین"

پارت پانزدهم:به سمت کمد لباسام رفتم؛
یه لباس جیگری با جنس لمه و آستین هایی که تا روی مچ دستم میومد ،بسیار هم جذب بود پوشیدم.
از قبل لاک مشکی زده بودم.
کفشای مشکی براق پاشنه ده سانتیم از زیر کمد درآوردم که بعدا بپوشم.
رفتم تو سالن جلوی آینه وایستادم یه رژ جیگری مات برداشتم زدم.
با یه خط چشم نازک و ریمل آرایشم و تموم کردم.
موهای فرم رو هم یه وری روی شونم ریختم.
خوب حالا آماده شدم.
برگشتم برم بیرون که دیدم کمال اخمو وایساده و داره نگام میکنه!!!
+چرا اینجوری نگام میکنی؟!!!
-هیچی بیشتر طولش میدادی.
+خوب حالا،بریم دیگه؟؟
-دیر تر میومدی،بیا سوار شو تا بیشتر از این دیرم نشده.
بعدشم رفت بیرون.
برای آخرین بار خودم و تو آینه دیدم و رفتم.

"روزهای تلخ و شیرین "


پارت شانزدهم  : وارد سالن عکاسی شدیم همه با دیدن من درگوشی صحبت میکردن و تا نگاهم به
هشون می افتاد ساکت میشدند احساس خیلی بدی بود که نمی دونسی که دارن خوبتو میگن یا
بدتو....
تا در اتاق باز شد و ما داخل شدیم خبرنگار ها همین طوری سوال میکردن و من اونجا بود که
فهمیدم اسم مرد جوون کمال و فامیلیش هم که از قبل میدونستم ییلماز هست .
تازه یکی از خبرنگار ها از کمال پرسید که من دوست دختر جدیدشم و با خنده ی من خبرنگار ها جوابشون رو گرفتند بعدش من از کمال
پرسیدم مگه تو چندتا دوست دختر داری نکنه هر دقیقه یکی دوست دخترته  ؛ کمال یه جوری نگام کرد که فهمیدم وقت ساکت شدنمه ...
کمال یعنی آقای ییلماز سالن که از این به بعد من
باید توش کار میکردم رو بهم نشون داد و منو به
بقیه‌ی معرفی کرد که یهو چشم به الینا افتاد ...
- سلام تو اینجا چیکار میکنی؟!
+ سلام من از این به بعد اینجا کار میکنم.
- کی این حرف رو گفته ؟؟
+ کمال ییلماز
- کمال؟! باورم نمی شه کاش زودتر باهم آشناتون
میکردم
+ ممنون ولی من کلی کار دارم الینا باید برم کمال ییلماز رو گیریم کنم
- فکر نمی‌کردم بعد از زدن سیبیلاش بهت اجازه بده دیگع گیریمش کنی
+ چه زود خبرا می پیچه
- نگاهی به اینیستات بندازی می فهمی؛ تازه چرا انقدر مثل غریبه ها باهام صحبت میکنی
+ تو به من گفتی یه مدلینگ داره میاد آرایشگاهت نگفتی دوست صمیمیت داره میاد
- فقط به خاطر همین .....
مارال آرچل آقای ییلماز کارتون داره
+الینا بعداَ صحبت میکنیم. فعلا
- فعلا.
" روزهای تلخ و شیرین "

پارت هفدهم :
+بله آقای ییلماز بامن کاری داشتید...
- بله لطفا سریع تر گیریمم کنید.
+ من؟!
- آره
+ فکر نمی‌کردم بعد از کوتاه کردن سیبیلاتون  بزارید دوباره گیریمت کنم..
- همین که گفتم تو اینجا فقط میگی چشم فهمیدی..
+ فکر کنم میخواید اینبار ابروهاتون رو کوتاه کنم آقای ییلماز..
- کبرا تو بیا گیریمم کن بدوبدو ...
نیش خنده ای زدم و بعد از دیدن چهره هایی که
از حرف زدن من تعجب کرده بودن به کارم ادامه دادم و یه خانمی که میخواست باکمال عکس بگیره رو گیریم کردم ....
- عزیزم خیلی قشنگ گیریمم کردی ..
+ خواهش میکنم..
- ببینم میتونی به عنوان دستیارم سر صحنه ی عکاسی کمکم کنی . نظرت چیه؟؟
+ باشه حرفی ندارم
- پس بریم
وارد صفحه شدیم یه جایی که سقفش باز بود و کلی عکاس وایستادم بودن خیلی جای قشنگ و دلبازی بود
-اسمت چیه؟
+برای چی اسممو می پرسید؟!
- خیلی دوست ندارم بهت بگم دستیار
+ می تونید مارال صدام کنید
همینجوری تو فکر بودم که دیدم کسی صدام میزنه
- مارال مارال روژ لبم رو بیار
+ چشم
داشتم روژلبشو پررنگ میکردم که عکاس بهم گفت جامو با اون خانم جابه جا کنم و من کنار کمال عکس بندازم..
همه تعجب کرده بودن و من مجبور شدم قبول کنم
کنار کمال وایستادم عکاس بهم گفت فاصلم رو با کمال کمتر کنم که کمال یه جور خاصی به عکاس نگاه کرد ..
عکاس ادامه داد چرا وایستادی بدو دیگع
تا به خودم اومدم دیدم دست کمال دور کمر پیچید و بهم خیره شده بود و منم بهش خیره شده بودم ؛ عکاس هم همینجوری عکس
می انداخت

" روزهای تلخ وشیرین "

پارت هجدهم : خب عکاسی  تموم شد آقا ییلماز
- بله بریم. مارال تو هم بامن بیا شاید دوست داشته باشی  خونه ی جدید تو ببینی..
+ آره من برم وسایلاموجمع کنم.
- من تو ماشین منتظرتم
مارال وایسا ..
+ چته الینا  دستمو ول کن باید برم
- کجا کجا با این عجله . عادته مخ پسرا پولدار رو
بزنی
+ چیه نکنه حسودیت شده؟!
- نه من کلی پسر دنبالم این که دربرابر اونا چیزی نیست
+ عه پس بیارش ببینیم این پسره کیه که از کمال سرتره
- باشه من فردا به کمال تو زنگ میزنم بیاید و با دوست پسرم آشناتون کنم
+ باشه تا فردا بای
- نشونت میدم  کمال ییلماز یه کاری میکنم از حسودی بترکی . حالا میبینی
سوار ماشین شدم و هی زیر زبون الینا رو فحش میدادم که کمال ازم پرسید
- چیه چی شده خیلی تو فکری
+ نه فقط میتونم یه سوال ازت بپرسم
- بپرس ؟!
+الینا تورو دوست داره
- نه چطور
+هیچی خیالم راحت شد فکر کردم داره بهم حسودی میکنه آخه گفت دوست پسر داره
- چی؟؟! دوباره تکرار کن . گفتی الینا دوست پسر داره آره اینو شنیدم
+ آره خب مگه چیه؟!
- هیچی تورو میرسونم خونه کار دارم بعد میام
+باشه

اینجاست برو
+باشه فعلا
- خداحافظ
همون موقع بود که تلفن کمال زنگ خورد و فهمیدم که الینا کار خودشو کرده و کمال هم خیلی عصبانی بود اما قبول کرد از ماشین اومد
پایین و به نگهبان گفت ماشین رو پارک کنه
+ مگه نمی خواستی بری بیرون؟؟
- نه کنسل شد. ببینم تو واسه فردا لباس داری
+ آره .
- خب برو تو نمی خوای اتاق تو ببینی
+ چرا راستش خیلی هیجان زدم .
- پس بریم.  بفرمائید خوش اومدی
+ ممنون
وارد خونه شدیم نه نه بزارید بگم وارد قصری شدیم که من تو رویاهام می دیدم خیلی قشنگ
- بفرمائید اینجا جایی که شما باید زندگی کنی
+ تو به من اتاق اما اینجا خودش یه خونس
وای تخت شو ببین فوقالعادس
- خودشت اومد
+ مگه میشه خوشم نیاد
- پس من برم تو استراحت کنی
+ وای واقعا ممنونم.
- نه بابا کاری نکردم خوب بخواب که باید یه شام
خوشمزه درست کنی
+ باشه اما فقط ماکارونی میخوری
- هه هه خیلی وقتی میشه که ماکارونی نخوردم
+ من برم خوب استراحت کنم شب سختی در پیش دارم
- برو
" روزهای تلخ وشیرین "

پارت نوزدهم :
- به به چه بویی راه انداختی
+ بفرمائید میز منتظر شماست
- اومدم اومدم
تا میخواستیم شام بخوریم تلفن کمال زنگ خورد  بعد از تموم شدن تلفنش کمال گفت
- خب من باید برم سریع برمیگردم ... ناراحت که نشدی ؟!
+ نه فقط زود بیا چون غذا از دهن می افته
- باشه من برم
+ خداحافظ
ساعت ها منتظرش بودم اما نیومد و من کم کم
پلک هام خسته شده بودن سرم رو روی میز ناهار خوری گذاشتم پلک های خستم آروم آروم بسته شدند...
تااین که بعد از دو ساعت آقا کمال تشریف فرما شدند
-این غذا چرا اینقدر سرد شده
+ لطفا به ساعت تون یه نگاه بیندازید از دوازده و نیم رد شده نکنه این موقع شب غذای گرمم میخواستی ؛ ببخشید نکنه منو با خدمتکارت اشتباه گرفتی
- وایسا وایسا تند نرو . من چرا تورو آوردم تو خونم ؟ چون واسم غذا درست کنی پس باید به
حرف منم گوش کنی . حالا این غذا رو برش میداری و گرمش میکنی ... تازه من قرار نیست هروقت میرم یا میام به تو جواب پس بدم فهمیدی؟!
+ نکنه الان میخوای بهت بگم چشم قربان ؛ اگه از این وضع راضی نیستی میتونی یه یکی دیگرو بیاری برات غذا درست کنه و همش هم بهت بگه چشم قربان .....
+ من از اینجا میرم ببینم کی فردا ناهار میخواد یا کی فردا میخواد منو به عنوان دوست دخترش به دوست پسر الینا معرفی کنه باید دنبال یکی دیگه باشی که فردا جلوی عشق سابقت فیلم بازی کنه...
- آره که هستم فکر میکنی تو یه داهاتی رو میبرم
دخترای خوشگل تر از تو جلوم ردیفن

" روزهای تلخ و شیرین "

پارت بیستم :
+ عه پس یکی از همون دخترا رو انتخاب کن
- حتما انتخاب میکنم پس فکر کردی جلوت زانو میزنم و میگم ببخشید
+ خواهیم دید
رفتم تو اتاقم ودر و محکم کوبیدم و رو تختم دراز کشیدم
+ واقعا فکر کرده کیه حالا فردا میبینیم کی به کی میگه ببخشید
چشمام و باز کردم و دیدم صبح شده لباس هام رو عوض کردم و به پایین رفتم که صبحانه بخورم
- صبح بخیر
روم و انوری کردم و روی صندلی نشستم
- این یعنی الان قهری
+ فکر کنم هنوز تو عالم هپروتی ؛ اگه یادت باشه
ما دیشب باهم دعوا کردیم
- آها، راست میگی یادم نبود
همینجوری داشتیم باهم جروبحث میکردیم که گوشی کمال زنگ خورد
- الو الینا کار داشتی زنگ زدی
- نه فقط می خواستم یادآوری کنم که امشب بیاین
- بله بله یادمه باشه کاری دیگع نداری؟!
- نه خداحافظ
- فعلا
+هه هه
- میشه بپرسم به چی میخندی
+ به تو
-به من!
+ راستش باید تو فکر یه دوست دختر باشی برای شب؛ هه هه
- چرا مگه تو نمیای
+ فکر کنم تو کلا فراموشی گرفتی . گفتم که من نمیام
- بله گفتی .. آخه من از کجا دختر گیر بیارم
+ مگه نگفتی کلی دختر جلوت ردیفن یکی از همونارو انتخاب کن...
- میشه تو بیای؟؟
+ نه اگه میخوای بیام یه شرط دارم
- چه شرطی هرچی باشه قبول میکنم
+ جلوم زانو بزن و بگو ببخشید
- نه
+ خود دانی


چطوره چون دیروز نبودم امروز ۸تا پارت گذاشتم لذت ببرید Blush
Helma naseri
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان تلخ و شیرین - M6mf - 02-07-2023، 11:10
تلخ و شیرین - M6mf - 03-07-2023، 12:18
تلخ و شیرین - M6mf - 04-07-2023، 20:41
تلخ و شیرین - M6mf - 06-07-2023، 16:37
تلخ و شیرین - M6mf - 06-07-2023، 16:37


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان