اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر پولدار پسر خودخواه (زود براتون میزارم

#1
Thumbs Up 
نویسنده : pantea-98
خلاصه رمان:
داستان در مورد دختری به نام آترینا هست . دختری که عاشق کامپیوتره و رشتش هم مهندسی
کامپیوتره ، دختری که به تنهایی یک شرکت بزرگ کامپیوتری رو اداره میکنه ، دختری که هیچ
پسری رو لایق خودش نمیدونه ، دختری که از بچگی روی پای خودش وایساده و با زندگی
متوسطی که داشته الان یکی از ثروتمند ترین های تهرانه .... کسی که با همه فرق میکنه ، ولی
آیا کسی پیدا میشه که اونو هم مثله بقیه ی دخترا ببینه ؟




از دفتر وکیلم بیرون اومدم ، وای هوا چقدر گرمه !! مخصوصا با این شال و مانتو !! حالا کی
حوصله داره تا ماشین بره ! نمیدونم واقعا چه مرضی بود که اینقدر دور پارکش کرده بودم !خب
جلوی دفتر که جا بود !! همون جا پارک میکردی دیگه !!

به سمت جایی که ماشین رو پارک کرده بودم راه افتادم و تو راه با خودم فکر میکردم ... واقعا
زندگیم از کجا به کجا رسیده بود سه تا شرکت بزرگ توی دو تا از بزرگترین کشورهای دنیا ، آمریکا
، انگلیس و این آخری هم که توی ایران ! همه فکر میکردن دیوونگیه که بخوام شرکت های اونجا
رو بسپرم دست کسی خودم بیام ایران تا کارای این یکی رو بکنم ! شرکت انگلیس به دست پدرم
اداره میشد ، یعنی شاید اگه بابام نبود من الان اینقدر موفق نبودم ، بابای فوق العاده باهوشی
داشتم که شاید اگر پولداریش نبود من بعد از سالها به این مرتبه میرسیدم ! بعد از کنکور واسه
ی انگلیس بورسیه گرفتم خب هرچی باشه رتبه ی 17 ی ریاضی و فیزیک کم چیزی نبود !
مخصوصا اینکه لازم نبود نصف وقتمو برای یاد گرفتن زبان و این چیزا هدر بدم چون از بچگی
کلاس رفتم و قبل از کنکور مدرکم رو گرفتم ! بعد هم نمره ی آیلتس مورد نیاز رو به راحتی
آوردم و راهی شدم ! نزدیکای گرفتن لیسانسم مامان و بابام هم به انگلیس اومدن و بابام اونجا
شرکت زد ! نصف سهام رو هم به نام من خرید ! بعد از اون بود که کارم توی شرکت هم به
درسام اضافه شد ، وضعمون از چیزی که بود بهتر شد که منو بابام تصمیم گرفتیم که توی آمریکا
هم شرکت بزنیم !! خودم با پس انداز خودم که کم هم نبود توی آمریکا شرکت زدم که یعنی یکی
دیگه از شعبه های شرکت انگلیسمون !! شرکت آمریکا رو خودم اداره میکردم ، البته با کمک
های بابا ، تا این آخری ها یکدفعه ای تصمیم گرفتم که به ایران بیام و یک شرکت هم اینجابزنم !
خودمم نمیدونم چی شد که این تصمیمو گرفتم ولی یک هفته ای کارامو کردم و همرو توی شوک
باقی گذاشتم و به ایران اومدم ! خودم هم هنوز توی شوکم !


مامانم بعضی وقتا از آزادی هایی که بابام در اختیارم میزاره نگران میشه ، ولی بابام معتقده که
من با جنبه بودنمو ثابت کردم و به خوبی از پس کارام بر میام !! واقعا ازش متشکرم شاید همین
اطمینانش بود که هیچوقت دنیال پسر و جو گیر بازی نرفتم !


البته اینم بگم که توی این سالها از هیچ پسری خوشم نیومد ، نه اینکه خوشم نیاد ولی هیچوقت
با کسی دوست نشدم و نخواستم که بشم ! همه ی این چیزا باعث شد که یک آدم فوق العاده
مغرور و جدی بشم ! شایدم بخاطر توجه زیاد از حد پسرا بهم بود که فکر میکردم هیچ کس در
حدم نیست !


توی همین فکرا بودم که ماشینمو دیدم که چند تا پسر از اونا که موهاشنو سیخ میکنن و
شلواراشون روی زانوشونه به ماشینم تکیه دادن و میگن و میخندنو سیگار میکشن تصمیم گرفتم
بدون توجه بهشون سوار شم و برم ، حتما خودشون میفهمیدن دیگه !!


به سمت ماشین راه افتادم که یکی از پسرا رفت سمت دره راننده و گفت : خانوم خوشگله
برسونمتون ؟


با تعجب بهش یه نگاه کردم و بعدشم به ماشین نگاه کردم ! پرسیدم : حتما ماشین شماس ؟


پسره با یه لبخند به قول خودش دختر کش ولی به نظر من چندش آور گفت : آره به من نمیخوره
؟؟

چنان اطمینانی که توی صداش بود باعث شد یه لحظه فکر کنم نکنه جدا ماشین خودشه ؟؟ ولی
آخه مگه چند تا لامبورگینی آلبالویی توی تهرانن ؟


ولی بازم برای اصمینان یه نگاه به پلاک انداختم و دیدم نه بابا ماشین خودمه ! منم یه لبخند زدم و
سوئیچ و در آوردم ، بعدم رفتم سمت ماشین و درو بازم کردم و نشستم ، بعد که ماشینو روشن
کردم یه نگاه بهشون کردم که دیدم همشون خشک شدن یهو یکیشون زد زیره خنده و گفت :
اشکان بیا کنار تا بد تر قهوه ای نشدی با حرفش منم خندم گفت و راه افتادم ، یه ذره که از
خیابون رفتم بالاتر حس کرم ریختنم گل کرد و دور زدم و رفتم سمت پسرا که دیدم چهار تاشو
ن دارن به پسره میخندن و اون بیچاره خشکش زده !! رفتم کنارشون و برگشتم سمت پسره که
اسمش فکر کنم اشکان بود ولی نگام نکرد دیدم که نگام نمیکنه صورتمو سمت پسرای دیگه
چرخوندم و گفتم : به اشکان جان بگید من قول میدم زود کارمو با ماشینشون تموم کنم و دوباره
همینجا پارکش کنم !!


دیگه منتظر جوابشون نشدم و پامو روی گار گذاشتم ماشین بایه تیک آف بلند از جاکنده شد و از
جا پرید ....

همون جوری که تو دلم میخندیدم سمت خونه ی سابقمون رفتم ....
 
یه بوق زدم ، آقا مسعود اول از در کوچیکه یه نگاه انداخت منو که دید سریع در رو باز کرد ، سلام

 
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
کرد و منم ماشین رو به داخل هدایت کردم و به تکون دادن سرم اتکا کردم !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
خیلی خسته بودم از صبح زود دنیال کارای شرکت بودم تا الان که دیگه نزدیک 3 بود !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ماشینو گوشه ی حیاط پارک کردم، خونمون پارکینگ نداشت !! یه خونه ی ویلایی خیلی بزرگ بود
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
و جا به اندازه ی کافی داشت که دیگه نیازی به پارکینگ نباشه !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
منم موقع اومدن به ایران فقط همین ماشینو آوردم ، من عاشق ماشین بودم ! یه فراری و پورشه
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
هم اونور داشتم !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ولی فقط اینو آوردم چون از باقیشون بیشتر دوسش داشتم !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
گرچه به قول دوستام خریت بود ! هم خیلی ازم پول گمرک گرفتن بعد هم لامبورگینی ماشینی
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نیست که به راحتی بتونه واسه خودش خیلی ول بگرده !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ولی دیگه آوردمش !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
سریع از ماشین پیاده شدم و سمت در خونه رفتم ، به آقا مسعود سفارش کردم که باغچه رو آب
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نده تا خودم بعد از ظهر بیام و آبش بدم !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
بعد هم از پله ها بالا رفتم ، داخل خونه شدم ، نسرین خانم خدمتکار چندینو چند سالمون بود که
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ازدواج نکرده بود و از اول هم خدمتکار خانواده ی پدرم بوده بعدشم به کارش ادامه داده بود و
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
واسه ی خودمون بود ، آقا مسعود هم یکی دوسال قبل از رفتن من به انگلیس واسمون کار
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
میکرد با دخترش که دیگه فکر کنم الان 15 سالش باشه !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
چون قبل از اینکه من برم خیلی بچه بود ، آقا مسعور زنشو سال ها پیش از دست داده بود !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ولی نمیدونم چرا ازدواج نمیکرد همین نسرین خانوم خوبه ها !! بهم هم میان !! هه هه هه !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
فکرکن نسرین خانوم ازدواج کنه !!! چه شود !!! تازه اونم با کی ! آقا مسعود !! مثل دیوونه ها با
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
خودم میخندیدم که با دیدن قیافه ی سرزنش آمیز نسرین خانوم خندمو خوردم با غر غر گفت : لابد
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
ناهار هم نخوردی ؟؟ منم گفتم : به جان مامانم کارم طول کشید وگرنه خودمم دارم از گرسنگی
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
میمیرم اونطوری نگام نکن !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نسرین خانم : آخه دختر ، کار مهم تره یا خودت ببین چقدر لاغر شدی ...
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
با تعجب رومو برگردوندم و گفتم : ای بابا نسرین خانوم !! من اگه وزن اضافه نکرده باشم کمم
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نکردم بابا ! اینهمه این چند روز میخورم !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نسرین خانوم : ایناش دیگه به من ربطی نداره ، من جواب خانومو چی بدم ! ناهار لوبیا پولوست !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
بکشم الان ؟
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
+ نمیخواد ، فعلا میرم یه دوش میگیرم ، بعد میام میخورم !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نسرین خانوم غر غر کنان دور شد و منم شروع کردم لباسام رو در آوردن !! همون موقع یک
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
خدمتکار جدید از در اتاقش اومد بیرون و سلام کرد !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
منم سلام کردم ! البته خدمتکار جدیدی نبودا ولی بعد از رفتن من اومده بود !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
کلیپس موهام رو باز کردم و سرم رو کمی مالش دادم !! وایی داشتم میمردم از خستگی ! یک
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
لحظه نگام افتاد به مریم خانوم (همون خدمتکار جدیده) که لباش رو گاز گرفته بود و به پایین
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
موهام نگاه میکرد !با تعجب به موهام نگاه کردم ، آهاا ! پس بگو این چشه ! من پایین موهامو
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
قرمزکرده بودم که خیلی بهم میومد ! اونم به دو دلیل با ماشینم ست باشه که اینجا به کارم
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
نمیومد چون بالاخره باید حجاب میزاشتیم ، دلیل بعدیش هم علاقه ی وحشتناک خودم به رنگ
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
قرمز بود !!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
در هرحال من با این خدمتکاره صنمی نداشتم که بخواد به مواهام گیر بده خیلی راحت به سمت
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
اتاقم رفتم که اونم دکوراسیون قرمز و مشکی داشت و بعد از سال ها دست نخورده مونده بود
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
!!
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
تمیزش میکردن اما دست بهش نمیزدن !
[color][size]
[/size][/color]
 
[color][size]
[/size][/color]
بعدشم به سمت حموم اتاقم رفتم ، و راحت توی وان دراز کشیدم و سعی کردم خستگی این
 
روز رو ازبین ببرم بعدشم رفتم برای ناهار .
 
ادامه دارد


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://axgig.com/images/14945399123812471664.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط [ Aνяιℓ ] ، n@jmeh ، Berserk ، آویـــســا ، !...@dors ، saba 3 ، دریای بی موج ، Silver Sun ، عشق خداوچادر ، αƒsỠỠή ، atrina81 ، مهرسا{شیطون} ، ستایش*** ، ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ ، فاطمه234 ، shiad ، -Demoniac- ، sama00 ، میا ، آرمان کريمي 88
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان دختر پولدار پسر خودخواه (زود براتون میزارم - ♥ساراطلا♥ - 05-01-2015، 12:36

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان