اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان غم انگیز

#1
صورتش كك و مكی بود و قدش در حدود دو متر . موهای زردی داشت كه همیشه باعث مورد تمسخر قرار گرفتن دیگران می شد .
مادرش برای نگه داری و تامین مخارجش معمولا شب ها را كار می كرد . گاها می شنید كه به او حرامزاده می گفتند ولی او معنی این جمله را نمی دانست . می دانست كه مادرش عطر ندارد ولی همیشه بوی عطر می دهد ! یك بار كه از مادرش پرسیده بود حرامزاده یعنی چی ؟ مادرش گریه كرده بود و او می دانست كه نباید به كسی این جمله را بگوید ، چون مادرها با شنیدن این جمله گریه می كنند و او دوست نداشت كه هیچ مادری گریه كند . او عاشق مادرش بود . مادرش صبح ها برایش نان و كره درست می كرد و شكر رویش می پاچید و او می خورد . او عاشق لقمه هایی بود كه مادر در دهانش می گذاشت . عصر ها مادر برایش كتاب كودكان می خواند و او خود را جای سوپر من و بت من می پنداشت و می دانست كه روزی سوپر من می شود . زمستان رسیده بود . می دانست مادرش شب ها از سرما در بیرون خانه می لرزد . دوست داشت كاری بكند ولی نمی دانست چه كاری . معنی فكر كردن را نمی دانست و گر نه حتما برای مادرش كاری می كرد . یك شب كه مادرش نبود ، پلیس به خانه آنها آمد و او را با خود برد . خارج از شهر ، زیر یك پل ، جسدی بود كه او باید شناسایی می كرد . وقتی ملحفه را از روی جسد كنار زدند ، مادرش را عریان دید كه سیاه شده بود . پلیس از او پرسید كه جنازه را می شناسد و او فقط گفته بود : مادر . كنار جسد چوبی دیده می شد كه مادر را با او زده بودند .
شنید كه پلیس ها می گویند : این هم یك مورد دیگه . احتمالا یارو پول نداشته و درگیر شدند و ... او نمی دانست درگیر یعنی چی .
پلیس او را با ماشین به جایی برد كه همه بچه بودند . دیگر خبری از نان و شكر نبود و او خیلی دوست داشت بداند نوانخانه یعنی چی ؟ چهره عریان مادر همیشه جلوی نظرش بود . دوست داشت لباسی گرم برای مادرش تهیه كند . در زمستان سال بعد ، یك روز كه پرستاری برای سركشی به اتاقش آمده بود او را آویزان از طنابی دید بود كه كیسه هایی را هم در دست داشته بود . پرستارها گفتند : یك خودكشی موفق دیگر !
وقتی او را پایین آوردند و در كیسه هایی كه در دستانش بود باز كردند ، هزاران لباس را دیدند كه او برای مادرش جمع كرده بود و هیچ پرستاری تا به امروز نفهمید كه او خود را كشته بود تا برای مادرش كیسه لباسهای گرم ببرد تا مبادا مادر
عریانش سرما بخورد . او عاقبت توانسته بود كاری برای مادرش بكند داستان غم انگیز
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان غم انگیز
پاسخ
 سپاس شده توسط mobina bieber ، باهره ، neginsetare1999 ، سایه2 ، یاسی@_@ ، mahdi.ir ، s1368 ، nancy ، S.S.R
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان غم انگیز - amirali * - 03-09-2013، 8:53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان