امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

متن نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

#4

شب نوئل. در قلعه ی کوچک من همه ی سپاهيان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت، به زحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم. من از تو دورم، خيلی دور ... .

اما چشمانم کور باد، اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند. تصوير تو آنجا روی ميز هست. تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه ی پر شکوه «شانزليزه» می رقصی. اين را می دانم و چنان است که گويی در اين سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم. شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش.

ژرالدين من چارلی چاپلين هستم. وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم. قصه ی زيبای خفته در جنگل٬ قصه ی اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو. من در رويای دختر خفته ام. رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا ... .

رويای فردای تو، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: «دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره. اسمش يادته؟ چارلی.» آره من چارلی هستم.

من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص. من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم٬ و تو در جامه ی حریر شاهزادگان می رقصی. این رقص ها٬ و بیشتر از آن٬ صدای کف زدن های تماشاگران٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو. آنجا برو اما گاهی نیز به روی زمین بیا٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را٬ که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد. من یکی از اینان بودم ژرالدین، و در آن شبها٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو، که تو با لالایی قصه های من٬ به خواب می رفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره ی تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟

تو مرا نمی شناسی ژرالدين. در آن شبهای دور٬ بس قصه ها با تو گفتم، اما قصه ی خود را هرگز نگفتم. اين داستانی شنيدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد. اين داستان من است. من طعم گرسنگی را چشيده ام. من درد بی خانمانی را چشيده ام. و از اينها بيشتر٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند٬ اما سکه ی صدقه ی رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند٬ احساس کرده ام.

با اين همه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد. داستان من به کار تو نمی آيد٬ از تو حرف بزنيم.

به دنبال تو نام من است: چاپلين. با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند٬ خود گريستم. ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی٬ تنها رقص و موسيقی نيست. نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون می آيی٬ آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن٬ اما حال آن راننده ی تاکسی را که تو را به منزل می رساند٬ بپرس. حال زنش را هم بپرس ... . و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت، چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار. به نماينده ی خودم در بانک پاريس دستور داده ام٬ فقط اين نوع خرج های تو را٬ بی چون و چرا قبول کند. اما برای خرج های ديگرت بايد صورتحساب بفرستی.

گاه به گاه٬ با اتوبوس٬ با مترو، شهر را بگرد. مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی يک بار با خود بگو: «من هم یکی از آنان هستم.» تو یکی از آنها هستی دخترم، نه بیشتر. هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد، اغلب دو پای او را نیز می شکند. و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه، خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن، و با اولین تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم.

از قرن ها پیش آنجا، گهواره ی بهاری کولیان بوده است. در آنجا، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیباتر از تو، چالاک تر از تو و مغرورتر از تو. آنجا از نور کورکننده ی نورافکن های تئاتر «شانزلیزه» خبری نیست. نور افکن رقاصگان کولی، تنها نور ماه است. نگاه کن. خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمی رقصند؟ اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد ... .

و این را بدان که درخانواده ی چارلی، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن، ناسزایی بدهد. من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی. همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم.

هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، با خود بگو: «دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام می باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد.» جستجويی لازم نيست. اين نيازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی، همه جا خواهی يافت.

اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم: مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نااستوار سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس، ریسمان نااستوار تو خواهد بود٬ و سقوط تو حتمی است.
شاید روزی٬ چهره ی زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی٬همیشه سقوط می کنند.

دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به آفتاب چهره ی مردی بستی، با او یکدل باش، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد و او برای تعریف یکدلی، شایسته تر از من است.

کار تو بس دشوار است، این را می دانم. به روی صحنه، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن تو را نمی پوشاند. به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته ی آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.

برهنگی، بیماری عصر ماست، و من پیرمردم و شاید که حرف های خنده دار می زنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری. بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی. نترس! این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد!!!

.
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥ Sky Princess♥ ، best~boy ، cute flower ، (nasim) ، FARID.SHOMPET ، Siavsh ، Amitis ، sanaz_jojo


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: متن نامه ی چارلی چاپلین به دخترش - ๒lคςк ๔єค๔ - 10-04-2012، 17:29


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان