09-03-2013، 9:58
این روزها قیمت پراید طوری شده که صاحبانش حتی در خواب*های رنگی دم صبح هم نمی*دیدند
اینگونه در عرض یکماه، سرمایه*دار(!؟) شوند؛ چند سکانس اتفاقی را با هم مرور کنیم.
سكانس اول:
خب پسرم! درست كه تموم شده، سربازي هم كه رفتي...پرايد رو هم كه ثبت نام كردي، ديگه بايد برات آستين بالا بزنم...
- پسر، كمي سرخ و سفيد مي*شود و نگاهش در افق شيرين مي*شود و پنجره باز همسايه روبرويي در ذهنش نقش مي*بندد.
سكانس دوم:
- خب آقا داماد چكاره*اس؟
- يه پرايد داره، گذاشته بانك، سودشو مي*گيره.
- احسنت...بعد از ظهر ها چي؟! كار جوهر مرده.
- بعله. عصرها هم مي*ره تو اينترنت منتظر باز شدن سايته تا پرايد ثبت نام كنه...
- آفرين. من ديگه سوالي ندارم، بهتره خودشون برن با هم حرف بزنن...
سكانس سوم:
- كبري خانوم جون! ديروز مهمون خارجي داشتين؟
- آره صغري خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته...
- يه اسفندي چيزي دود مي*كردي، مردم چش ندارن ببينن كه. طرف از خارج كه اومده، مجرد و خوش برو رو هم كه هست، پرايد هاچ بك هم كه داره...
- دست رو دلم نذار كه خونه! يعني از ثانيه اي كه اينا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتي رفتن، دلم مث سير و سركه مي جوشيد...
سكانس چهارم:
(مرد غمگين و شكسته، گوشه پاركينگ آپارتمان كز كرده است. زن آرام به او نزديك مي*شود. مرد آهي مي*كشد و از جا بلند مي*شود و با حسرت دستي بر سروروي ماشينش مي*كشد. او يك زانتياي مشكي دارد)
- اگه دست من بود هيچوقت نمي*فروختمش...
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره يكي مي*خري... مهم اينه كه قرض مردمو بدي!
- لعنت به اون شب باروني...اگر زمين خيس نبود، اصلا بهش نمي*خوردم. حالا بايد ماشينو بفروشم تا خسارت ماشين شو بدم...لعنت به اين شانس...
- خودتو ناراحت نكن! داداشم زنگ زد، گفت مشتري زانتيا توي نمايشگاه منتظره، پاشو برو تمومش كن. راستي گفت راننده پرايد گفته منم مي*آم نمايشگاه، پول خسارت رو همونجا مي*گيرم!
سكانس پنجم:
مكالمه تلفني دو دختر دم بخت يكي 31 ساله و ديگري 33 ساله
نازيلا 33 ساله: خب مي گفتي...
بهاره 31 ساله: آره ديگه...بعد بهش گفتم شما براي من ماشين هم مي*خرين؟
- خب چي گفت؟
- واي خدا...ديونه*ام كرد...دلت بسوزه!
- خب حالا بگو!
- گفت همين پرايدي كه دارم رو به نامت مي زنم.
- خوش به حالت. البته اون پسره كه گفتم گير داده هرچي مي*گم مي*خوام ادامه تحصيل بدم، ول كن نيست...
- خب؟
- فكر مي*كني شغلش چيه؟
- نمي*دونم.
- فوق ليسانس مكانيك داره و تو كار خريد و فروش پرايده.
- او...له له! شاماهي گرفتي ناقلا!
- البته من مي*خوام ادامه تحصيل بدم*ها...راستي تو هم مراقب باش، سروناز رو كه يادت هست، داماد تو زرد از آب در اومد كلا همه چي بهم خورد.
- وا...چرا آخه؟ اون كه مي گفت پسره حرف نداره.
- گور به گور شده گفته بود دو تا پرايد داره، يكي سفيد، يكي آلبالويي...معلوم شد دروغ گفته. مزدا تيري داشته.
- مرده شور شو ببرن. اين پسرا همه*شون حقه بازن.
- آره عزيزم. تو مراقب باش. بفرست دم خونه و محله و محل كارش تحقيق كنن، دروغگو در نياد...
سكانس ششم:
- اقدس خانوم جون كجا مي*ري حالا؟ اتفاقي نيافتاده كه...
- اتفاقي نيافتاده، نديدي با چه فيس و افاده*اي سوئيچ پرايدشو مي*چرخوند...ما كه نديد بديد نيستيم، اونوقت كه هيچكي هيچي نداشته، شوهر من برام قطار قطار النگو مي*خريد. زير پامم زانتيا بود. حالا بعضيا تقي به توقي خورده، به سايه*شون مي*گن، دنبالم نيا بو مي*دي!
- اقدس خانوم جون، قربونتون برم، حالا شما كوتاه بياين. سفره انداختم...
(صدايي كش*دار از آنسوي مجلس خانم*ها): به كوري چشم بعضيا، دو تا پرايد هم ثبت نام كردم!
- اووووووف (صداي حسرت خانم هاي حاضر در جلسه)
شهين خانم: گردنشو نگا كن...حواله خريد پرايد دنده اتومات!
مهين خانم: خدا شانس بده، تا ديروز ماست بندي داشتن حالا كرور كرور پول رو پول مي ذارن و پرايد روي پرايد...
شهين خانم: تازه اينكه چيزي نيست، شنيدم همه طلاهاشو فروخته، تخمه آفتابگردون خريدن..
اینگونه در عرض یکماه، سرمایه*دار(!؟) شوند؛ چند سکانس اتفاقی را با هم مرور کنیم.
سكانس اول:
خب پسرم! درست كه تموم شده، سربازي هم كه رفتي...پرايد رو هم كه ثبت نام كردي، ديگه بايد برات آستين بالا بزنم...
- پسر، كمي سرخ و سفيد مي*شود و نگاهش در افق شيرين مي*شود و پنجره باز همسايه روبرويي در ذهنش نقش مي*بندد.
سكانس دوم:
- خب آقا داماد چكاره*اس؟
- يه پرايد داره، گذاشته بانك، سودشو مي*گيره.
- احسنت...بعد از ظهر ها چي؟! كار جوهر مرده.
- بعله. عصرها هم مي*ره تو اينترنت منتظر باز شدن سايته تا پرايد ثبت نام كنه...
- آفرين. من ديگه سوالي ندارم، بهتره خودشون برن با هم حرف بزنن...
سكانس سوم:
- كبري خانوم جون! ديروز مهمون خارجي داشتين؟
- آره صغري خانوم جون. پسر خواهرم تازه از آلمان برگشته...
- يه اسفندي چيزي دود مي*كردي، مردم چش ندارن ببينن كه. طرف از خارج كه اومده، مجرد و خوش برو رو هم كه هست، پرايد هاچ بك هم كه داره...
- دست رو دلم نذار كه خونه! يعني از ثانيه اي كه اينا پاشون رو گذاشتن تو محل تا وقتي رفتن، دلم مث سير و سركه مي جوشيد...
سكانس چهارم:
(مرد غمگين و شكسته، گوشه پاركينگ آپارتمان كز كرده است. زن آرام به او نزديك مي*شود. مرد آهي مي*كشد و از جا بلند مي*شود و با حسرت دستي بر سروروي ماشينش مي*كشد. او يك زانتياي مشكي دارد)
- اگه دست من بود هيچوقت نمي*فروختمش...
زن: خدا بزرگه بعدا دوباره يكي مي*خري... مهم اينه كه قرض مردمو بدي!
- لعنت به اون شب باروني...اگر زمين خيس نبود، اصلا بهش نمي*خوردم. حالا بايد ماشينو بفروشم تا خسارت ماشين شو بدم...لعنت به اين شانس...
- خودتو ناراحت نكن! داداشم زنگ زد، گفت مشتري زانتيا توي نمايشگاه منتظره، پاشو برو تمومش كن. راستي گفت راننده پرايد گفته منم مي*آم نمايشگاه، پول خسارت رو همونجا مي*گيرم!
سكانس پنجم:
مكالمه تلفني دو دختر دم بخت يكي 31 ساله و ديگري 33 ساله
نازيلا 33 ساله: خب مي گفتي...
بهاره 31 ساله: آره ديگه...بعد بهش گفتم شما براي من ماشين هم مي*خرين؟
- خب چي گفت؟
- واي خدا...ديونه*ام كرد...دلت بسوزه!
- خب حالا بگو!
- گفت همين پرايدي كه دارم رو به نامت مي زنم.
- خوش به حالت. البته اون پسره كه گفتم گير داده هرچي مي*گم مي*خوام ادامه تحصيل بدم، ول كن نيست...
- خب؟
- فكر مي*كني شغلش چيه؟
- نمي*دونم.
- فوق ليسانس مكانيك داره و تو كار خريد و فروش پرايده.
- او...له له! شاماهي گرفتي ناقلا!
- البته من مي*خوام ادامه تحصيل بدم*ها...راستي تو هم مراقب باش، سروناز رو كه يادت هست، داماد تو زرد از آب در اومد كلا همه چي بهم خورد.
- وا...چرا آخه؟ اون كه مي گفت پسره حرف نداره.
- گور به گور شده گفته بود دو تا پرايد داره، يكي سفيد، يكي آلبالويي...معلوم شد دروغ گفته. مزدا تيري داشته.
- مرده شور شو ببرن. اين پسرا همه*شون حقه بازن.
- آره عزيزم. تو مراقب باش. بفرست دم خونه و محله و محل كارش تحقيق كنن، دروغگو در نياد...
سكانس ششم:
- اقدس خانوم جون كجا مي*ري حالا؟ اتفاقي نيافتاده كه...
- اتفاقي نيافتاده، نديدي با چه فيس و افاده*اي سوئيچ پرايدشو مي*چرخوند...ما كه نديد بديد نيستيم، اونوقت كه هيچكي هيچي نداشته، شوهر من برام قطار قطار النگو مي*خريد. زير پامم زانتيا بود. حالا بعضيا تقي به توقي خورده، به سايه*شون مي*گن، دنبالم نيا بو مي*دي!
- اقدس خانوم جون، قربونتون برم، حالا شما كوتاه بياين. سفره انداختم...
(صدايي كش*دار از آنسوي مجلس خانم*ها): به كوري چشم بعضيا، دو تا پرايد هم ثبت نام كردم!
- اووووووف (صداي حسرت خانم هاي حاضر در جلسه)
شهين خانم: گردنشو نگا كن...حواله خريد پرايد دنده اتومات!
مهين خانم: خدا شانس بده، تا ديروز ماست بندي داشتن حالا كرور كرور پول رو پول مي ذارن و پرايد روي پرايد...
شهين خانم: تازه اينكه چيزي نيست، شنيدم همه طلاهاشو فروخته، تخمه آفتابگردون خريدن..