اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطرات مجهول الهويه

#1
[/size]امروز امتحان ادبیات داشتم بعد یکی از بچه های ضد حال کلاس برگشت
گفت خانم این سوال دوتا جواب داره کدومو بنویسیم دبیم نامردی نکرد گفت هردوشو بنویسید
همچین دلم میخاست بزنم جفتشونو له کنما خو دوست عزیز من تو یکیش موندم
دومیشو کجای دلم بزارم اخه
همکلاسیه ضد حاله من دارم اخر سر از دست اینا من تجدید میشم والاااااا


عاغا امروز داشتم از جلو یه مدرسه ابتدایی رد میشدم؛دیدم دوتا از این دهه هشتادیا دارن مث خروس جنگی بهم میپرن؛یعنی جدی جدی دعوا بود رفتم جلو جداشون کنم؛چشتون روز بد نبینه برگشتن هر چی از دهنشون در اومد بهم گفتن که هیچ,شانس آوردم سالم از دستشون در رفتم؛
من Sad((
کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل Sad((((
اینم کسی نیس جز من (((


امروز یه یارو در خونمون زد گفت ما داریم برای کسایی‌ که تو این محله هستند یه استخر
مجانی‌ میسازیم.ممنون میشیم اگر در توانتون هست یه کمک یا اهدایی به این پروژه بکنید...
بابامم یه لیوان آب بهش داد! :|

اولین مطلبمه دوستان
دیروز داشتم داداش کوچیکم (4-5)سالشه ( آره گودزیلا) صداش میکردم بعد از نیم ساعت جواب داده میگه بگو , امری داشتی؟
گفتم مگه کری بچه
گفت بگو کارتو
گفتم برو به مامان بگو چایی دم کنه لطفا
یه بار مامانمو صدا زد , سر نماز بود ج نداد. برای بار دوم گفت مگه کری مامان Angry
من :|
مامان :|
داداشم *HM* Angry


ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ…
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯼ ؟ ﮔﻔﺖ:
ﯾﻪ ﯾﺎﺭﻭﯾﯽ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺭﻭ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﺟﻠﻮ
ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺵ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ!
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻢ ﭼﯽ
ﻧﻮﺷﺘﯽ ؟ ﺗﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﻧﮑﺮﺩﯼ ؟
ﻣﯿﮕﻪ:ﻧﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ
ﺑﺪﻭﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ،
ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﺸﻪ. . .
:|

این ضرب المثل که میگه از هر دستی که بدی از همون دست میگیری کاملا اشتباهه! میگین چرا؟ اینو بخونین:
صبح امتحان هندسه داشتیم این جلوی من یه برگه بهم داد گفت فلان سوالو بنویس (امتحانم خیلی سخت بود و من چنتا سوالو ننوشته بودم!!!)خلاصه سوالرو رو یه برگه نوشتمو با دسته راستم تاکید میکنم راستم! دادم به جلوییم و بقیه سوالارو نوشتم ولی بازم ۴ نمره ننوشته بودم که ۳۰ دقیقه گذشت و دیدم همون برگه که داده بودم به جلوییم رسید به کنار دستیم اونم بعد ده دقیقه برگرو داد به من منم بادست چپم گرفتم(چپ!)دیدم برگه دست به دست گردیده هرکی هر سوالی بلد بوده نوشته و همشو کامل نوشتم پس نتیجه میگیریم از هر دستی بدی از اون دست دیگه میگیری! ولی کشته مرده این اتحادمونم
بعضــے حــرفـــارو نمیشـہ گفتــ بـایــد خـــــورد!


ولـــے بعضــے حـرفــارو نـَـ مےشــه گفتـ ، نـَـ مےشــہ خـورב!


مےمـــونــہ سـر בل!


مےشـہ دلتنگــے ... مےشـہ بغـــض ... میشہ سکـوتــ ...


میشہ همــوטּ وقتــے کـہ


خـوבتـم نمـیدونــے چـہ مـرگـتــه!!!

Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط غروب ، r.kh ، باران.....
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
خاطرات مجهول الهويه - mahhjabeen - 10-01-2013، 10:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Big Grin خاطرات امروز من = طنز و باحال
  (دفترچه خاطرات چهارم ابتداییم برادرم را يدا كردم !!!)
  خاطرات یک مداد (قابل توجه کسانی که مداداشنو گاز میگیرن)(به ترتیب هفته بخوانید)
  خاطرات یک خون آشام
  خاطرات روز های مدرسه
  خاطرات یه دکتر باحال...
Smile خاطرات پزشک شهرکردی... برای رشته ی تجربی جالب میتونه باشه
  خاطرات یک دانشجوی دم بخت
  خاطرات بچگی
  خاطرات جالب و خنده دار^_^*

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان