26-08-2024، 19:17
خب خب خب...
رسیدیم به امروز...
خب من رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم و بعله، مشکل کلیوی هم به بیماریهام اضافه شد
ازونجایی که کار برادر دیگه تقریبا راه افتاده دیگه نمیرم پیشش کمکش کنم و اگه کمکی لازم داشته باشه خودش بهم زنگ میزنه بپوشم برم هندلش کنیم...
رفتم کمیسیون پزشکی که ببینم چخبره...
ببینم ولم میکنن یا باید وارد خدمت مقدس سربازی بشم؟
هیچی دیگه، دکتره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش و زیر و رو کردن پرونده ی من توی کامپیوتر بهم گفت علارقم میل باطنیم نمیتونم معافیت بزنم و شما معاف از رزم هستی.
اگه چشمت نیم نمره ضعیفتر بود همچی اوکی بود
منم تشکر کردم و رفتم
گفت یه هفته ی دیگه (که میشد دیروز که بعلت اربعین حسینی تعطیل بود) برم پلیس +10 که ببینم کدوم ارگان افتادم و کی باید برم و خودمو معرفی کنم که دیروز تعطیل بود و امروز هم حال نداشتم برم، ایشالا فردا میرم ببینم باید برم کجا و کی باید سرباز بشم.
برای مغازه برادر وسایل ایمنی در برابر اتش اوردن که تشکیل شده بود از یه کپسول بزرگ آتشنشانی و چند توپ دی اکسید کربن که من اولینبار بود که از نزدیک میدیدم و فقط تو کلیپ های خارجی دیده بودم.
به این صورت که اکه حریق اتفاق بیوفته و شما حضور نداشته باشی، این توپ منفجر میشه و انفجار این توپ باعث خاموش شدن آتیش میشه.
این از اون
اون از این
آها
مهتی کوچیکه که باباش یه ماشین دیگه خریده، صاحب ماشین قبلی باباعه شده، پس زنگ زد که کجایی که بیام دنبالت بریم بیرون هم بچرخیم و هم اینکه فکر میکنم فلانجای ماشین خرابه بیا که یه نگاه بهش بندازی.
رفتم، ماشین سالم بود زر میزد.
نشستیم رفتیم چرخیدیم که خیلی هم بد رانندگی میکرد، البته بهش هم گفتم که نا امید نشه و این بد رانندگی کردنه نرماله و منم که تازه گواهینامه گرفته بودم بد رانندگی میکردم (من اینقد بد نبود رانندگیم و کسی متوجه نمیشد که راننده جدیدم ولی اینجوری گفتم که امیدش رو از دست نده)
فرداش هم با موتور رفتم خونشون یه ساعت نشستم، خالی بود با رفیقاش جمع شده بودن
با مهدی بزرگه رفتیم بیرون یه شب دیگه
اونم از کارش استعفا داده که بره یجا دیگه مشغول به کار بشه.
یکم حرف زدیم
دیروز که میشد اربعین با هم رفتیم بیرون با موتور، از اونجایی که هوا گرم بود گفتیم بریم محله های بالای تهران که خنک تره.
رفتیمو بعد از یکم چرخیدن از کاخ سعد آباد سر در اوردیم
جات خالی امیر، خیلی خوب و خنک بود و من فکر نمیکردم سر ظهر اینقدر خنک باشه
یکم چرخیدیم و چند ساعتی رو اونجا گذروندیم
موزه ماشین های سلطنتی هم رفتیم
کوچیک بود و تعدادشون کم بود ولی من فکر نمیکردم رولز رویس فانتوم اینقدر گنده باشه از نزدیک، فککنم شیش متر فقط طولش بود
برگشتیم رفتیم ساندویچی داوود جات خالی دوتا بندری با یه سیبزمینی زدیم.
رفتیم پارک کنارش یکم نشستیم خستگی در کنیم که بعد بریم خونه، که من نفهمیدم چنتا پسر بچه 18-19 ساله دارن کرم میریزن به ما
داشتیم رد میشدیم از توی پارک ک نگو یچیزی پرت کردن سمت ما و من متوجه نشدم.
یدفه دیدم مهدی برگشت به یکیشون گفت ((تو اینو پرت کردی؟))
پسره گفت ((نه))
مهدی هم گفت ((فلان جات نخاره ها))
و منم دیدم اینجوریه کتامو باز کردم رفتم جلو که دیدم ترسیدن زبونشون بند رفته بود ولی پررو بودن
هیچی دیگه بعد چنتا چشم غره ولشون کردیم، یه هفت هشت نفری بودن تقریبا
یکم نشستیم همونجا بعد سوار موتور شدیم برگشتیم محل
اینم وضعیت این چندروز ما
حالا تا فردا برم ببینم خدمتمو کجا افتادم
دوشنبه 5/6/1403
رسیدیم به امروز...
خب من رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم و بعله، مشکل کلیوی هم به بیماریهام اضافه شد
ازونجایی که کار برادر دیگه تقریبا راه افتاده دیگه نمیرم پیشش کمکش کنم و اگه کمکی لازم داشته باشه خودش بهم زنگ میزنه بپوشم برم هندلش کنیم...
رفتم کمیسیون پزشکی که ببینم چخبره...
ببینم ولم میکنن یا باید وارد خدمت مقدس سربازی بشم؟
هیچی دیگه، دکتره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش و زیر و رو کردن پرونده ی من توی کامپیوتر بهم گفت علارقم میل باطنیم نمیتونم معافیت بزنم و شما معاف از رزم هستی.
اگه چشمت نیم نمره ضعیفتر بود همچی اوکی بود
منم تشکر کردم و رفتم
گفت یه هفته ی دیگه (که میشد دیروز که بعلت اربعین حسینی تعطیل بود) برم پلیس +10 که ببینم کدوم ارگان افتادم و کی باید برم و خودمو معرفی کنم که دیروز تعطیل بود و امروز هم حال نداشتم برم، ایشالا فردا میرم ببینم باید برم کجا و کی باید سرباز بشم.
برای مغازه برادر وسایل ایمنی در برابر اتش اوردن که تشکیل شده بود از یه کپسول بزرگ آتشنشانی و چند توپ دی اکسید کربن که من اولینبار بود که از نزدیک میدیدم و فقط تو کلیپ های خارجی دیده بودم.
به این صورت که اکه حریق اتفاق بیوفته و شما حضور نداشته باشی، این توپ منفجر میشه و انفجار این توپ باعث خاموش شدن آتیش میشه.
این از اون
اون از این
آها
مهتی کوچیکه که باباش یه ماشین دیگه خریده، صاحب ماشین قبلی باباعه شده، پس زنگ زد که کجایی که بیام دنبالت بریم بیرون هم بچرخیم و هم اینکه فکر میکنم فلانجای ماشین خرابه بیا که یه نگاه بهش بندازی.
رفتم، ماشین سالم بود زر میزد.
نشستیم رفتیم چرخیدیم که خیلی هم بد رانندگی میکرد، البته بهش هم گفتم که نا امید نشه و این بد رانندگی کردنه نرماله و منم که تازه گواهینامه گرفته بودم بد رانندگی میکردم (من اینقد بد نبود رانندگیم و کسی متوجه نمیشد که راننده جدیدم ولی اینجوری گفتم که امیدش رو از دست نده)
فرداش هم با موتور رفتم خونشون یه ساعت نشستم، خالی بود با رفیقاش جمع شده بودن
با مهدی بزرگه رفتیم بیرون یه شب دیگه
اونم از کارش استعفا داده که بره یجا دیگه مشغول به کار بشه.
یکم حرف زدیم
دیروز که میشد اربعین با هم رفتیم بیرون با موتور، از اونجایی که هوا گرم بود گفتیم بریم محله های بالای تهران که خنک تره.
رفتیمو بعد از یکم چرخیدن از کاخ سعد آباد سر در اوردیم
جات خالی امیر، خیلی خوب و خنک بود و من فکر نمیکردم سر ظهر اینقدر خنک باشه
یکم چرخیدیم و چند ساعتی رو اونجا گذروندیم
موزه ماشین های سلطنتی هم رفتیم
کوچیک بود و تعدادشون کم بود ولی من فکر نمیکردم رولز رویس فانتوم اینقدر گنده باشه از نزدیک، فککنم شیش متر فقط طولش بود
برگشتیم رفتیم ساندویچی داوود جات خالی دوتا بندری با یه سیبزمینی زدیم.
رفتیم پارک کنارش یکم نشستیم خستگی در کنیم که بعد بریم خونه، که من نفهمیدم چنتا پسر بچه 18-19 ساله دارن کرم میریزن به ما
داشتیم رد میشدیم از توی پارک ک نگو یچیزی پرت کردن سمت ما و من متوجه نشدم.
یدفه دیدم مهدی برگشت به یکیشون گفت ((تو اینو پرت کردی؟))
پسره گفت ((نه))
مهدی هم گفت ((فلان جات نخاره ها))
و منم دیدم اینجوریه کتامو باز کردم رفتم جلو که دیدم ترسیدن زبونشون بند رفته بود ولی پررو بودن
هیچی دیگه بعد چنتا چشم غره ولشون کردیم، یه هفت هشت نفری بودن تقریبا
یکم نشستیم همونجا بعد سوار موتور شدیم برگشتیم محل
اینم وضعیت این چندروز ما
حالا تا فردا برم ببینم خدمتمو کجا افتادم
دوشنبه 5/6/1403