آخ آخ آخ
از خاطره قبلیم یه هفته و دو روز میگذره
خببب
این یه هفته و دو روز چگونه گذشت؟
شاید باورت نشه امیر ولی تقریبا هیچی یادم نیس یه تلفیق عجیب غریب بود از خستگی و کار زیاد و اتفاقات پشت هم
چیزایی ک از دوشنبه هفته پیش تا امروز یادم میاد مثلا اینه ک میثم(از اقوام)، بالای جرثقیل بوده و یه ماشین حمل زباله(آشغالانس) میزنه به جرثقیل و این از اون ارتفاع پرت میشه پایین گویا
بعد آشغالانسه میاد ک بگازونه فرار کنه که ملت میگیرنش
گویا یکی از دستاش و چنتا از دنده هاش شکسته بنده خدا، خیلی پسر خوبیه
مادر و پدر، صبح پنجشنبه هفته پیش رفتن به ویلای شمال، یکم ریلکس کنن و به باغچه ها برسن و شنبه برگشتن.
به من گفتن میای؟ و از اونجایی ک فول حوصله هستم با گفتنِ "نه" صحنه رو ترک کردم.
از اون طرف برادر گفت پنجشنبه بیا خونه ما، مهمون داریم "خاله خانومش از خارج اومده" البته اتفاق مهمی نیست بنده خدا سالی چند بار میاد
ولی خب ازونجایی ک خستگی هفته تو تنم بود و واقعا حال رانندگی تا خونه برادر رو نداشتم اون هم گفتم نمیام.
پنجشنبه ک از پیش برادر ب گشتم خونه، تقریبا بعد از ظهر بود، حسسسابی خسته بودم.
از اون خستگیای عجیب غریب ک منی ک وقتی خوابم تنظیمه ظهرا نمیخوابم ظهرو یه ساعت خوابیدم تقریبا(یادم نیس ظهر پنجشنبه رو خوابیدم یا جمعه رو)
یه عالمه فریک اومد سراغم و از اون حمله های مالیخولیایی ک بچگیام میومد سراغم دوباره بهم دست داد یکم، البته خداروشکر چند سالیه از نظر فیزیکی میتونم هندل کنم شرایطو وقتی این حملات بهم دست میده. ولی خب تو روحیم طولانی مدت تاثیر داره، حتی تا الان ک چهارشنبست هم فیریکاش نرفته.
بقدری خسته بودم ک قرار بعد از ظهر جمعم با رفیقمو کنسل کردم(یادم اومد ظهر جمعه بود ک خوابم برده بود)
سایلنت کردم خوابیدم
هیچی دیگ
گذشت
ی اس ام اس اومد برام ک کمیسیون پزشکی دارم در هفته آینده و باید حضور بهم برسانم.
بریم ببینیم چ خوابی برامون دیدن...
روزهای هفته به رفتن پیش برادر و برگشت به خونه گذشت...
رفتم آزمایش دادم، یه دبه 24 ساعته دادن بهم گفتن فردا بیارش
آقا من فرداش گفتم قبل رفتن پیش برادر برم دبه آزمایش ادرارمو تحویل بدم بعد برم...
یکی از آزمایشگاه های مطرح و بزرگ تهران مثلا...
آقا من رفتم،
دبه رو گذاشتم رو میز دبه های ادرار
رفتم پزیرش فیشمو دادم ک برچسب بده بچسبونم رو دبم و بهم رسید بده ک کی جواب آزمایشمو بگیرم...
دبه رو ک گذاشتم رو میز شاید پونزده ثانیه نگذشته بود ک برگشتم دیدم دبم نیس...
به خانومه خیلی آروم و یواشکی گفتم "عه دبم نیییست "
بعد این انگار خوشش اومد...
یدفه لبخند غلییییظ زد...
رو کرد ب بغلیش،
بلند داد زد، داد زدااا
گفت دبه اینو زدننننننن
بغلیشم ک ی آقای مو فرفری با میمیک صورت خیلی بامزه بود و صدای بامزه و دو رگه ای هم داشت یدفعه شاخکاش تیز شد، بلند شد، داااااد میزد، کی دبه اینو دودره کردههههه؟؟؟ کی دبه اینو زدهههه؟ ؟؟
خندم گرفته بود اینجوری بودم ک داداش یذره جیش ک این داستانارو نداره میرم ی روز دیگ براتون میجیشم جم میکنم
خلاصه از ی آزمایشگاه به اون باکلاسی انتظار همچین برخوردی نداشتم
ی آقاعه از کا کنای اونجا با خجالت اومد گفت من دبتو گذاشتم فلانجا ، منم رفتم لیبلمو زدم روش...
آره خلاصه اتفاق خاصی نیوفتاد تو هفته گذشته
برادر میخواست ی سری کارت سفارش بده تا همکارا میخوان تکنسین بفرسن پیشش آدرس و شماره تلفن روش باشه، یه کارت ویزیت براش طراحی کردم...
همین
کار خاصی نکردم واقعا
حالا تا برم کمیسیون بیام براتون تعریف میکنم چیشد...
ولی بشدت ب این نتیجه رسیدم ک بی مایه فتیره، مخصوصا الان ک کفگیرم ته دیگ خورده و بخاطر داستانای خدمت سربازی و کمیسیونم نمیتونم جایی کار کنم
بگذریم
نوشته شده توسط امیر خسته و پاره توسط موبایل، دراز کشیده روی تخت...
چهارشنبه، 24/05/1403
ساعت 21:54
اودافس
از خاطره قبلیم یه هفته و دو روز میگذره
خببب
این یه هفته و دو روز چگونه گذشت؟
شاید باورت نشه امیر ولی تقریبا هیچی یادم نیس یه تلفیق عجیب غریب بود از خستگی و کار زیاد و اتفاقات پشت هم
چیزایی ک از دوشنبه هفته پیش تا امروز یادم میاد مثلا اینه ک میثم(از اقوام)، بالای جرثقیل بوده و یه ماشین حمل زباله(آشغالانس) میزنه به جرثقیل و این از اون ارتفاع پرت میشه پایین گویا
بعد آشغالانسه میاد ک بگازونه فرار کنه که ملت میگیرنش
گویا یکی از دستاش و چنتا از دنده هاش شکسته بنده خدا، خیلی پسر خوبیه
مادر و پدر، صبح پنجشنبه هفته پیش رفتن به ویلای شمال، یکم ریلکس کنن و به باغچه ها برسن و شنبه برگشتن.
به من گفتن میای؟ و از اونجایی ک فول حوصله هستم با گفتنِ "نه" صحنه رو ترک کردم.
از اون طرف برادر گفت پنجشنبه بیا خونه ما، مهمون داریم "خاله خانومش از خارج اومده" البته اتفاق مهمی نیست بنده خدا سالی چند بار میاد
ولی خب ازونجایی ک خستگی هفته تو تنم بود و واقعا حال رانندگی تا خونه برادر رو نداشتم اون هم گفتم نمیام.
پنجشنبه ک از پیش برادر ب گشتم خونه، تقریبا بعد از ظهر بود، حسسسابی خسته بودم.
از اون خستگیای عجیب غریب ک منی ک وقتی خوابم تنظیمه ظهرا نمیخوابم ظهرو یه ساعت خوابیدم تقریبا(یادم نیس ظهر پنجشنبه رو خوابیدم یا جمعه رو)
یه عالمه فریک اومد سراغم و از اون حمله های مالیخولیایی ک بچگیام میومد سراغم دوباره بهم دست داد یکم، البته خداروشکر چند سالیه از نظر فیزیکی میتونم هندل کنم شرایطو وقتی این حملات بهم دست میده. ولی خب تو روحیم طولانی مدت تاثیر داره، حتی تا الان ک چهارشنبست هم فیریکاش نرفته.
بقدری خسته بودم ک قرار بعد از ظهر جمعم با رفیقمو کنسل کردم(یادم اومد ظهر جمعه بود ک خوابم برده بود)
سایلنت کردم خوابیدم
هیچی دیگ
گذشت
ی اس ام اس اومد برام ک کمیسیون پزشکی دارم در هفته آینده و باید حضور بهم برسانم.
بریم ببینیم چ خوابی برامون دیدن...
روزهای هفته به رفتن پیش برادر و برگشت به خونه گذشت...
رفتم آزمایش دادم، یه دبه 24 ساعته دادن بهم گفتن فردا بیارش
آقا من فرداش گفتم قبل رفتن پیش برادر برم دبه آزمایش ادرارمو تحویل بدم بعد برم...
یکی از آزمایشگاه های مطرح و بزرگ تهران مثلا...
آقا من رفتم،
دبه رو گذاشتم رو میز دبه های ادرار
رفتم پزیرش فیشمو دادم ک برچسب بده بچسبونم رو دبم و بهم رسید بده ک کی جواب آزمایشمو بگیرم...
دبه رو ک گذاشتم رو میز شاید پونزده ثانیه نگذشته بود ک برگشتم دیدم دبم نیس...
به خانومه خیلی آروم و یواشکی گفتم "عه دبم نیییست "
بعد این انگار خوشش اومد...
یدفه لبخند غلییییظ زد...
رو کرد ب بغلیش،
بلند داد زد، داد زدااا
گفت دبه اینو زدننننننن
بغلیشم ک ی آقای مو فرفری با میمیک صورت خیلی بامزه بود و صدای بامزه و دو رگه ای هم داشت یدفعه شاخکاش تیز شد، بلند شد، داااااد میزد، کی دبه اینو دودره کردههههه؟؟؟ کی دبه اینو زدهههه؟ ؟؟
خندم گرفته بود اینجوری بودم ک داداش یذره جیش ک این داستانارو نداره میرم ی روز دیگ براتون میجیشم جم میکنم
خلاصه از ی آزمایشگاه به اون باکلاسی انتظار همچین برخوردی نداشتم
ی آقاعه از کا کنای اونجا با خجالت اومد گفت من دبتو گذاشتم فلانجا ، منم رفتم لیبلمو زدم روش...
آره خلاصه اتفاق خاصی نیوفتاد تو هفته گذشته
برادر میخواست ی سری کارت سفارش بده تا همکارا میخوان تکنسین بفرسن پیشش آدرس و شماره تلفن روش باشه، یه کارت ویزیت براش طراحی کردم...
همین
کار خاصی نکردم واقعا
حالا تا برم کمیسیون بیام براتون تعریف میکنم چیشد...
ولی بشدت ب این نتیجه رسیدم ک بی مایه فتیره، مخصوصا الان ک کفگیرم ته دیگ خورده و بخاطر داستانای خدمت سربازی و کمیسیونم نمیتونم جایی کار کنم
بگذریم
نوشته شده توسط امیر خسته و پاره توسط موبایل، دراز کشیده روی تخت...
چهارشنبه، 24/05/1403
ساعت 21:54
اودافس