چند سالیه روزها همشون تکراریه برام دلم میخواد یه کاری انجام بدم ولی دلمم میخواد هیچ کاری نکنم هر روز با لیست کار های که باید انجام شه و کار هایی که نباید بشه روبهرو میشم ولی آخر شب میرم سر وقت دفتر گزارش و یه خط میزنم رو صفحه ش؛ کار هایی که باید انجام شن دست نخوردن ولی کار های دیگه از روی عادت انجام میشن؛ زندگی یه چرخه ی تکراریه وقتی درگیر کاری نشی تکراری بودنش میخوره تو کلت و اون موقع میگی عجب زندگی چرتی ولی وقتی هدف و مشغله بیاد دیگه تکراری بودنش رو حس نمیکنی اون موقع حتی از هر لحظه نهایت استفاده رو میکنی با خودت میگی یه لحظه بیشتر از دیروز فلان کارو میکنم و...
-صبح بیدار شدم مثل همیشه صبحونه و ناهار نخوردم دوستام تماس گرفتن واسه مشاوره؛ یکمی این کلاسه رو نگاه کردم یه ذرهی کوچولو طراحی کردم انیمیشن ماجراجویی در پاریس رو دیدیم بعدش سینمایی شین یکم خوراکی خوردیم عصر نخوابیدم شب شد سریال سال های دور از خانه رو دیدیم و الان بازم توی گوشی ام-
-صبح بیدار شدم مثل همیشه صبحونه و ناهار نخوردم دوستام تماس گرفتن واسه مشاوره؛ یکمی این کلاسه رو نگاه کردم یه ذرهی کوچولو طراحی کردم انیمیشن ماجراجویی در پاریس رو دیدیم بعدش سینمایی شین یکم خوراکی خوردیم عصر نخوابیدم شب شد سریال سال های دور از خانه رو دیدیم و الان بازم توی گوشی ام-