نقل قول: تو تسلیم شدی قربان توی جنگ که آمریکایی ها به مرز هامبورگ رسیده بودن.فرمانده تانک نشانش رو انداخت روی زمین و خواست تسلیم بشه.اون صلیب شکسته رو انداخت زمین.من اون رو کشتم چون دیگه مافوق من نبود.وقتی به آرمان اعتقاد داری،باید همه چی رو دربارش بدونی.ولی تو ندونستی.مافوق همه بودی ولی سرباز شدی.چرا؟چون فکر کردی اره اونا از ال جی بی تی خوششون میاد باید باهاشون مهربون باشی باید همه عقایدت بر اساس عقاید اونا باشه.اونقدرا هم عاقل نبودی.چرا فرمانده چرا؟بخاطر سه چار تا دختر که نمیشه درونتو از بین ببری.تو از امیر حسین خودت دور شدی.یه لحظه فکر کن شاید یکی باشه که از عقاید اصلی تو خوشش بیاد و ببین زندگی چقدر با اون زیبا میشه.اونا تو رو هیپنوتیزم کردن میدونم.ولی به من نگاه کن.من زیر دست تو بودم.تو منو آموزش دادی.یه روزی خیلی معروف بودم تا جایی که ازم پرسیدم پرهام دوس دختر داری؟پرهام زن آیندت کیه؟و اینجور چرت و پرتا.چیزایی گفتن که برای من شرم اور بود.اونا منو بخاطر عقاید من که کپی ای از اونا بود دوس داشتن نه بخاطر خود من.من یه کانر بی عرضه بودم.ولی امیدوارم و میدونم یکی تو این دنیا هست که منو بخاطر عقاید خودم دوس داره.تو دم به دقیقه ناشناس داری ولی من ندارم.اونا چیزی برای گفتن ندارن.زودتر باید عمل کنی تا این جنگ به دنیای واقعی کشیده نشه.هنوزم به عنوان یک فرمانده میشناسمت و بهت احترام میزارم.و امیدوارم که به خودت برگردی
فرمانده-امیر-حسین صحبت میکنه -
ما تسلیم نشدیم-پایتخت-باماست-
اون فرمانده-از نفوذی های-بریتانیا بود-باکشتنش-ژنرال-جف-بروز-هم-خودکشی کرد-همه-فکرمیکنن ما عقب نشینی کردیم-ما از بخش جنگلی-بعد از غروب آفتاب حرکت میکنیم-و تا صبگاه-درست زمانی که هوا گرگ میشش تمام نشده-به مرز های هامبورگ برمیگردیم-100 ها تانک و هزاران کماندو و ژنرال-همراه ماست-
برای فرمانده شدن-باید-سرباز-بودن رو تحمل کنی-اینو فرمانده-امیر-حسین- گذرونده-
فرمانده-7ستاره-امیر-حسین-
7نوامبر1768