06-09-2021، 21:35
قارئة الفنجان
جَلَسَتْ و الخَوفُ بِعَينَيها
تَتَئَمَلْ فِنجاني المَقلوبْ
قالَتْ:يا وَلَدي،لا تَحزَنْ
الحُبُّ عَلَيكَ هوَ المَكتوبْ
يا وَلَدي
يا وَلَدي،قَد ماتَ شَهيداً
مَن ماتَ فِداءً لِلمَحبوبْ
يا وَلَدي
بَصَّرتُ و نَجَّمتُ كَثيراً
لٰكِني،لَم اَقرأ اَبَداً
فِنجاناً يُشبِهُ فِنجانَكْ
بَصَّرتُ و نَجَّمتُ كَثيراً
لٰكِني لَم اَعرِفْ اَبَداً
اَحزاناً تُشبِهُ اَحزانَكْ
مَقدورَكَ اَنْ تَمضي اَبَداً
في بَحرِ الحُبْ،بِغَيرِ قُلوعْ
و تَكونُ حَياتُكَ طولَ العُمرِ كِتابَ دُموعْ
مَقدورُكَ اَنْ تَبقيٰ مَسجونً
بَينَ الماءِ و بَينَ النارْ
فَبِرَغمِ جَميعِ حَرائِقِهِ
و بِرَغمِ جَميعِ سَوابِقِهِ
و بِرَغمِ الحُزنِ الساكِنِ فينا لَيلَ نَهارْ
و بِرَغمِ الريحْ
و بِرَغمِ الجَوِّ الماطِّرِ و الاِعصارْ
الحُبُّ سَيَبقيٰ يا وَلَدي اَحليٰ الاَقدارْ
يا وَلَدي
بِحَياتِكَ يا وَلَدي اِمراَةٌ
عَيناها،سُبحانَ المَعبودْ
فَمُها مَرسومٌ كَالعُنقودْ
ضِحكَتُها اَنغامٌ و وُرودْ
و الشَعرُ الغَجَريُ المَجنونْ
يُسافِرُ في كُلِّ الدُنيا
قَدْ تَغدو اِمراَةٌ يا وَلَدي
يَهواها القَلبْ هيَ الدُنيا
لٰكِّنَ سَمائَكَ مُمطِرَةٌ
و طَريقُكَ مَسدودٌ،مَسدودْ
فَحَبيبَةُ قَلبِكَ،يا وَلَدي
نائِمَةٌ في قَصرٍ مَرصودْ
مَن يَدخُلَ حُجرَتَها
مَن يَطلُبُ يَدَها
مَن يَدنو مِن سورِ حَديقَتِها
مَن حاوَلَ فَكَّ ضَفائِرِها
يا وَلَدي،مَفقودٌ،مَفقودٌ،مفقودْ
يا وَلَدي
سَتُفَتِشُ عَنها يا وَلَدي في كُلِّ مَكانْ
و سَتَسئَلُ عَنها مَوجَ البَحرِ
و تَسئَلُ فَيروزَ الشُطئانْ
و تَجوبُ بِحاراً و بِحارا
و تَفيضُ دُموعُكَ اَنهارا
و سَيَكبُرُ حُزنُكَ حَتيٰ
يُصبِحَ اَشجاراً اَشجارا
و سَتَرجِعُ يَوماً يا وَلَدي
مَهزوماً مَكسورَ الوِجدانْ
و سَتَعرِفُ بَعدَ رَحيلِ العُمرْ
بِاَنَكَ كُنتَ تُطارِدُ خَيطَ دُخانْ
حَبيبَةُ قَلبِكَ لَيسَ لَها
اَرضٌ اَو وَطَنٌ اَو عُنوانْ
ما اَصعَبَ اَنْ تَهويٰ اِمراَةً
يا وَلَدي لَيسَ لَها عُنوانْ
زن فال گیر
نشست (زن) و ترس در دیدگانش بود
به فنجان واژگونم به دقت نگریست
گفت : پسرم اندوهگین مباش
پسرم عشق سرنوشت توست
پسرم عشق سرنوشت توست
پسرم به یقین شهید می میرد
آن که در راه محبوب جان بسپارد
پسرم ، پسرم
بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام
اما فنجانی شبیه به فنجان تو نخوانده ام
بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام
اما غمی که مانند غم تو باشد نشناخته ام
سرنوشتت ، بی بادبان در دریای عشق راندن است
وسراسر زندگی ات کتابی ست از اشک
و تو گرفتار میان آب و آتش
با وجود تمامی سوزش ها
و با وجود تمامی پی آمدها
و با وجود اندوهی که ماندگار است در شب و روز
و با وجود باد ، گردباد و هوای بارانی
پسرم ، پسرم عشق بر جای می ماند
عشق زیباترین سرگذشت هاست
به زندگی سوگند ، در زندگی ات زنی ست با چشمانی شکوهمند
لبانش چون خوشه انگور
وخنده اش نغمه ی مهربانی
موی پریشان او چونان مجنون به اکناف دنیا سفر می کند
پسرم زنی را اختیار کرده ای که قلب دنیا دوستدار اوست
اما آسمان تو بارانی ست و راه تو بسته ی بسته
و محبوبه ی قلب تو در کاخی که نگهبانانی دارد در خواب است
هر آن که بخواهد به منزلگاهش وارد شود
و هر آن که به خواستگاری اش برود
از پرچین باغش بگذرد
وگره ی گیسوانش را بگشاید
پسرم ،ناپدید می شود ناپدید
پسرم
پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی پرداخت
از موج دریا و مرواریدهای کرانه ها سراغش را می گیری
و در می نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را
و اشک های تو رودها را لبریز خواهد کرد
و غمت چون فزونی می یابد درختان سر بر می کشند
پسرم اما روزی باز خواهی گشت ، نومید و تن خسته
و آن زمان از پس گذار عمر خواهی دانست
که در تمامی زندگی به دنبال رشته ای از دود بوده ای
پسرم معشوقه ی دلت نه وطنی دارد ،نه زمینی و نشانی
وه چه دشوار است پسرم عشق تو به زنی که او را نام و نشانی نیست
جَلَسَتْ و الخَوفُ بِعَينَيها
تَتَئَمَلْ فِنجاني المَقلوبْ
قالَتْ:يا وَلَدي،لا تَحزَنْ
الحُبُّ عَلَيكَ هوَ المَكتوبْ
يا وَلَدي
يا وَلَدي،قَد ماتَ شَهيداً
مَن ماتَ فِداءً لِلمَحبوبْ
يا وَلَدي
بَصَّرتُ و نَجَّمتُ كَثيراً
لٰكِني،لَم اَقرأ اَبَداً
فِنجاناً يُشبِهُ فِنجانَكْ
بَصَّرتُ و نَجَّمتُ كَثيراً
لٰكِني لَم اَعرِفْ اَبَداً
اَحزاناً تُشبِهُ اَحزانَكْ
مَقدورَكَ اَنْ تَمضي اَبَداً
في بَحرِ الحُبْ،بِغَيرِ قُلوعْ
و تَكونُ حَياتُكَ طولَ العُمرِ كِتابَ دُموعْ
مَقدورُكَ اَنْ تَبقيٰ مَسجونً
بَينَ الماءِ و بَينَ النارْ
فَبِرَغمِ جَميعِ حَرائِقِهِ
و بِرَغمِ جَميعِ سَوابِقِهِ
و بِرَغمِ الحُزنِ الساكِنِ فينا لَيلَ نَهارْ
و بِرَغمِ الريحْ
و بِرَغمِ الجَوِّ الماطِّرِ و الاِعصارْ
الحُبُّ سَيَبقيٰ يا وَلَدي اَحليٰ الاَقدارْ
يا وَلَدي
بِحَياتِكَ يا وَلَدي اِمراَةٌ
عَيناها،سُبحانَ المَعبودْ
فَمُها مَرسومٌ كَالعُنقودْ
ضِحكَتُها اَنغامٌ و وُرودْ
و الشَعرُ الغَجَريُ المَجنونْ
يُسافِرُ في كُلِّ الدُنيا
قَدْ تَغدو اِمراَةٌ يا وَلَدي
يَهواها القَلبْ هيَ الدُنيا
لٰكِّنَ سَمائَكَ مُمطِرَةٌ
و طَريقُكَ مَسدودٌ،مَسدودْ
فَحَبيبَةُ قَلبِكَ،يا وَلَدي
نائِمَةٌ في قَصرٍ مَرصودْ
مَن يَدخُلَ حُجرَتَها
مَن يَطلُبُ يَدَها
مَن يَدنو مِن سورِ حَديقَتِها
مَن حاوَلَ فَكَّ ضَفائِرِها
يا وَلَدي،مَفقودٌ،مَفقودٌ،مفقودْ
يا وَلَدي
سَتُفَتِشُ عَنها يا وَلَدي في كُلِّ مَكانْ
و سَتَسئَلُ عَنها مَوجَ البَحرِ
و تَسئَلُ فَيروزَ الشُطئانْ
و تَجوبُ بِحاراً و بِحارا
و تَفيضُ دُموعُكَ اَنهارا
و سَيَكبُرُ حُزنُكَ حَتيٰ
يُصبِحَ اَشجاراً اَشجارا
و سَتَرجِعُ يَوماً يا وَلَدي
مَهزوماً مَكسورَ الوِجدانْ
و سَتَعرِفُ بَعدَ رَحيلِ العُمرْ
بِاَنَكَ كُنتَ تُطارِدُ خَيطَ دُخانْ
حَبيبَةُ قَلبِكَ لَيسَ لَها
اَرضٌ اَو وَطَنٌ اَو عُنوانْ
ما اَصعَبَ اَنْ تَهويٰ اِمراَةً
يا وَلَدي لَيسَ لَها عُنوانْ
زن فال گیر
نشست (زن) و ترس در دیدگانش بود
به فنجان واژگونم به دقت نگریست
گفت : پسرم اندوهگین مباش
پسرم عشق سرنوشت توست
پسرم عشق سرنوشت توست
پسرم به یقین شهید می میرد
آن که در راه محبوب جان بسپارد
پسرم ، پسرم
بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام
اما فنجانی شبیه به فنجان تو نخوانده ام
بسیار نگریسته ام و ستارگان بسیار را مرور کرده ام
اما غمی که مانند غم تو باشد نشناخته ام
سرنوشتت ، بی بادبان در دریای عشق راندن است
وسراسر زندگی ات کتابی ست از اشک
و تو گرفتار میان آب و آتش
با وجود تمامی سوزش ها
و با وجود تمامی پی آمدها
و با وجود اندوهی که ماندگار است در شب و روز
و با وجود باد ، گردباد و هوای بارانی
پسرم ، پسرم عشق بر جای می ماند
عشق زیباترین سرگذشت هاست
به زندگی سوگند ، در زندگی ات زنی ست با چشمانی شکوهمند
لبانش چون خوشه انگور
وخنده اش نغمه ی مهربانی
موی پریشان او چونان مجنون به اکناف دنیا سفر می کند
پسرم زنی را اختیار کرده ای که قلب دنیا دوستدار اوست
اما آسمان تو بارانی ست و راه تو بسته ی بسته
و محبوبه ی قلب تو در کاخی که نگهبانانی دارد در خواب است
هر آن که بخواهد به منزلگاهش وارد شود
و هر آن که به خواستگاری اش برود
از پرچین باغش بگذرد
وگره ی گیسوانش را بگشاید
پسرم ،ناپدید می شود ناپدید
پسرم
پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی پرداخت
از موج دریا و مرواریدهای کرانه ها سراغش را می گیری
و در می نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را
و اشک های تو رودها را لبریز خواهد کرد
و غمت چون فزونی می یابد درختان سر بر می کشند
پسرم اما روزی باز خواهی گشت ، نومید و تن خسته
و آن زمان از پس گذار عمر خواهی دانست
که در تمامی زندگی به دنبال رشته ای از دود بوده ای
پسرم معشوقه ی دلت نه وطنی دارد ،نه زمینی و نشانی
وه چه دشوار است پسرم عشق تو به زنی که او را نام و نشانی نیست