05-05-2021، 8:13
ادآمهـ
هییعع من شرت ندارم ؟ می خواید شلوارم
در بیارم تا مطمئن شید یدونه مارک دار پامه بعد از رو دیوار پرید و در حالی که به هممون که با رنگای پریده
نگاشون میکردیم نگاه می کرد گفت باز کنم کمر بندم و هممون سرخ شده بودیم و سرامون و پایین انداخته بودیم
مهام که تا االن دست به سینه و با تعجب نگامون می کرد جلو اومد و گفت
-کاله دارین . تو مخفی گاه ما جمع شدید . ما رو مسخره می کنید .وبا صورت جمع شده گفت . راجب شرتامونم
حرف می زنین . بعد رو به باران با انزجار گفت
-خدایی به چی من میاد شرت البالویی بپوشم ؟
یهو دوتا دراکوال از گوشه های ساختمون اومدن بیرون اروم اروم چهره هاشون معلوم شد
-هیییع اینا که اون دوتا بی اعصابان . اونی که فکر کنم اسمش راشا بود با اخم وحشتناکی به به باران نگاه کرد و
گفت
-پرچم امریکا !
با خودتون چی فکر کردید که مثل احمقا دور هم جمع شدین و ما رو مسخره می کنید و می خندین یهو داد زد
د بردارین این کالهارو
مثل این بدبختای ترسو زود هممون کالهامون و برداشتیم و پشتمون قایم کردیم
با دیدن سایه ی رایان با اون نگاه سرد و چشمای خون سردش هممون به یقین رنگمو ن پرید اروم اومد جلو و رو به
رو باران وایساد و سرش و با حالت خاص برد جلو و اول سرش و به سمت چپ خم کرد و بعدش به راست یعنی زره
ترک شده بودیم یاد اون پسره دیمن تو ومپایر افتادم
با صدای خش دار و گرفته ای که مثل شخصیت ادم بدا تو فیلم ها بود گفت
-باران چیک چیکه ! تو همونی هستی که اون روز رو اعصابم راه رفتی و االنم داشتی برام قر می دادی!
اروم ازش دور شدو با پوز خند گفت
دخترایی مثل شما رو خوب می شناسم دنبال جلب توجهید دنبال خاص بودنید اما
راشا-نیستید
اونا حق نداشتن این طوری با هامون حرف بزنن هیچ کس حق نداشت
راشا-وسایلتون و جمع می کنین و گورتون و از این شهر و دانشگاه گم می کنین فهمیدین
-نوچ
هممون برگشتیم سمت هستی که با اخم بد تر از راشا بهش نگاه می کرد
دست راستش و در مقابل چشمای بهت زده ی ما ا ز پشتش بیرون اورد و کال هشو گذاشت رو سرش و گفت
-شرمنده اخالق ورزشیتون ولی ما هیچ جا نمی ریم !
راشا با اعصبانیت گفت
-باشه خودت خواستی
کالش و در اورد و انداخت جلوی پای هستی هستی با تعجب به راشا نگاه کرد و گفت
چی دوره زمونه ای شده و بعد دست کرد تو جیبشو یه دیویستی سکه ای در اورد و انداخت تو کلاه راشا و گفت
برو برا خودت ادامس نعنا بگیر
یعنی راشا مثل این گاو سیاها هستن اون طوری نفس می کشید بقیشونم به جز دانیال با اخم نگاش می کردن
ریز لبخند زدم که رایان با داد گفت
-ببند نیشتو
با بهت سر بلند کردم حقیقتش از صداش ترسیده بودم
باران با اعصبانیت داد زد
اوی یابو تا حاال کسی بهت نگفته بود ه خری دلیل نداره سر دیگران با اون صدا نکرت هوار بکشی که پیشنهاد می
کنم شبا قبل خواب یکم اب جوش با گل گاو زبون بخوری هم صدات وا میشه هم اعصابت یه زره نرمال میشه در
ضمن در حالی که کالش و می زاشت سرش گفت
شما اف پنجین و ما جی پنجیم هیچ جلب توجهی هم در کار نیست
نتونستم طاقت بیارم و در حالی که کاله مو سرم می زاشتم گفتم
-اگه شما کاله کجین ما کاله داریم اگه راست می گید بدون استفاده از ثروت و قدرت مار و از این جا بندازین بیرون
!
محیا هم با اخم گفت
- خالصش کنم واستون ما از این جا بیرون برو نیستیم هر کاری دلتون می خواد بکنین
ارشام با لبخند شرارت باری گفت
-باشه می کنیم
چشمای محیا یهو گرد شد و گفت منظورم کار و اذیت بود
ارشام یهو با اخم گفت
خانوم محترم منظور منم همین بود بعد اروم گفت دخترا هم دخترای قدیم قبال این قدر منحرف نبودن محیا با
حرص چشم ازش گرفت
رویا هم دستاش و باز کرد و گفت
-مشکلی که با ما ندارین گویا چون کالهاتون و ننداختین زمین
راشا با اخم گفت
چرا من با این اجوزه مشکل دارم کالمم پرت کردم امید وارم مراقب خودش باشه چون ممکنه دنده هاش و وسط
حیاط خونتون پیدا کنین
ادآمهـ دارد...
هییعع من شرت ندارم ؟ می خواید شلوارم
در بیارم تا مطمئن شید یدونه مارک دار پامه بعد از رو دیوار پرید و در حالی که به هممون که با رنگای پریده
نگاشون میکردیم نگاه می کرد گفت باز کنم کمر بندم و هممون سرخ شده بودیم و سرامون و پایین انداخته بودیم
مهام که تا االن دست به سینه و با تعجب نگامون می کرد جلو اومد و گفت
-کاله دارین . تو مخفی گاه ما جمع شدید . ما رو مسخره می کنید .وبا صورت جمع شده گفت . راجب شرتامونم
حرف می زنین . بعد رو به باران با انزجار گفت
-خدایی به چی من میاد شرت البالویی بپوشم ؟
یهو دوتا دراکوال از گوشه های ساختمون اومدن بیرون اروم اروم چهره هاشون معلوم شد
-هیییع اینا که اون دوتا بی اعصابان . اونی که فکر کنم اسمش راشا بود با اخم وحشتناکی به به باران نگاه کرد و
گفت
-پرچم امریکا !
با خودتون چی فکر کردید که مثل احمقا دور هم جمع شدین و ما رو مسخره می کنید و می خندین یهو داد زد
د بردارین این کالهارو
مثل این بدبختای ترسو زود هممون کالهامون و برداشتیم و پشتمون قایم کردیم
با دیدن سایه ی رایان با اون نگاه سرد و چشمای خون سردش هممون به یقین رنگمو ن پرید اروم اومد جلو و رو به
رو باران وایساد و سرش و با حالت خاص برد جلو و اول سرش و به سمت چپ خم کرد و بعدش به راست یعنی زره
ترک شده بودیم یاد اون پسره دیمن تو ومپایر افتادم
با صدای خش دار و گرفته ای که مثل شخصیت ادم بدا تو فیلم ها بود گفت
-باران چیک چیکه ! تو همونی هستی که اون روز رو اعصابم راه رفتی و االنم داشتی برام قر می دادی!
اروم ازش دور شدو با پوز خند گفت
دخترایی مثل شما رو خوب می شناسم دنبال جلب توجهید دنبال خاص بودنید اما
راشا-نیستید
اونا حق نداشتن این طوری با هامون حرف بزنن هیچ کس حق نداشت
راشا-وسایلتون و جمع می کنین و گورتون و از این شهر و دانشگاه گم می کنین فهمیدین
-نوچ
هممون برگشتیم سمت هستی که با اخم بد تر از راشا بهش نگاه می کرد
دست راستش و در مقابل چشمای بهت زده ی ما ا ز پشتش بیرون اورد و کال هشو گذاشت رو سرش و گفت
-شرمنده اخالق ورزشیتون ولی ما هیچ جا نمی ریم !
راشا با اعصبانیت گفت
-باشه خودت خواستی
کالش و در اورد و انداخت جلوی پای هستی هستی با تعجب به راشا نگاه کرد و گفت
چی دوره زمونه ای شده و بعد دست کرد تو جیبشو یه دیویستی سکه ای در اورد و انداخت تو کلاه راشا و گفت
برو برا خودت ادامس نعنا بگیر
یعنی راشا مثل این گاو سیاها هستن اون طوری نفس می کشید بقیشونم به جز دانیال با اخم نگاش می کردن
ریز لبخند زدم که رایان با داد گفت
-ببند نیشتو
با بهت سر بلند کردم حقیقتش از صداش ترسیده بودم
باران با اعصبانیت داد زد
اوی یابو تا حاال کسی بهت نگفته بود ه خری دلیل نداره سر دیگران با اون صدا نکرت هوار بکشی که پیشنهاد می
کنم شبا قبل خواب یکم اب جوش با گل گاو زبون بخوری هم صدات وا میشه هم اعصابت یه زره نرمال میشه در
ضمن در حالی که کالش و می زاشت سرش گفت
شما اف پنجین و ما جی پنجیم هیچ جلب توجهی هم در کار نیست
نتونستم طاقت بیارم و در حالی که کاله مو سرم می زاشتم گفتم
-اگه شما کاله کجین ما کاله داریم اگه راست می گید بدون استفاده از ثروت و قدرت مار و از این جا بندازین بیرون
!
محیا هم با اخم گفت
- خالصش کنم واستون ما از این جا بیرون برو نیستیم هر کاری دلتون می خواد بکنین
ارشام با لبخند شرارت باری گفت
-باشه می کنیم
چشمای محیا یهو گرد شد و گفت منظورم کار و اذیت بود
ارشام یهو با اخم گفت
خانوم محترم منظور منم همین بود بعد اروم گفت دخترا هم دخترای قدیم قبال این قدر منحرف نبودن محیا با
حرص چشم ازش گرفت
رویا هم دستاش و باز کرد و گفت
-مشکلی که با ما ندارین گویا چون کالهاتون و ننداختین زمین
راشا با اخم گفت
چرا من با این اجوزه مشکل دارم کالمم پرت کردم امید وارم مراقب خودش باشه چون ممکنه دنده هاش و وسط
حیاط خونتون پیدا کنین
ادآمهـ دارد...