امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

كلـآه دآرآنـ....

#3
ادآمهـ

هممون با هم گفتیم
-چی زه از شیراز همه ریز ریز می خندیدن حتی استادم لبخند داشت رویا معموال خراب کاری های مارو ماست مالی￾از باغ رشته تازه فهمیدیم چی گفتیم که رویا زود گفت
می کرد!
استاد-معرفی کننین خودتون و
اول من بودم بلند شدم و گفتم
باران-به نام تک نوازنده گیتار برقی /همه زدن زیر خنده/باران رئوفی/
به نام خیاط قلب های پاره پاره/ باز همه زدم زیر خنده/ هستی پناهی هستم .
رویا-به نام افریننده ی کوه و دریا و درختا و ...استاد باخنده گفت خب
رویا-اها..رویا فرزاد.
محیا-به نام خالق اب...... شست و شودهنده ی جوراب دیگه این بار همه منفجر شدن / محیا راستین/
الناز با استراب بلند شدو با حرص گفت
انا لاله و انا علیهه را جعون/الناز نيكي.
این بار دیگه استادم قش کرده بود حتی ما هم دلمون و گرفته بودیم می خندیدیم￾ا استاد اینا چیزی نزاشتن واسه من بمونه صبر کنین یه جا یه جمله خوندم و بعد با لبخند گفت
استاد با لبخند گفت حال چرا انتقالی گرفتین؟
رویا- با رنگ منفجر کردیم
استاد با تعجب گفت
چيو؟
باران -ازمایشگاهو
محیا -الناز درست کرد!
-استاد-چیو؟
من-بمبو
استاد دوباره با حیرت گفت
-ببخشید چیو...؟
باران-لئوناردو داوینچیو ساندویچ پیچ پیچیو باز همه زدن زیر خنده استاد با حیرت گفت
چه طوری؟
الناز-کاری نداره که استاد فقط یکم موادمنفجره و کمی ...رن
استاد-بسه بسه اینا یاد می گیرن دانشگاه و منفجر می کنن
باز همه زدن زیر خنده اینا هم که انگار کمبود خنده دارن!
استاد-شما با اقایون اف پنج یا همون کاله کجا احیانا فامیل نیستین
من- اقایون اف پنج کجا بود استاد ما جی پنجیم ملقب به کاله دار ها و هم زمان لبه های کالهامون و دادیم باال و
سرامون و انداختیم پایین
استاد -خیله خب درس و شروع می کنیم که عقبیم دیگه داشت مخم منفجر می شد چشمام شبیه باب اسفنجی
شده بود خوش به حال باران کالشو گذاشته بود رو صورتش چرت می زد خب بیشعور این درس و بلد بود ولی ما
باید گوش می دادیم دیگه بی حوصله شده بودم اخر طاقت نیاوردم و گفتم
-استاد خسته نباشین
ودوباره به درس ادامه داد قیافم شبیه باد کنک ترکیده بود بچه ها هم ریز ریز می خندیدن ای مرض
استاد -سلامت باشی
**************محیا
****
یک هفته از اومدنمون به دانشگاه جدید می گذره خونواده هامون یک هفته اومدن پیشمون و به قول باران مطمئن
شدن که پسر خونه نیا وردیم. خونه رو منفجر نکردیم و جایی رو هم نسوزوندیم .و بعدشم رفتن خالصه و مفید
بگم هیچ اتفاقی هنوز نیفتاده
البته اگه پاره شدن خشتک هستی رو تو دانشگاه نادیده بگیریم این هستی هم همش می گفت اه رویا گرفته البته
یکی دوتا اتفاق دیگه هم مث چهار بار اخراج از کالس و دو دفعه خواب موندن و لو رفتن تقلبمون با کش سر کالس و
دعوای باران با یکی از بچه های کالس که اخرش ختم شد به پیدا کردن یک مشت مو از دختره که تو مشت باران
پیدا شد هر چند معلوم شد کاله گیس بوده دختره هم از ترس ابروی رفتش نرفت شکایت باران و به دفتر نکرد .
باران- ای بابا باشه دیگه خوب باشه باشه مادر من زود زودم می رم حموم باشه عطرم می زنم به خودم باشه بوی بد
نمی دم ای بابا من چند دفعه تا حاال بوی بد دادم چشم غذا هم کم می خورم چاغ نشم جورابامم قبل از پوشیدن بو
می کنم باشه دیگه شیطوونی هم نمی کنم ای بابا باشه دیگه خب
هممون پشت در اتاق خواب پشت سر هم وای ساده بودیم و به تلفنی حرف زدنای بااران با مامانش گوش می دادیم
هر چهار تا مون دست گذاشته بویم رو دهن بقلیمون تا از خنده نترکیم باران تلفن و قطع کرد و گذاشت کنارو کالفه
موهاش و داد پشت گوشش و برگشت که بادیدن ما اول با بهت نگامون کرد بعد داد زد می کشمتون هستی که
اولین نفر دویید سمت حیاط پرید رو درخت محیا که دویید باالی اپن النازم رفت رومبل رویا هم دویید رفت پشت
مبل منم با بهت رو به باران که دندوناشو واسه گاز گرفتن اماده کرده بود گفتم
-من مثال نیستم تو هم وانمود کن من و نمی بینی من مثال گلدونم و دستامو مثل گل دون گذاشتم کنار کمرم و به
سقف خیره شدم بعد چند دقیقه کل بچه ها زدن زیر خنده حتی بارانم می خندیدی خالصه اخر شب نشستیم فیلم
کره ای گومی نام و دیدیم کلی هم خندیدیم و همون جا جلو تلویزیون خوابمون برد
****
هممون سر کالس استاد مومیایی نشسته بودیم البته اون بی چاره فامیلش این نبود ها ما این اسم و روش گذاشته
بودیم اخه استاده خانوم بود بعد جوری مغنعش رو ازجلو کشیده بود که جز دو تا عدس که چشماش باشن با دماغش
هیچی دیده نمی شد از چادرشم که نگم بهتره خالصه اول باران نشسته بود بعدش الناز بعدش من بعدشم رویا و
هستی بارانم داشت نقاشی یه یک مومیایی وحشت ناک و می کشید که عجیییییب شبیه خانوم مومیای بود ما هم
ریز ریز می خندیدیم که با صدای یک قر ش شیر هممون یک متر پریدیم خانوم مومیایی با همون صدای
نخراشیدش در حالی که میزد تو سر باران گفت
-چرا من و کشیدی؟
سر باران خورد به الناز که فکر کنم گیره ی باران خورد تو سر ش و قیافه ی الناز رفت تو هم
اخ اخ باران دوباره سگ شد با صورت قرمز بلند شد و گفت
- چرا زدین تو سرم اونم این قدر محکم االن دو روز از عمرم کم شد تازه سلوالی خاکستری مغزم همه بی خوانمان
شدن استادم با اخم گفت
-اخ خ خ￾من کی محکم زدم من این طوری زدمت و دستشو بلند کرد و رو سر الناز فرود اورد که الناز این بار گفت
بارانم با حرص گفت
-نه خیر شما این طوری زدین و دستش و اورد باال و زد تو سر الناز
الناز دوباره گفت
یعنی مونده بودیم بخندیم یا الناز و نجات بدیم￾اخ خ خ خ
نتونستم نخندم و زدم زیر خنده سرمم پایین بود که یکی زد تو سرم سر بلند کردم و با دیدن رویا که با لبخند نگام
می کرد اتیشی شدم و یکی زدم تو سر رویا رویا با جیغ گفت
-چرا می زني؟
چون می خوری
هستی هم زد تو سرم و گفت
یعنی کل کالس می خندیدن الی ما که با حرص به هم نگاه می کردیم￾خب از بس به درد نخوری الناز زدت نه رویا
***
الناز- ای بابا از این کالسم رانده شدیم چی دوره ی خرابیه چرا با احساسات من بازی می کنن نکنه دلشون این بار
می خواد تانک بسازم بیام این جارو خراب کنم رو سرشون باران کالفه در حالی که تو سالن قدم می زد گفت اه
گوشیم تو ماشین جا مونده محیا سوئیچ و بده سوئیچ و از جیب بقل کولم بیرون کشیدم و انداختم سمتش که رو هوا
گرفتش و گفت تا من می رم شما هم برین یه چیزی بگیرین بخوریم از گشنگی حالک شدم هممون سر تکون دادیم
که در حالی که به طرف پله های سراسری می رفت گفت سر تکون ندین صدا زنگولتون رو مخه هر چهار تامون اماده
شدیم بدوییم سمتش که خنده ای کرد و رفت .
**********
باران
****
کاله خاکستری مو به حالت کج گذاشتم رو سرم تند تند پله هارو طی کردم ای بابا چه قدر از ماشین تا این جا
فاصله بوده من نمی دونستم اخیشششش بال خره رسیدم /بارون احساس نمی کنی کمی تنبل شدی/ نه خیرم من
خیلی هم بچه ی کاری و مفیدی هستم / از این به بعد می خوام گیاه خوار شم / وا چرا وجدان جون/ زیرا تو مرا خر
فرز میپنداری/ هیععع دور از جون خر به این خوبی راجب به سگ چیزی شنیدی/بارااااان/ سرمو با شدت به اطراف
تکون دادم وای نکنه دیوونه شدم با دیدن 206 لبخند دندون نمایی زدم ولی با با اولین قدم خشکم زد یا جد ت و
سادات بال خره یکی از صاحبای اون ماشین خوجال را یافتم اه جای بچه ها خالی چشمام و به حالت نزدیک بین در
اوردم در این حالت چشم هارا تا حددودی ریز کرده و سرت رو به جلو مایل می کنی یه پسر قد دراز از اونا که به
190 می رسن با از این هیکل چهار تیکه ها /مجید دل بندم اون شیش تیکست/ تو ببند وجدان من چشم و گوشم
بستست/اگه چشم و گوش تو بستست پس حتما مال من پارست /خب اون که معلومه/خب داشتم می گفتم موهای
مشکی چشمای مشکی از اونا که توش دایی ناصره /منظورت اینه که چشاش سگ داره /حاال همون حیوون
حیوونه/اها بینی استخوانی فکشم خیلی استخوانی بود /نه بابا من فکر کردم قزرفیه/ببند/اها لباشم تف به روت چی
لبایی داشت ابرو هاشم که کم کم داشت از شدت اخم پیوندی می شد اها دستاشم مشت کرده بود حیف حالت
موهاش به خاطر کاله سورمه ای سرش دیده نمی شد خب دیگه تمام بسه دیگه وا این از اون موقع روش طرف
ماشینش بود که هیعع کی در مازراتیش و بست..کی تکیه داد به ماشین ...از کی داره مثل هیزا به من نگاه می کنه
هیعع چرا این قدر دوره ی خرابی شده! ببین چه جوری به دختر پاکی مثل من خیره شده با صدای گرفته ای از اونا
می گی سرفه داره /منظورت بمه/ حاال همون / تقریبا داد زد
و چشات و مث مگسا کردی￾میشه بگی چرا سه دقیقه و سی ثانیست داری قورتم می دی
یعنی اون لحظه حس کسی رو داشتم که روش ریدن!.
با حرص در حالی که به سمت ماشین می رفتم گفتم
اول انگار معنیه حرفم و نفهمید ولی بعدش چنان چشاش به رنگ خون در اومد که به گوه خوردن اول صبح راضی￾ترجیه می دم اول صبحی /بهش خیره شدم/ گوه نخورم.
شدم !..
با شنیدن صداش از فاصله ی نزدیک گرخیدم
-تو کی هستی جوجه که با من این طوری حرف می زنی مثل این که قوانین این جا رو نمی دونی
با دو تا دستام زدم تخت سینش و داد زدم
-هوشه ..به من می گن بارون چیک چیکه از سر موهام خون می چیکه کارم قتله اب خوردنم با سطله ..حاال ملطفت
شدی من کیم و پشت چشمی نازک کردم و روم و کردم اون ور که درد بدی رو از جانب سر و بینی احساس کردم با
گیجی چشم باز کردم که دیدم جلوم درخته با گیجی یک قدم رفتم عقب که پشت سرم درد بدی کرد دوباره
برگشتم دیدم خوردم به یک درخت دیگه مث این گیجا یک دور دور خودم چرخیدم و عقب عقب رفتم که کمر
خورد به لبه ی چیز سفتی و از پشت پرت شددم و سه دور قل خوردم و در اخر رو زمین فرود اومدم یعنی همه ی
بدنم کوفه بود چشم باز کردم دیدم همون پسر ه مث ازرائیل باال سرمه لبخند شیطانی زد و گفت
بارون چیک چیکه ....هه مث بارون رو زمین می چیکه بعد پوز خندی زد و از بقلم رد شد امروز یک نفر دو بار روم ....


ادآمهـ دارد...

ادآمهـ

*
رویا- پایه اید امشب بریم بیرون
هستی-جلل خالق عجب تنهایی به این نتیجه رسیدی یا از النازم کمک گرفتی!
رویا- پاشو گم شو از جلو چشمم که دیدی شبیه ته دیگ شدی
-نه فکر بدی هم نیست یه کم سرمون هوا می خوره یک روز و سه ساعت و چهل ثانیست که بیرون نرفتیم
الناز-عجب پس رکورد زدیم .
محیا-اره منم گرسنمه یک هفته ی تخم مرغ می خوریم می ترسم از تو شکمم جوجه یاد بیرون! بعد فکر کنن من
مامانشونم وبخوان که برای بی پدر نموندن با خروس همسایه ازدواج کنم بعد
-ده ببند اون مخزن االسرار و...
هستی -خب رائی بدید ببینم رویا نظرت ؟
رویا-بریم
هستی-الناز نظرت؟
-الناز-بریم
هستی- محیا نظرت؟
محیا-موافقم بریم
هستی-منم که هستم
هستی-باران نظرت؟
-نه￾با تموم جدیت گفتم
همشون یهو پنچر شدن که نیشم و شل کردم و با لبخند دندون نمایی گفتم
رویا- مرض￾نرین تو حس بابا منم هستم
****
یه تیپ طوسی ابی زدم و تا زه متوجه شدم یکی از کالهای مورد عالقم نیست واون کاله و اخرین بار روزی که اون
پسره رو دیدم رو سرم گذاشتم کار خود ناکسش کاله مث ناموس ادم می مونه هییییع به چه جرعتی به ناموس من
دست زده!!!
همه دور یه میز پنج نفری تو رستوران شادی نشستیم هممون کوبیده سفارش دادیم و االنم مثل این ادمایی که
منتظر دیدن عزیزشون پشت در اتاق عمل وایسادن داریم به غذای اطرافیان نگاه می کنیم و هر چند دقیقه اه می
کشیم.بال خره بعد از کلی مردن و زنده شدن غذا رو اوردن و ما هم شیرجه رفتیم توش فضای خیلی قشنگی داشت
و موسیقی مالیمی پخش می شد و که انگار اصال پخش نمی شد !انگار خوانندهای که داشت اروم یه چیزایی می
خوند یه جوراب گذاشته بود تو دهنش که صداش این قدر اروم و گرفته بود و من که فقط از کل اهنگ این و فهمیدم
در حال تیکه پاره کردن کبابم بودم که یهو کل رستوران ساکت شد با تعجب سر بلند کردم دیدم
الناز دستاشو گذاشته زیر چونش و در حالی به جایی خیره ی می گه :واي چه شاعرانه :!
سرم و بر گردوندم که دیدم یه پسر لاغر مردنی جلوی یه دختر زانو زده و یک جعبه ی قرمز دستشه و توی جعبه
کلیده به دختره میگه
فرشته ی اسمونیم تولدت مبارک!!!
دختره هم با لبخندی که قشنگ از توش می شد همهی دندوناش و دید با صدای لوسی گفت
-مرسی عسیسم
برگشتم دیدم همهی بچه ها غذاشون و تقریبا تموم کردن و دارن با نگاه پر حس و با لبخند اون دوتا کرکس عاشق و
نگاهمی کنن نه تنها اونا بلکه همه با لبخند نگاشون می کردن و کال رستوران مثل کتاب خونه پر از سکوت بود
بی حوصله در حالی که پای راستم و رو پای چپم می نداختم و با چنگال تیکه ی اخر کبابم و تو دهنم می زاشتم با
دهن پر و صدا بلند گفتم
-چه گوه---اا
کل افراد حاظر تو رستوران برگشتن سمتم و با چشمای ورقلمبیده نگام کردن حتی بچه ها هم نگام می کردن !!!
محیا که لقمه تودهنش مونده بود و همین طوری نگام می کرد
کال همه حس شون پریده بود خود همون پسر و دختره هم با بهت نگام می کردن .
رویا زیر لبی کنار گوشم گفت
-خاک بر چوک چه جسارتا!!!
داشتم به حرف رویا لبخند می زدم که یهو یکی بازوم و گرفت برگشتم دیدم دختره با اون قد کوتولش که سعی کرده
بود با کفش پاشنه نردبونی بلندش کنه بازوم و گرفته و با صدای جیغ جیغویی میگه
-دختره ی بیشعور خودت که کسی و نداری بیاد بهت کادو بده برای چی گند می زنی به شب یکی دیگه چشم
نداری ببینی یکی یک نفرو این قدر دوس داره و باهاش قراره خوش بخت شه
با خون سردی از جا بلند شدم و روبه روش وایسادم پسره هم که مثل دخترا از این ژیگوال بود دماغ عملی و موهای
رنگ کرده !!!
-مطمئنی دوست داره
دختره با لبخند گفت معلومه
رنگ از روی دختره پرید با اخم گفت این چیزا به تو مربوط نیست￾هه واسه همین به جای حلقه بهت کلید خونش و میده !
پسره هم با یه من اخم از این سوسولی ها نه ترسناکا اومد جلوم و گفت
-شما چرا دخالت می کنی !
با لبخند گفتم
بوی عطر 212 ی زنانه هم می ده که ! چون تو ...خم شدم و دختر رو بو کردم .تو کاپتان بلک زدی !
پسره و دختره با چشمای گرد نگام می کردن
رو به پسره گفتم اول اسم اولین دختری که میاد تو ذهنت چیه 1
الف.ب . پ . ت . س جیم. چ .ه . خ . دال.
به دال که رسید مردمک چشمای پسره لرزید با لبخند گفتم اولش
-د ی
-دینا دایانا . دارا .دیانا .دلیار.دل ارام دنیا . دلروبا به اسم دنیا که رسید دوباره چشمای پسره با این که سعی کرده بود
حرکتی انجام نده باز هم تکون خفیفی خورد.
اهان پس اسمش دنیا ست ببینم فامیلیه رنگ از روي پسره پريد
-پس فامیلیه !
دختره با رنگ و روی پریده گفت
-ساسان تو با دختر خاله ی من دوستی
اون همیشه 212 می زنه !
شک کرده بودم چرا وقتی با تو ام پیشم نمیاد یا چرا شمارش و تو گوشیت داشتی خیلی نامردی عوضی و با کیفش
زد تو سر پسره و از رستوران خارج شد پسره مبهوت در حالی که دنبال دختره می رفت گفت
تو جادوگری ت ت تو فالگیری دختره ی ...در حالی به سمتش می دویی دم گفتم
بدو که االن یه جادو می کنم قورباغه شی پسره هم یه جیغ کشید و دویید بیرون
اول همه ساکت بودن یهو نمی دونم چی شد همه زدن زیر خنده یعنی خنده ها !!! کم مونده بودن دسته ی صندلی
شون و گاز بگیرن
)یک سوال مگه صندلی های رستوران دسته دارن !(
هی من هیچی نمی گم این وجدانه زرتی می پره وسط خالصه اون شب کتابای روان شناسی و ارتباط با ارواح و
شعبده بازی و تمرکز زهن و کوفت زهر مار که از سر بی کاری می خوندم جواب داد !
بچه ها هم کل راه و می خندیدن و قیافه ی پسره رو تصور می کردن این صاحب رستورانم ازمون قول گرفت که
دیگه اون ورا پیدامون نشه و گرنه مجبوره رستورانش و عوض کنه و برای همیشه از ایرانه بره تا فقط ما رو نبینه!
اون شبم زنگ زدیم به پدر و مادرای گرامی و کل کارایی که کرده بودیم و توضیح دادیم .
******************
محیا***
داشتم با یه فرمول مسخره دست و پنجه نرم می کردم که سایه یک نفر و باال ی سرم دیدم سر بلند کردم
دیدم یه دختره با گریه از کنارم گذشت و رفت گوشه ای بین سبزه ها نشست بچه ها رفته بودن صلف و من حوصله
نداشتم برای همین همین جا نشسته بودم دختر رو یکی دو بار دیده بودم از این خر پوال بود که با بی ام و میومد
دانشگاه و هر روز یه تیپ می زد و یه رنگمو داشت رفتم کنارش و گفتم
-حالت خوبه
با فین فین گفت
-نه حالم تا زمانی که یکی از اونا باهام دوست نشن خوب نمیشه
با تعجب گفتم
کیا
با صدای لرزونی گفت اون پنج تا و با دستش به قسمتی اشاره کرد
نگام و به جایی که اشاره کرده بود دوختم
-شیش تا پسر اونطرف در حال بگو بخند بودن و فقط یکی شون با اخم به دیوار تکیه داده بود
با تعجب گفتم
-برای چی می خوای با یکیشون دوست شی !
با حیرت سر بلند کرد و جوری نگام کرد که یه لحظه فکر کردم داره به مگس نگاه می کنه....

ادآمه دارد....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: كلـآه دآرآنـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 01-05-2021، 9:51


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان