امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

كلـآه دآرآنـ....

#2
ادآمهـ

عمو رضا با لبخند گفت
-غصه نخورین حل می شه گوشیه عمو زنگ زد و با لبخند گفت باباته رویا منم لبخندی زدم که جواب داد
-سالم محمد .اره االن پیش منن نه هنوز .جدی .باشه پس ادرس و بفرست باشه داداش ممنون و قطع کرد
-چی شد عمو
باران و النازم با کنجکاوی به عمو خیره بودن که بالبخند گفت
-گویا یکی از همکارای بابات یه خونه طرفای دانشگاهتون داره بابات راجب به اجاره باهاش حرف زده این خونه به
احتمال زیاد خوبه ادرسم فرستاد پاشید بریم ببینیم خونرو سوار ال 90 عمو شدیم و راه افتادیم دل تو دلم نبود
خیلی خوش حال بودم بال خره این بابای ما به یک دردی خورد /ا..رویا بابات به این خوبی ./تو خفه وجدان جان
هروقت گفتن خاک انداز برو وسط برقص می دونم هیچ ربطی نداشت مهم مفهومه /واست متاسفم /برو واسه عمت
متاسف باش /این طوری که برای عمه ی خودت متا سف می شم / ا راست میگی ها وای خدا دیوونه هم شدم /نه که
نبودی/سرم و با حرص کوبیدم به شیشه و داد زدم
-اه برو گم شو از کلم بیرون بادیدن چشمای گرد حضار دیوونه بازی هام مث یه دختر خانوم و خوب سر جام نشستم
.
عمو جلوی یک خونه ی کوچولو ی در ابی نگه داشت ما هم پیاده شدیم و زنگ و زدیم یه پیر زن با اخمایی در هم در
و باز کردو بهمون نگاهی انداخت و گفت
عمو - برای دیدن خونه اومدیم زنه هم بی هیچ نگاهی درو باز کرد و رفتیم تو چه خونه ی بامزه ای هم بود حصارای￾بفرمایید من که از ترس این که با این زندگی کنم گرخیدم
کوتاه که تا کمر بود به رنگ ابی و پنجره های خوش رنگ فیروزه ای یک تاب کوچولو هم تو حیاط بود با زنه وارد
خونه شدیم خونه هم یک اتاق خواب بزرگ و یک حال نقلی داشت همه چیزش عالی بود حتی وسایلشم مدرن بود
عججججب خونه ای بود یعنی روش نوشته بود مجردی اصال ما از عمد ازمایشگاه و ترکوندیم که انتقالمون بدن به
یک شهر دیگه تا مجردی خوش بگذرونیم پیر زنه همون طور که برای عمو از رفتنش خونه ی دخترش به سوئد می
گفت با عمو رفتن تو حیاط الناز و باران جیغی از خوش حالی زدن و باران با ذوق نیشگونی از بازوم گرفت با داد گفت
ای چخه وحشی چرا نیشگون می گیری باران با ذوق گفت این جا عالیه تازه این نیشگون ذوقم و نشون می دا
لبخندی پلید زدم و محکم تو یک حرکت زدم تو گوشش و گفتم اینم نهایت هیجان منه النازم که قش قش مي
خندید .
*
با عمو بعد ازانجام کارای خونه برگشتیم شیراز درسته که همیشه دلم می خواست تنهایی زندگی کنم ولی دلمم
برای مامان و بابام تنگ می شد حاال هر چند که زندگی مرفعی نداشتیم بابام تو یک شرکت دارو سازی کار می کرد
بابای محیا هم تو همون شرکت کار می کرد بابای بارانم تو دارو خونه کار می کرد بابای هستی معلم ورزش بود و بابای
الناز هم تو یک شرکت صادرات و وارداتی کار می کرد مامانامونم که تقریبا مث باباهامون با هم دوست بودن اونم به
خاطر ما بود چون از مهد کودک باهم بودیم مامان هستی که معلم ادبیات بود مامان من خونه دار مامان باران روان
شناس ومامان النازم خونه دار مامان محیا هم که ارایشگاه داشت من که تک دختر بودم بارانم یک داداش داشت که
سرباز بود هستی هم یک خواهر داشت که سه سال بود ازدواج کرده بودالنازم یه داداش داشت که تو اصفحان درس
می خوند محیا هم یه داداش سیزده ساله داشت مامان من که مدام قر می زد که پنج تا دختر تنها اون سر دنیا می
خواید چی کار کنید حاال همچین میگه اون سر دنیا انگار می خوایم بریم جزایر قناری
***************
الناز
**********
g5 برای گروهمون تو تلگرام که به اسم
بود نوشتم بچه ها از فردا دیگه ازاد ازادیم واز جا بلند شدم و رفتم تو اشپز خونه مامان در حالی که تو چشماش
اشک جمع شده بود در قابلمه رو گذاشت رو ش و برگشت با دیدن من گفت . وسایلت و جمع کردی در حالی که
بقلش می کردم گفتم وا مامان چرا ناراحتی قول می دم هر شیش ماه یه بار بهت زنگ بزنم ریز خندید و گفت دختره
ی شیطون بعد صورتم و ناز کرد و گفت باز خوبه باران و رویا باهاتون هستن اینم از مامان ما از اول یادمه فکر می
کرد باران و رویا نسبت به منو محیا و و هستی اروم ترن ولی خبر نداشت کل نقشه های شیطنتای ما زیر سر بارانه و
رویا هم از اون بد تر لبخندی زدم و از اشپزخونه خارج شدم هر چند دقیقه مامان می گفت
الناز مسواک برداشتی .جوراب برداشتی حوله برداشتی شارجر برداشتی دیگه اخراش منتظر بودم بگه اون شرت
تور توری قرمزه رو برداشتی...
خالصه اون شبم گذشت فقط مونده بود یه چیزی اونم ال بمم برش داشتم و قبل از این که بزارمش توی چمدون
بنفشم که رنگ کالهم بود از هم بازش کردم بزرگ روش نوشته بود 6تا 10 سالگی عکس من بود که موها مو
خرگوشی بسته بودم و دم در مهد کودک به طور غریبی به اطراف نگاه می کردم عکس بعدی نیش بازم در حال گاز
گرفتن لپ هستی بود عکس بعدی هم اون داشت موهای منو می کشید بادیدن باران با اون لپای توپلو و اویزون که
سعی داشت من و از هستی جدا کنه قش قش خندیدم تو عکس بعدی باهم دوست شده بودیم و تو شب یلدا تو مهد
کنار کدو هندونه عکس داریم در حالی که یه دندونم افتاده و مغنعه ی هستیهم کجه و قسمت زیر چونهش رو
گوششه مامان یادمه همیشه تو هر شرایطی هروقت می یومد مهد یا مدرسه با دوربین میومد عکس بعدی مال بارانه
که داره سر توپ با محیا دعوا می کنه تو عکس بعدی هم محیا به ما می پیونده تو عکس بعدی رویا داره با دوتا
دندونای ریختش دستای رنگیشو میماله به دیوار و اون جاست که مارو میبینه که یواشکی همین کارو می کنیم
عکس بعدی جشن حروف الفبا مونه که هر پنج نفرمون هستیم بعدی مال کالس دومه که هستی افتاده رویک دختره
و داره با تموم وجود موهاشو می کشه و مامان هستی هم داره زور می زنه تا هستی رو ازش جدا کنه منو باران و
محیا و رویا هم داریم می خندیم تند تند عکسا رو رد می کنم و با دیدن هر عکس قش قش می خندم خندیدنمم به
خنده نمی خوره که مث هندل موتور تیمور می مونه
******
با بچه ها چه با اشک چه با غم چه با شوق و ذوق از مامان باباهامون خداحافظی کردیم البته این مامانا که مدام یا قر
قر می کردن یا تحدید به این که شیطونی نکنیم یا هم گریه خالصه سوار ماشینمون که هر پنج نفرمون باهم خریده
بودیمش و سندش به اسم هر پنج نفرمون بود شدیم تو ماشین هرپنج نفرمون رو هم ریخته بودیم صدای اهنگ و تا
ته زیاد کرده بودیم هم قر می دادیم هم می خوندیم هم جیغ می زدیم هر ده دقیقه یکی از مامانا زنگ می زد هر
بیست دقیقه هم یکی از بابا ها محیا پشت فرمون بود و ما هم اذیتش می کردیم . اواسط راه هم یه جا نگه داشتیم و
ناهار خوردیم دلم همین االن برای خونه تنگ شده .عرفان داداشم چند دقیقه پیش بهم زنگ زدو کلی بهم قوت
قلب داد اینا هم چند تا از قوت قلباشه
/خاک توسرت که همین االن از دانشگاه اخراج شدی من حداقل پنج ماه تو دانشگاه شیراز موندم.وای به حالت اگه
تو تهران کاری کنی که مربوط به مذکر شه سرتو تو دانشگاه مث گاو می ندازی پایین مثل خر عر عر می کنی صدات
و مث سگ بلند نمی کنی مث هندل موتورم نمی خندی و با کسی چشم تو چشم نمیشی/ بله اینم از داداش من
رسیدیم مستقیم درو با کلیدیکه دست رویا بود باز کردیم و رفتیم تو عجب خونه ی باحالی بود خر ذوق
شدم/ذوقمرگ مجید دل بندم/تو خفه وجدان جان محیا که اون قدر خسته بود که بعد کلی زوق مرگ شدن واسه
رسیدیم مستقیم درو با کلیدیکه دست رویا بود باز کردیم و رفتیم تو عجب خونه ی باحالی بود خر ذوق
شدم/ذوقمرگ مجید دل بندم/تو خفه وجدان جان محیا که اون قدر خسته بود که بعد کلی زوق مرگ شدن واسه
خونه گرفت رو مبال خوابید ما هم بعد از در اوردن لباسامون هرکدوم یه جا ولو شدیم
******حدودا دو روز از اومدنمون می گذره و نصف وسایالی خونه رو که مال پیرزنه بود یا جمع کردیم یا جابه
جاشون کردیم از اون جایی هم فردا باید می رفتیم به دانشگاه جدید تصمیم گرفتیم به بهانه ی خرید برای خونه یه
دوری تو خیابونای تهران بزنیم من یک مانتوی سفید با شلوارو شال سفید به تن کردم کفشامم مثل دوازده جفت
دیگم ال استار بود بنفشش و پام کردم کالهه بنفشمم سرم کردم به یک خط چشمو برق لب راضی شدم و از اتاق
اومدم بیرون بچه ها همه اماده بودن باران یک شلوار مشکی با مانتوی مشکی وشال مشکی سر داشت با ال استارای
طوسی و کاله طوسی مث هم شده بودیم هستی هم کاله انابی با کفشو ساعت انابی به همراه شلوار مشکی و مانتو به
تن داشت محیا هم کاله بامجونی کفشای بنفش کولهی بنفش با مانتو شلوار سفید تنش کرده بود رویا هم سر تا پا
مشکی بود حتی کالش روی همه ی کالهامون که به شکال و رنگای مختلفن یک ارم هست اونم کار خودمونه اونم
لقب گروهمون یعنی
g5
به معنیه پنج تا دختره خالصه که اینم الگو گرفته از فیلم پسران برتر از گل یا همون اف 4 هممون واسه خودمون
داف شده بودیم بعد از باز کردن در نوشابه واسه هم زدیم بیرون همین طوری دور می زدیم و واسه خودمون
مییخندیدیم هرکی مارو می دید در نگاه اول کمی تعجب می کرد بعدش یا لب خند می زد یا ایش می گفت یا تیکه
می نداخت اووو کال هر کسی در مقابل پنج تا دختر با کاله های هم شکل و رنگی یک واکنش نشون می داد دوتا پسر
که یکی شون یه سگ ترسناک سیاهه زشت داشت به طرف ما که به خاطر جوک باران می خندیدیم اومدن پسری
که سگ داشت
-ای جون بخورم من خنده هاتون و چه قدر شما هلویید باران با اخمی که تا حاال ازش ندیده بودم برگشت سمت
پسرا و گفت
-کوفت از جلوی چشمام خفه شو
منو بچه ها و اون پسرا با چشمای گرد باران و نگاه می کردیم یعنی به زور جلو خندم و نگه داشته بودم بچه ها هم
همه قرمز شده بودن پسره از خنده رو زمین پخش شده بودو دوستش از اون بدتر یهو پسره سگشو ول کرد که سگه
یه پارس وحشت ناک کردو افتاد دنبال ما ما هم این این سگ ندیده ها جیغ می زدیم و می دوییدیم یعنی داشتیم از
ترس سکته می کردیم هر لحظه فکر می کردم االنه که دندونای سگه رو روی پام حس کنم جیغ می زدیمو می
دوییدیم اون پسرا هم با خنده هی می گفتن وایسین و باز می خندیدن هستی که مثال کمر بند مشکی داره از
هممون زود تر می دویید با هر پارس سگه ما هم جیغ می زدیم از اخر پیچیدیم تویک کوچه ی بمبست با وحشت
برگشتیم که اون سگه با چشمایی وحشتناک اومد طرفمون که همون موقع پسره با دوستش از پشت سگه رو گرفتن
و پسره در حالی که به قیافه های رنگ پریده ی ما نگاه می کردبا خنده گفت
قیافمون شبیه نون کپک زده شده بود پسره هم که با دوستش هر هر می خندید یعنی داشتم از اعصبانیت می￾سگم شیش ماهش بود دندون نداشتو باز زد زیر خنده منو بگی مث این بدبختای بیچاره به سگه نگاه می کردم
ترکیدم هنوزم نفسم باال نیومده بود که باران با قیافه ی برزخی رفت طرف پسره اخ اخ خدا نکنه باران اعصبانی شه
طرف و تا به گوه خوردن نندازه بی خیال نمی شه معموال موقعی که اعصبانیه با صابقه ای که ازش داریم چند قدم
ازش فاصله گرفتیم
باران-فکر کردی خیلی خوش مزه ای با این سگ سیاه سوختت پسره ی خشتک پایین ماست ادم میبینتت یاد
کفن می افته به زور خندم کنترل کردم چون واقعا پسره فرقی با کفن نداشت مو های سفید استخوانی شلوار و
کفش و تیشرت و کت سفید اه اه چندش .پسره اخماش رفت توهم و گفت
گفت ولی ازت خوشم اومده اگه نخواستی هم بده به دوستات خوش حال می شم ببینمتون یعنی یک کلمه ی دیگه￾هه همه ارزو دارن من یه نگاهی بهشون بندازم اون وقت توی الف بچه واسه من زبون باز کردی بعد کارتی در اورد و
می گفت ریز ریزش می کردم هستی که مث این گاوای اعصبانی نفس می کشید محیا و رویا هم از اون بدتر باران پوز
خندی زد و گفت
واز بقلش گذشت یعنی دلم می خواست رو زمین دراز بکشم و فقط بخندم پسره و دوستش چشاشون قد نعلبکی￾هه اعتماد بنفس تو رو شاش خر داشت تا حاال ویسکی شده بود من ترجیه می دم با کفن جماعت دوست نشم .
شده بود محیا هم در حالی که از بقل پسره می گذشت گفت منم ترجیه می دم تو خیابون با سس ماینوز راه نرم
منم در حالی که از بقلش می گذشتم گفتم
رویا هم از بقل پسره گذشت که پسره با حرص گفت خودتونم که تیپ سفید زدین
رویا هم با خون سردی گفت
-ما کامل سفید سفید نیستیم تازه...مث تو چشم سفیدم نیستیم وو از بقلش گذشت و اومد پیش ما هستی اروم
رفت طرف پسره و کارت و از الی انگشتای پسره کشید بیرون و در حالی که سعی داشت خندش و کنترل کنه با سر
انگشتش ضربه ای به شونه ی پسره زدو یک دستشم به کمرش زدو با لحن پر از خنده ای گفت
-من اخه کجات و بزنم که نمیری ...می بینمت .یاد گز می افتم و زد زیر خنده و اومد پیش ما کارته رو هم انداخت
جلوی پسره پسره و دوستش مات به ما که قش قش می خندیدیم و از کوچه می اومدیم بیرون نگاه می کردن اون
قدر خندیدیم که دلمون درد می کرد
-دمتون گرم سر تا پاشو قهوه ای کردیم
محیا -وای حرف هستی باحال بود من کجات و بزنم اخه و دوباره زد زیر خنده
رویا -باران و داشتین شاش خر و دوباره زد زیر خنده محیا یهو وایستاد و گفت بچه ها من یه لباس زیر می خوام
بخرم بیاید این جا ببینیم داره هر پنج نفر وارد مغازه لباس زیر فروشی شدیم یه زن چهل و خورده ای تو مغازه بود
که داشت لباس زیرا رو می زاشت تو بستشون
-محیا-سالم ببخشین این سوتین و میشه بیارین وبه یک سوتین ابیه که روش عکس پرچم امریکا بود اشاره کرد
زنه هم سالمی داد و سایز شصت و پنج و اورد
محیا-خانوم سایز من هفتاد و پنجه زنه هم به باال تنه ی محیا خیره شد و گفت
-نه سایزتون همون شصت و یا شصت و پنجه محیا با تعجب گفت
خانومه- نه خیر شصت و پنجه محیا با لبخند حرصی از اونا که ابروهات می رسه به دماغت و دندونات دیده میشه￾خانوم من چند ساله خرید می کنم یا شما.. سایز من هفتاد و پنجه
زدو گفت
-می گم هفتاد و پنجه
خانومه هم با صدای بلندی گفت:..


ادآمه دارد...

ادآمهـ..

منم گفتم شصت و پنجه یعنی دلمون و گرفته بودیم می خندیدیم
محیا -نه خیر هف ...یهو خانومه داد زد
-می گم شصت و پنجه اصال سایز هفتاد و پنج نداریم ...
قیافه ی محیا اون لحظه دیدنی بود با حرص داد زد
-خب به فدای یک تار موی گندیدم ندارین که ندارین و از مغازه زد بیرون یعنی هر چهار نفرمون دالمون و گرفته
بودیم و می خندیدیم محیا هم با حرص تند تند راه می رفت خالصه بال خره رفت یه مغازه و لباس زیر خرید بعد
خرید برای خونه هم برگشتیم خونه شبم بعد از کشتی خوابیدیم حقیقتش نمی دونم چه جوری شد که رویا داشت
باران و مشتمال می داد که اخرش به در اوردن ساقه پای باران از دهن رویا خالصه شد شامم یه سوسیس سیب
زمینی زدیم تورگ
****************
هستی
*************
امروز قرار بود بریم دانشگاه کال من از همه شون دیر تر اماده می شم لم داده بودم روی مبل و به اونا که هر کدوم یه
کاری می کردن خیره شدم الناز یه دختر قد بلند و با هیکلی نه الغر و نه چاق بود سفید بود و موهای قهوه ایش تا
کمرش می رسید چشماشم تقریبا ابی بود و لبای برجسته ای داشت خدا واسه لبای الناز پارتی بازی کرده بود من
لباش و دوست داشتم و بینیشم خوب بود تند تند داشت شلوار یخی شو پاش می کرد نگام چر خید روی رویا که
داشت مانتوی لیمویی شو تنش می کرد رویا هم قدش بلند بود الغر و ظریف بود و سفید موهاشم یه جورایی طالیی
بود ..البته قبلنا خرمایی بود .اما االن رنگ کرده بود چشماش خیلی ناز بود چون قهوه ای خیلی روشن بود که
راحتش و بگم عسلی بود چشماش و از مامانش به ارث ٍ برده بود چشمای خاله سبز بود واسه همین یه کمی توی
چشمای عسلیش رنگ سبز دیده میشد محیا هم قدش تقریبا از ما کوتاه تر بود و الغر بود پوستش گندمی
بود موهای لخت مشکی بود گاهی موهاشو رنگ می کرد .. موهاش لخت بود که بعضی وقتا فرشون می کرد نصف
صورتش چشم بود چشماشم قهوه ایه خیلی روشن بود بینی شم معمولی بود لباشم که مشاا... پروتزیه خدادادی
خدا سر چشم و لب این به همه نارو زده بود خخخ مرگ ..منم قیافم در حد بچه ها بود لبای برجسته چشمایی که تو
نگاه اول قهوه ای بود ولی تو روز و جلوی افتاب انابی بود و به قر مز می زد ابرو های پر مشکی که تا همین یک ما
پیش پیوندی بود ولی یه روز که از خواب پاشدم دیدم وسط ابرو هام اندازه ی دو انگشت خالیه که زیر سر این
دوستان ناباب بود موهامم حالت دار و مشکیه وتو فکر رنگ مو هستم سفید می باشم هیکلمم از صدقه سریه
تکفاندو و کاراته توپه بله ما اینیم در اتاق باز شدو بارون اومد منظورم اون بارون نیست که می باره منظورم باران
خودمونه اه اصال بی خیال اخی از باران یادم رفته بود باران قدش چشم نخوره زیادی بلنده اونم به خاطر کالس
والیباله چشماش مشکیه و گاهی لنز میزاره ولی به چشم نمیاد از نزدیک معلوم میشه موهاش تا باسنش می رسه
که کم کم داریم با بچه ها به این می اندیشیم که وقتی خوابه موهاش و کوتا ه کنیم اون طوری نگاه نکنید خب چه
معنی میده دختر موهاش این قدر بلند و پر پشت باشه وااله به خودا اهان لبش که کال زیادی گرده یعنی بر عکس
محیا ! هرچی موهای محیا تا شونشه این تا کونشه هر چی محیا الغره این پره هرچی محیا چشماش گرده این حالت
خمار داره ولی بی شوخی لباش گردو کوچولوی اهان لپم داره پوستشم بین سفید و گندمیه کال ما نه زیبایی افسانه
ای داریم نه مثل رمانا زیبایی نفس گیر داریم نه مایه داریم ما معمولی هستیم ولی ازنوع برو بچه شیطونه کاله دارش
با جیغ رویا یک متر پریدم
بلند شدم و رفتم یه تیپ باحال زدم بچه ها رنگ کالهاشون و عوض کرده بودن منم یه کاله سورمه ای با دمپای￾تو واس چی مثل این پسر هیزا هی به ما نگاه می کنی چرا اماده نشدی با دیدن اونا که همه اماده شدن تند از جا
سورمه ایه و مانتوی مشکی کوتاه تنم کردم دیشب هممون به خونواده هامون زنگیده بودیم پس دلیلی نداشت
دوباره بزنگیم. وقتی اومدم بیرون دیدم هیچ کدومشون نیستن حتما رفتن سوار ماشین شدن تا من بیام کلیدا نبود
حتما خودشون برداشتن تند از خونه زدم بیرون تند تند قدم بر می داشتم از کوچه که اومدم بیرون با دیدن 206
نقره ایمون در حالی که تند تند در حال دوییدن و بستن بند کفشام بودم در بقل رارنده رو باز کردم و خودم و
تقریبا شوت کردم توش و در حالی که با بند کفشام در گیر بودم گفتم اه جورابام و لنگ به لنگ پوشیدم ...هر چی
صبر کردم دیدم راه نیفتاد با تعجب سر بلند کردم که چشمتون روز بد نبینه با دیدن پسری که باالی ابروی چپش
شکسته بود و تو دستش بود گوشی بود جیغی کشیدم که هفت پشت پسره لرزید با داد گفتم
-دوستام و چی کار کردی چه طور همه رو تو صندوق عقب جا کردی حتما تا حاال خفه شدن بعد یهو دوباره جیغ
زدم
-نکنه خوردیشون ... پسره که فقط با چشمای گرد نگام می کرد همون موقع در سمت من باز شد و رویا در حالی که
از زور خنده قرمز شده بود گفت
-ببخشید اقا این دوستم اشتباهی سوار ماشین شما شده و بعد دست من و که خشک شده نگاش می کردم گرفت و
کشید با حیرت پیاده شدم که رویا رو به پسره گفت واقعا معذرت این دوستم یکم شیرین می زنه حالش خوش
نیست االنم داشتیم می بردیمش اسایشگاه روانی با اجازه صدای پسره اومد که گفت ایشا..خدا شفاش می ده غصه
نخورین رویا هم سری تکون داد و دست من و گرفت و برد اون ور خیابون و سوار 206 خودمون کرد بچه ها که هر
کدوم یهه ور افتاده بودن می خندیدن ولی من هنوز مبهوت بودم الناز پشت فرمون بود و هی قش قش می خندید
رویا هم هی قیافه یپسره و من و تجسم می کرد و می خندید تا زه با یاد اوریه حرفای رویا خونم به جوش اومد یه
جیغ بلند کشیدمم و گفتم رویا می کشمت من دیوونه ام .من شیرین می زنم دختره ی خر اونا هم بی توجه به من
می خندیدن یعنی این قدر حرص خوردم که فکر کنم دوسال پیر شدم اینم از اول روزمون خدا اخر و عاقبت مارو تا
اخر امروز به خیر کنه این خل وضع ها هم هر چند دقیقه مثل چی می خندیدن حاال صدای خنده هاشون جالب بود
محیا که کال مثل ویبره گوشی می خنده بدنش بندری می ره ولی صدا ازش در نمیاد الناز هم که مثل اره برقی هی
روشن میشد هی خاموش رویا هم که مث تیک اف ماشین بود یهو یه صدایی مثل ترمز قبل از تصادف از خودش در
می اورد و بارانم که درگیری شخصیتی داره بچم مثل این که یه اهنگ بزاری وسطاش هی قطع کنی باز دوباره به
زاری یهو می خندید یهو جدی میشد معموال مدرسه هم که بودیم سر کالس هممون به یه موضوعی می خندیدیم
بعد معلمه مچمون و می گرفت می نداختمون بیرون ولی این باران این قدر زود وسط خنده جدی می شد که معلمه
اصال نمی فهمید و ما چهار تا رو می نداخت بیرون اینا هم به خاطر اینه که مادر روان شناس و کتابم زیاد می خونه
خدارو شکر این دانشگاهی هم که داریم می ریم جزو بهترین دانشگاهای تهرانه دانشگاه خودمونم تو شیراز خیلی
معروف بود البته قبل از ما معروف به خوب بود ولی بعد ما شد معروف به دیوونه خونه بالخره رسیدیم هنوزم که یاد
قیافه ی پسره می افتم اب می شم واقعا چرا من این قدر سوتی ام...
از ماشین پیاده شدیم چند متر اون طرف تر پنج تا ماشین پشت سر هم پارک بود یعنی کفمون برید اوفف تف تو
این دنیا ما هم دلمون خوشه ماشین داریم بچه ها هم همه با دهن باز به ماشینا نگاه می کردن پشت سرهم اول
المبرگینی.مازراتی.پرشه.بوگاتی.فراری.یعنی اشک تو چشمام جمع شد چرا بعضی ها با پول به دنیا میان اون وقت
من نافم تو شکم مامانم گیر کرده بوده! بچه ها انگار صدام و شنیدن که زدن زیر خنده باران یه اه پر سوز کشید و
گفت معلوم نیست تو چه بیمارستانای مجهز و گرونی به دنیا اومدن بعد با حرص گفت اون وقت من ...تو اشپز خونه
به دنیا اومدم با یاد اوری این که مامان باران اون و تو اشپز خونه ی خونه ی مامان بزرگش به دنیا اورده هممون زدیم
زیر خنده خالصه هممون راه افتادیم سمت کالسا اوه چه قدر شلوغه واقعا حراست به اینا گیر نمی ده ...بابا بکنین تو
اون شراره های اتیش و در یارین اون شلوارای خشتک پایین و چه دوره ی خرابی شده ها واال به خودا... خدارو شکر
از اون جایی که مدیر دانشگاه صابق و تحدید کردیم که اگر هممون کالسامون با هم نباشه این دانشگاه و رو سرتون
خراب می کنیم با حرف زدن با مدیر این دانشگاه و کمی پارتی بازی هممون همه ی واحدامون و با هم برداشتیم بله
به ما میگن ..جی پنج.بالخره بعد از گشتن کله دانشگاه کالس مورد نظر و یافتیم کالهارو همه رو رو به پشت
گذاشته بودیم اول الناز وارد کالس شد صدای هم همه از کالس می اومد بعدش رویا رفت بازم صدای هم مه می
یومد بعدش محیا رفت که صدای هم همه قطع شد بعدش باران رفت که کال سکوت مطلق و در اخر من رفتم همه با
چشمای گرد نگامون می کردن بعضی ها که رنگشونم پریده بود معموال ما کنار هم میشستیم یه جا سه تا صندلی
خالی بود که ردف دوم بود درست پشت اون سه تاصندلی یکی دیگه هم خالی بود ردیف اخرم یه دونه خالی بود ای
بابا این طوری که نمی شه کنار هم بشینیم الناز رو به دوتا دختری که کنار سه تا صندلی خالی نشسته بودن گفت
-میشه جاتون و به ما بدین و برین تو ردیف سوم و اخر بشینید یکی شون که نیمچه لبخندی زدو گفت باشه و بلند
شد رفت ردیف سوم نشست محیا رو به دختره ی دیگه گفت
-شما بلند نمی شین؟ دختره هم با عشوه دست کرد الی موهاش و گفت
-نوچ جای خودمه نمی دم می خواستین به جای ست رنگ کالهاتون با کوله هاتون زود تر بیاین
اوق حالم به هم خورد یه لحظه با خودم گفتم نکنه فکر کرده ما پسریم این طوری عشوه میاد به جنسیتم شک
کردم الناز لبخندی زدو گفت باشه...وبعد یهو جیغ زد سووووووسک دختره یه متر پرید هوا و یک قدم از صندلیش
فاصله گرفت که دوتا دستام و رو صندلی بقلیم گذاشتم و پاهام و بلند کردم و تویک حرکت سریع پریدم رو
صندلیش و نشستم بارانم بی توجه به نگاه گرد پسر بقل دستیش یه چشمک بهش زدو یه پرش بلند زدو نشست رو
صندلی بقلیم رویا هم از دور کولش و پرت کرد رو صندلی کناریم و خودشم لم داد رو صندلی محیا هم به حالت
چهار زانو نشست رو صندلی النازم یه نگاه به دختره که با چشمای خون الود نگامون می کرد انداخت و کال هش و از
سرش بر داشت و یه تعضیم الکی کرد و نشست رو صندلی شاید همه ی این اتفاقا تو سی ثانیه افتاد همه مبهوت
بهمون نگاه می کردن دختره هم با حرص گفت
بیچارتون می کنه/اف پنج / اون موقع قیافتون f5 هه
و می بینم من که از حرفاش هیچی نفهمیدم استاد بعد ده دقیقه اومد یه پیر مرد کچل با مزه بود تا اومد گفت
-مبحث درس گذشته رو کار کردیم حاال هم باید درس و... با دیدن ما کمی باتعجب نگامون کرد و گفت
-دانشجو های جدید هستین؟
با تعجب گفت از کجا اومدین؟


ادآمه دارد....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: كلـآه دآرآنـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 01-05-2021، 6:05


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان