28-04-2020، 15:57
پارت پـــآنـزدهــم
از اغوشش بیرون اومدم . بوسه ای روی سرش کاشتم و ب سمت دکترش رفتم .
ـ بـه .. سهیل خان ... تبریک میگم
ـ مرسی ممنون
ـ حالش چطوره؟
ـ خوبه ..
ـ سهیل جان اگه موافقی فردا موعد عملش باشه
ـ زود نیست؟
۸ ماه و خورده ایشه دیگ ...
ـ پس میشه الان بریم سونوگرافی ؟؟
ـ اره میشه .. برو طبقه پنجم با خانم وکیلی برین ولی اول ب پرستار همین بخش بگو امادش کنه.
ـ چشم ممنون
رفتم پیش پرستار ستین و ازش درخواست کردم برای سونوگرافی امادش کنه و ببرش اتاقش . منم سریع سوار اسانسور شدم و رفتم پیش دکتر و باهم ب اتاق سونوگرافی رفتیم . دل تو دلم نبود .. یکی تو دلم داشت عروسی میگرفت .. داداش مبارکت باشه هاااااا ولی ب قلب ما دست نزن خواهشن فلبم باطریش ضعیفه ..
ـ خب ستین خانم ... میدونی این شوهرت چقدر دلتنگت بود ؟؟ خوشگذشت بهشت؟؟
ستین با ی لبخند ب من نگاه کرد . انگار میخاست قدر دانی کنه .
ـ خب ... از اینکه دوقلوان شکی نیست ... ولی انگار یکیش پسره ... اون یکی خیلی وول میخوره معلومه از اون شیطونای پدر دربیاره !! خب ستین ... دختر دوست داری؟؟
ـ خانم دکتر منو سهیل از موقع عقدمون ارزومون بود ی دقلوی دختر و پسر داشته باشیم ... حتی اسماشونم انتخاب کردیم ..
ـ ای جاانم ... چیگذاشتید حالا؟؟
ـ ساتین و سامین
ـ به به ! خیلی هم قشنگ ..
ـ خانم دکتر نفهمیدید دختره یا پسر ؟؟ من دارم پس میافتم ...
ـ ی لحظه پس نیفت سهیل خان ... خب .. خب
ستین ـ مشخص شد؟؟؟
ـ بله ... مبارک باشه ... دختره
اشک شوق تو چشمام جم شد .
ـ عه ستین برا چی گریه میکنی؟ مگه نگفتی ارزوتون بوده؟؟
ـ اشک شوقه ..
ـ پاشو .. پاشو .. اون دستمال کنار تختو بردار رو شکمتو پاک کن سهیل توهم بیا اینجا ..
اینو گفت و رفت بیرون از اتاق ..
ـ چشم الان میام .... میخای کمکت کنم ؟
ـ خوشحال نیستی؟
دیگ اشکم چکید : دیونه ای ؟؟ من دارم از خوشحالی میمیرم ..
لبخند زد .. با دستمال رو شکمشو پاک کرد و با کمک من نشست . منم همونطوری بغلش کردم .. توی حال خودمون بودیم ک ی دفعه مامان و بابام و سامان اومدن تو ..
من و ستین چشامون گرد شده بود .. اروم اروم ستینو از بغلم بیرون اوردم و با صدایی ک از قعر چاه میومد سلام کردم ..
سامان بدو بدو رفت پیش خاهرشو باهمدیگه گریه میکردن ... مامان و باباهم اومدن سمت من و بغلم کردن ... همه خوشحال بودیم .. خیـــلــی ..
از اغوشش بیرون اومدم . بوسه ای روی سرش کاشتم و ب سمت دکترش رفتم .
ـ بـه .. سهیل خان ... تبریک میگم
ـ مرسی ممنون
ـ حالش چطوره؟
ـ خوبه ..
ـ سهیل جان اگه موافقی فردا موعد عملش باشه
ـ زود نیست؟
۸ ماه و خورده ایشه دیگ ...
ـ پس میشه الان بریم سونوگرافی ؟؟
ـ اره میشه .. برو طبقه پنجم با خانم وکیلی برین ولی اول ب پرستار همین بخش بگو امادش کنه.
ـ چشم ممنون
رفتم پیش پرستار ستین و ازش درخواست کردم برای سونوگرافی امادش کنه و ببرش اتاقش . منم سریع سوار اسانسور شدم و رفتم پیش دکتر و باهم ب اتاق سونوگرافی رفتیم . دل تو دلم نبود .. یکی تو دلم داشت عروسی میگرفت .. داداش مبارکت باشه هاااااا ولی ب قلب ما دست نزن خواهشن فلبم باطریش ضعیفه ..
ـ خب ستین خانم ... میدونی این شوهرت چقدر دلتنگت بود ؟؟ خوشگذشت بهشت؟؟
ستین با ی لبخند ب من نگاه کرد . انگار میخاست قدر دانی کنه .
ـ خب ... از اینکه دوقلوان شکی نیست ... ولی انگار یکیش پسره ... اون یکی خیلی وول میخوره معلومه از اون شیطونای پدر دربیاره !! خب ستین ... دختر دوست داری؟؟
ـ خانم دکتر منو سهیل از موقع عقدمون ارزومون بود ی دقلوی دختر و پسر داشته باشیم ... حتی اسماشونم انتخاب کردیم ..
ـ ای جاانم ... چیگذاشتید حالا؟؟
ـ ساتین و سامین
ـ به به ! خیلی هم قشنگ ..
ـ خانم دکتر نفهمیدید دختره یا پسر ؟؟ من دارم پس میافتم ...
ـ ی لحظه پس نیفت سهیل خان ... خب .. خب
ستین ـ مشخص شد؟؟؟
ـ بله ... مبارک باشه ... دختره
اشک شوق تو چشمام جم شد .
ـ عه ستین برا چی گریه میکنی؟ مگه نگفتی ارزوتون بوده؟؟
ـ اشک شوقه ..
ـ پاشو .. پاشو .. اون دستمال کنار تختو بردار رو شکمتو پاک کن سهیل توهم بیا اینجا ..
اینو گفت و رفت بیرون از اتاق ..
ـ چشم الان میام .... میخای کمکت کنم ؟
ـ خوشحال نیستی؟
دیگ اشکم چکید : دیونه ای ؟؟ من دارم از خوشحالی میمیرم ..
لبخند زد .. با دستمال رو شکمشو پاک کرد و با کمک من نشست . منم همونطوری بغلش کردم .. توی حال خودمون بودیم ک ی دفعه مامان و بابام و سامان اومدن تو ..
من و ستین چشامون گرد شده بود .. اروم اروم ستینو از بغلم بیرون اوردم و با صدایی ک از قعر چاه میومد سلام کردم ..
سامان بدو بدو رفت پیش خاهرشو باهمدیگه گریه میکردن ... مامان و باباهم اومدن سمت من و بغلم کردن ... همه خوشحال بودیم .. خیـــلــی ..