امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

#15
#مرگ های عجیب

| آهنگ یکشنبه غم انگیز, آهنگ خودکشی صدها انسان |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

تا به حال اسم ترانه ای را شنیده اید که باعث مرگ صدها نفر در سراسر جهان شده است؟ترانه ای طلسم شده !!عجیب است نه؟اما حقیقت دارد!! یکشنبه غم‌انگیز نام آهنگی است که توسط آهنگساز مجارستانی «رزو سرس» در سال ۱۹۳۳ برای معشوقه اش خلق شد و شاعر آن یک مجاری به نام لازلو خاور می باشد.

در آخر، سال ۱۹۳۵ بود که اولین نسخه اورجینال این آهنگ با صدای «پال کالمر» در مجارستان ضبط شد و چیزی نگذشت که نام این آهنگ با تعداد زیادی خودکشی پیوند خورد.

اولین بار ماموران پلیس بوداپست فوریه ۱۹۳۶ هنگام تحقیق روی پرونده خودکشی کفاشی به نام جوزف کِلر به قدرت این آهنگ پی بردند. آنها متوجه شدند که متوفی به جای وصیتنامه یا متنی که دلیل خودکشی اش را توضیح دهد، کاغذی با چند بیت شعر از یکشنبه غم انگیز به جا گذاشته. آنها گمان کردند که این ترانه برای جوزف کلر، خاطرهای شخصی را تداعی می کرده است.

اما پس از مرگ جوزف کلر، موارد مشابه دیگری در مجارستان اتفاق افتاد که در تمام آنها رد پای یکشنبه غمگین وجود داشت. بعضی از درگذشتگان، شعر این ترانه را به جای وصیتنامه از خود باقی گذارده و بعضی ها نیز پیش از مرگ به تأثیر این آهنگ بر تصمیمشان به خودکشی اشاره کرده بودند.

خبر رسید که دو نفر در دو شهر مختلف (بدون اینکه از دیگری خبری داشته باشند) از نوازندگان دوره گرد خواسته بودند تا یکشنبه غمگین را (که حالا مشهور شده بود) برایشان بنوازند و سپس خود را خلاص کرده بودند. روزنامه ها نوشتند که مردی از دسته ارکستر یک کلوپ شبانه می خواهد تا این آهنگ را برایش بنوازند و سپس جلوی در کلوپ به صورت خود شلیک می کند. ماهیگیران می گفتند که هر چندگاه یک بار، بدن بیجانی را از رودخانه دانوب بالا می کشند که در انگشت های به هم چفت شده اش کاغذی را چنگ زده و همیشه در تکه هایی از کاغذ که در مشت جنازه از آب محفوظ مانده است، ابیاتی از یکشنبه غم انگیز را پیدا می کنند.

سوژه عاشقان شکست خورده ای که دسته دسته خود را می کشند، برای روزنامه ها جذاب بود و به آسانی دست از سرش برنمی داشتند؛ تا روزی که ماهیگیران، جنازه دختری ۱۴ ساله را ازعمق دانوب بیرون کشیدند که مثل همیشه در مشتش کاغذی پنهان بود. اما این بار، به خلاف همیشه، اطرافیان دخترک گواهی دادند که او هرگز عاشق نشده است! اندکی بعد نیز پیرمردی ۸۰ ساله خود را از طبقه هفدهم ساختمانی به پایین پرت کرد. شاهدان گفتند که او موقع پریدن یکشنبه غمگین را می خوانده است. آنها گفتند که پیرمرد تا لحظه آخر به خواندن ادامه داد و صدای ش تنها زمانی قطع شد که مغزش روی زمین پاشید…

باری در شهر رم پسربچه ای با شنیدن آهنگ از نوازنده ای دوره گرد، دوچرخه اش را کنار رودخانه پارک کرد؛ کل پولهای جیبش را به دوره گرد بخشید و خود را از روی پل به آب انداخت. در شمال لندن نیز، همسایه های وحشت زده ی زنی از پلیس خواستند تا درخانه او را بشکند و وارد منزلش شود؛ زیرا مدت چند ساعت بوده که صدای “آهنگِ خودکشی مجار” (چنانکه یکشنبه ی غم انگیز بعدها به این نام معروف شد) به طور مداوم از خانه اوشنیده میشده است. وقتی پلیس ها در را شکستند، با جنازه زنی مواجه شدند که گرامافون بالای سرش روی وضعیت «تکرار مداوم» تنظیم شده بود.

با مشهور شدن آهنگ در اروپا و امریکا، خودکشی های مرتبط با آن نیز به خارج از مرزهای مجارستان سرایت کرد. در شهرهای مختلف اروپا کسانی پیش از اقدام به خودکشی، وصیت کردند که در مجلس خاکسپاریشان یکشنبه غم انگیز نواخته شود.

شعر یکشنبه غم انگیز به انگلیسی ترجمه شد و چند نفر آن را اجرا کردند. مشهورترین و نخستین نسخه به زبان انگلیسی با صدای «بیلی هالیدی» خوانده شده است. او از آهنگسازش خواسته بود تا ترانه را به گونه ای تغییر دهد که شنوندگان آمریکایی به اندازه اروپاییها افسرده نشوند!!

چند دهه بعد، هنگامی که «دیاماندا گالاس» خواست تا روایتی وفادار به اصل را به زبان انگلیسی روی صحنه اجرا کند، ماجرای تغییر دادن آهنگ را برای شنوندگانش تعریف کرده و متلکی هم نثار موسیقی عامه پسند کرده بود: “نخواستند شما را غمگین کنند. فکر میکنم موسقی پاپ با همین تصمیم به دنیا آمد!”

رزو سرس (RezsőSeress) اندکی پس از تولد ۶۹ سالگی از پنجره آپارتماناش در بوداپست پایین پرید. فردای مرگ سرس، روزنامه نیویورک تایمز نوشت: روز گذشته رزو سرس سازنده آهنگ مشهور «یکشنبه غمگین» به زندگی خود خاتمه داد. دیروز یکشنبه بود!

کشور هایی مثل آمریکا و مجارستان این آهنگ رو ممنوع کرده اند. این آهنگ اکنون در لیست آهنگ های بن شده توسط BBC قرار دارد.

ترجمه متن آهنگ یکشنبه غم انگیز:
یکشنبهٔ غم انگیز است، ساعات من سرشار از بیخوابی است
عزیزترینم، سایه هایی که با من زندگی میکنند بی شمارند،
گل‌های کوچک سفید هرگز بیدارت نمی‌کنند،
نه در جایی که الهه ای سیاه از اندوه تورا گرفته است.
فرشته‌ها به برگرداندن تو نمی‌اندیشند،
آیا خشمگین می‌شوند اگر من به تو بپوستن به تو فکر کنم؟
یکشنبهٔ غم انگیز
یکشنبه و سایه‌هایش غم انگیزند.و من تمامش را میگذرانم.
من و قلبم تصمیم گرفتیم که همه چیز را تمام کنیم،
بزودی شمع‌ها و دعاهایی ناراحت‌کننده اینجا خواهند بود.
نگذار زجه زنند، بگذار بدانند که من به این رفتن خوشحالم.
مرگ رویا نیست برای کسی که مرده است، با مرگ تو را در آغوش می‌کشم
با آخرین نفس روحم، تو را تقدیس خواهم کرد.
یکشنبه غم انگیز
رؤیا بود، من فقط رویا می‌دیدم.
بیدار شدم و تو را درخواب دیدم که در عمق قلبم جای داری.
عزیزم، امیدوارم که رویایم هرگز تورا آزار ندهد،
قلبم به تو می‌گوید که چقدر دوستت دارم.

#اکتوپلاسم

| معمای واتسا |

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد.

«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد. در تابستان ۱۸۷۷ یکی از بزرگترین اتفاقات این شهر به وقوع پیوست که بعدها «معمای واتسکا» نام گرفت، معمایی که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۱۰۰ سال، سر به مهر باقی مانده و کسی موفق نشده جوابی برای آن پیدا کند.

آغاز معمایی حل نشدنی
ماه جولای ۱۸۷۷ بود که کابوس های شبانه لورنسی آغاز شد و به دنبال آن، اتفاقات اسرارآمیزی برای او رخ داد. لورنسی یک روز درد عجیبی را در سرش احساس کرد اما بحلظاتی بعد از آنکه این موضوع را به مادرش اطلاع داد، ناگهان بیهوش شده و بر روی زمین افتاد.
بیهوشی او در حدود ۵ ساعت طول کشید اما پس از به هوش آمدن گفت که کاملا خوب شده و هیچ دردی احساس نمی کند. اما نه لورنسی ونه خانواده اش خبر نداشتند که این تازه آغاز ماجرا بود. از فردای آن روز، بیهوشی های لورنسی تکرار شده و گاهی این بیهوشی ها تا ۸ ساعت طول می کشیدند. پس از به هوش آمدن، او ادعا می کرد که توانسته با ارواح صحبت کند، او حتی ادعا کرده بود که برادری را که در سال ۱۸۷۴ از دست داده، دیده و توانسته با او صحبت کند.
این بیهوشی ها که قبلا هر چند ماه یک بار اتفاق می افتادند، کم کم دائمی شدند و گاهی چندین بار در یک روز این اتفاق رخ می داد. از همه عجیب تر این بود که دیگر او با صدای بلند در زمان بیهوشی صحبت می کرد و این موضوع، خانواده اش را به وحشت می انداخت.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

طی این مکالمات، بارها صدای لورنسی تغییر کرده و حتی گاهی اوقات با زبان دیگری صحبت می کرد اما بیشتر اوقات از اینکه با چه کسی صحبت کرده است، چیزی به خاطر نمی آورد. این خبر به سرعت در شهر کوچک واتسکا پیچید و تیتر اول بیشتر روزنامه های محلی شد، هر روز عده زیادی از مردم برای دیدن کسی که ادعا می کرد می تواند با ارواح ارتباط برقرار کند به خانه آنها می آمدند. کسی که از همه بیشتر این اخبار را دنبال می کرد، مردی به نام آسا راف بود که دختر خود را به همین خاطر از دست داده بود.
در شرایطی که خانواده ونوم از این موضوع بسیار ناراحت بودند، برای آرامش بیشتر فرزندشان تصمیم گرفتند او را نزد چند روانپزشک ببرند و بعد از چندین جلسه، روانپزشکان اعلام کردند که بیماری دختر نوجوان بیماری روحی بوده و قرار شد تا لورنسی در آسایشگاه روانی بستری شود.
چیزی که باعث شده بود پزشکان این مشکل را یک بیماری بدانند و وجود ارواح در بدن لورنسی را رد کنند، این بود که پس از تحقیقات زیاد مشخص شد بیشتر کسانی که لورنسی از آنها نام می برد، اصلا وجود نداشته اند و احتمالا تخیلی بوده اند اما نکته تعجب برانگیز این بود که چند نفر از این آدم ها واقعی بودند که یکی از آنها «مری راف» نام داشت، دختری که سال ها قبل از همین بیماری رنج می برد.
ژانویه ۱۸۷۸ بود که خانواده ونوم همه چیز را برای انتقال لورنسی به آسایشگاه فراهم کردند اما قبل از بردن او، آسا راف به دیدن آنها آمد و مانع این کار شد. او ادعا می کرد که دختری به نام مری داشته و او نیز می توانسته با ارواح ارتباط برقرار کند. آسا گفت که دختر خود را طبق نظر پزشکان به آسایشگاه برده اما مدت کوتاهی پس از آن، دخترش جان خود را از دست داده است. او به خانواده ونوم پیشنهاد کرد که قبل از انتقال دخترشان، او را نزد پزشکی به نام «وینچستر استیونس» ببرند تا شاید او بتواند با کمک هیپنوتیزم، بیماری لورنسی را درمان کند.

مری راف که بود
«مری راف» دختر آسا راف بود که بعدازظهر پنجم جولای ۱۸۶۵ در یک آسایشگاه روانی جان خود را از دست داد. مری از همان کودکی ادعا می کرد که صداهای عجیبی در سرش می پیچد که او را ناراحت کرده و باعث سردرد و در نهایت غش کردن او می شود. او می گفت که صداها از او می خواهند کارهایی را انجام دهد که می داند درست نیستند.
مری در نهایت به وسیله ضرباتی که با یک تیغ بر بدن خود زده بود، از دنیا رفت. او دائم سعی داشت تا خون روی دست و صورت خود را پاک کند، در حالی که اصلا خونی وجود نداشت. او همچنین دائما سعی می کرد تا به خودش صدمه بزند و همین مسئله دلیل اصلی بردنش به آسایشگاه بود. مردم شهر مری را نفرین شده می دانستند و به همین خاطر همیشه خانواده او را آزار می دادند. در زمان مرگ مری، لورنسی تقریبا یکساله بود. در آن زمان هیچ کس فکر نمی کرد که این دو دختر، سرگذشت مشابهی داشته باشند و معمایی بسازند که هرگز جوابی برای آن پیدا نشود.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

زندگی با خانواده جدید
پس از معاینات فراوان، دکتر استیونس ادعا کرد که روح مری راف تاثیر بسیار زیادی روی لورنسی دارد تا جایی که بیشتر اوقات، او خود را مری می داند نه لورنسی. در جلساتی که لورنسی برای معاینه نزد استیونس می رفت نیز بارها و بارها دچار حمله شده بود.
دکتر استیونس ادعا می کرد که لورنسی پس از هیپنوتیزم شدن، گاهی خود را پیرزنی به نام «کاترین هوگان» معرفی کرده و گاهی می گوید من «ویلی کانینگ» هستم. همچنین او نام کسانی را می گوید که هرگز آنها را ندیده و نمی شناسد و مکان هایی را توصیف می کند که هیچ گاه به آنجا نرفته است، پس از تحقیقات بسیار دکتر استیونس مشخص شد که تعدادی از کسانی که لورنسی نام برده است مدت ها قبل از دنیا رفته اند اما در این میان تنها کسی که لورنسی ادعا می کرد بیش از همه با او ارتباط دارد، مری راف بود که شرایطی مشابه لورنسی داشت.
در نهایت یک روز لورنسی خود را مری معرفی کرد و از آن روز گفت که قصد ترک کردن ونوم ها را داردو می خواهد با خانواده اصلی خود یعنی راف ها زندگی کند، پس از آن، لورنسی به مدت ۱۵ هفته ادعا می کرد که مری راف است و نکته عجیب و باورنکردنی این بود که او حتی خانواده، اقوام و دوستان مری را به خوبی می شناخت، در حالی که قبل از آن خانواده ونوم هیچ آشنایی با خانواده راف نداشته و آنها را نمی شناختند.
علاوه بر این، لورنسی ادعا می کرد که دیگر خانواده ونوم را نمی شناسد و برای زندگی به خانه راف ها رفت. او تمام قسمت های خانه را می شناخت و از همه عجیب تر اینکه می توانست خاطرات کودکی مری را نیز به خاطر بیاورد.
زمانی که لورنسی به خانه راف رفت، دو زن به نام «ما» و «مینروا» را دید. او مینروا را نروی صدا زد، در حالی که هیچ کس پس از مرگ مری،او را به این نام صدا نزده بود. او ماه ها در کنار خانواده جدید خود زندگی کرد و به نظر می رسید که خانواده واقعی خود را فراموش کرده است، علاوه بر آن، حملات عصبی لورنسی به پایان رسیده بود.
در اوایل ماه می ۱۸۷۸ بود که لورنسی به خانواده راف گفت زمان رفتن فرا رسیده و باید آنها را ترک کند. او به خاطر ترک خانواده راف بسیار ناراحت و غمگین بود و سعی می کرد روزهای آخر را بیشتر در کنار آنها بماند.
بالاخره در ۲۱ می، لورنسی خانه خانواده راف را ترک کرده و به خانه خودشان بازگشت. پس از آن او هیچ نشانه ای از بیماری روحی و حملات عصبی نداشت و حتی نمی توانست به درستی به خاطر بیاورد که در این مدت چه اتفاقی برای او رخ داده است. اما جالب تر از همه این بود که با اینکه لورنسی هیچ چیزی از دورانی که خود را مری راف می دانست به خاطر نمی آورد، هرگز خانواده راف را فراموش نکرده و تا آخر عمر ارتباط با آنها را قطع نکرد. لورنسی همیشه می گفت نسبت به این خانواده احساس خوب و نزدیکی دارد، درست مانند حسش نسبت به خانواده واقعی خود، حسی که قادر به توضیح آن نیست.

ناراحتی مردم و ادعای پزشکان
از آنجا که مردم واتسکا به اینکه روح فرد مرده بتواند توسط فردی زنده، با اطرافیان ارتباط برقرار کند، اعتقادی نداشتند این موضوع سر و صدای زیادی در شهر به پا کرده و عده زیادی از خانواده ونوم و راف خواستند تا شهر را ترک کرده و آرامش را به شهر بازگردانند.
علاوه بر آنها پزشکان دیگری که در درمان لورنسی ناموفق بودند، تحقیقات بسیاری درباره دکتر استیونس انجام داده و ادعا کردند که او با کمک هیپنوتیزم توانسته لورنسی را قانع کند که او مری است. آنها مدعی بودند چون استیونس سال ها بود که مری را می شناخت، خاطرات او را با همین روش به لورنسی گفته و به این خاطر است که لورنسی می تواند تمام گذشته مری را به یاد بیاورد. آنها معتقد بودند که لورنسی و مری هر دو از اختلالات چند شخصیتی رنج می برده اند و هیچ روحی در کار نبوده است.

زندگی عادی لورنسی
۸ سال بعد از این ماجرا لورنسی با کشاورزی به نام جورج بینینگ ازدواج کرده و دو سال بعد به کانزاس نقل مکان کردند. در آنجا، آنها مزرعه ای خریداری کرده و صاحب ۱۱ فرزند شدند. او در اواخر سال ۱۹۴۰ از دنیا رفت، در حالی که دیگر هرگز دچار حملات عصبی نشد.

☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠

در تمام این سال ها، لورنسی از طریق نامه با خانواده راف در ارتباط بوده و گاهی برای دیدن آنها به واتسکا می رفت. خانواده ونوم نیز تا زمان مرگ پدر لورنسی در واتسکا زندگی می کردند، پس از آن، مادر لورنسی نیز به کانزاس آمد و بقیه عمرش را با دخترش گذراند.
دکتر استیونس نیز ادعای هیپنوتیزم کردن لورنسی را رد کرده و تمام مشاهدات خود را در عض مدتی که لورنسی را درمان می کرد در کتابی به نام معمای حل نشدنی واتسکا به چاپ رساند. او نیز در سال ۱۸۸۶ از دنیا رفت.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ☠ اتاق تـاریکـــ | dark room ☠ - ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ - 18-04-2020، 14:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
Music • ꒱ سابلیمینال اتاق زمان ☆ ・ྀ༊ ꒰ •
  اتاق خواب عروس های بلوچی(عکس)
  طراحی داخلی اتاق خواب
  زن در اتاق عمل
  ☀☀☀چراغی که اتاق را به سرزمین عجایب تبدیل می کند☀☀☀
  دختر داریوش اقبالی مجری مشهور " اتاق خبر "
  انتخاب فرش و قالی در دکوراسیون منزل اتاق
  ♕♕اتاق بازی پرنسس کوچولوهای ثروتمند♕♕
  كلماتی كه دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 28 مهمان