17-04-2020، 22:50
(آخرین ویرایش در این ارسال: 17-04-2020، 23:04، توسط لــــــــــⓘلی.)
از زبان راوی :
آنکه می آید تا بماند
اصلا دل شکستن بلد نیست
اصلا پایِ رفتن ندارد
خلوت می خواهد با کسی که می داند
می فهمد بودنش را...
آنکه می آید صدایِ پاهایش تو را می رقصاند
پس بلند شو...
لبخندت را رویِ صورتت بنشان
آب و جارو کن راهی را که
قرار است با قدمهایتان عبور کنید
و به خلوتتان برسید
بلند شو و محکم به خودت بگو
هیچکس دلی که قرار است عمری
برایِ - او- یِ قصه عاشقی کند را
نمی تواند بشکند
A-D
راوی :
5 ماه از ان روز میگذرد ...
سهیل هرروز با اشتیاق منتظر دیدن دوقلوهایش و البته عروس زیبایش است ... دل تو دلش نیست ...
برای دوقلوهایش کلی لباس ، عروسک و ماشین خریده بود .. ولی حیف ک نفسش همراه ان نبود ..
ستین هنوز با کوچولوهاش توی کما بود و سطح هوشیاریش بالاتر رفته بود ...
سهیل امیدش را از دست نداده بود ... بیشتر منتظر بود .. خیلی بیشتر ...
از همان شب سهیل ب خانه نرفته بود ... همش پیش عشق هایش بود ... هر شب کنار ستین و بچه هایش میخابید ..
اما وندا ..
وندا هرروز برای دیدار سهیل ب بیمارستان میرفت .. سهیل هم بی اهمیت وارد اتاق ستین میشد ...
وندا هرروز خودش را در لباس عروس میدید و قنداق در بغل ... خیلی جلو رفته بود ...
امیدواریم داستانشان خوب تموم شود ... البته بدون وندا ....
سپاسگذارم از همراهی شما دوستان عزیز
از فردا شب ، هر شب حوالی ساعت 10 تا 11 ادامشو میزارم .
آنکه می آید تا بماند
اصلا دل شکستن بلد نیست
اصلا پایِ رفتن ندارد
خلوت می خواهد با کسی که می داند
می فهمد بودنش را...
آنکه می آید صدایِ پاهایش تو را می رقصاند
پس بلند شو...
لبخندت را رویِ صورتت بنشان
آب و جارو کن راهی را که
قرار است با قدمهایتان عبور کنید
و به خلوتتان برسید
بلند شو و محکم به خودت بگو
هیچکس دلی که قرار است عمری
برایِ - او- یِ قصه عاشقی کند را
نمی تواند بشکند
A-D
راوی :
5 ماه از ان روز میگذرد ...
سهیل هرروز با اشتیاق منتظر دیدن دوقلوهایش و البته عروس زیبایش است ... دل تو دلش نیست ...
برای دوقلوهایش کلی لباس ، عروسک و ماشین خریده بود .. ولی حیف ک نفسش همراه ان نبود ..
ستین هنوز با کوچولوهاش توی کما بود و سطح هوشیاریش بالاتر رفته بود ...
سهیل امیدش را از دست نداده بود ... بیشتر منتظر بود .. خیلی بیشتر ...
از همان شب سهیل ب خانه نرفته بود ... همش پیش عشق هایش بود ... هر شب کنار ستین و بچه هایش میخابید ..
اما وندا ..
وندا هرروز برای دیدار سهیل ب بیمارستان میرفت .. سهیل هم بی اهمیت وارد اتاق ستین میشد ...
وندا هرروز خودش را در لباس عروس میدید و قنداق در بغل ... خیلی جلو رفته بود ...
امیدواریم داستانشان خوب تموم شود ... البته بدون وندا ....
سپاسگذارم از همراهی شما دوستان عزیز
از فردا شب ، هر شب حوالی ساعت 10 تا 11 ادامشو میزارم .