امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♫ رمــــــــــــآن ســـــــرنــوشـــــــت ♫

#7
پارت هفت


** سهیل **


برمیگردم سمت ماشین . کاش میشد نریم . ینی میتونم نرم ؟ دلم ی چیزی میگه عقلم ی چیزی . بین دوراهی گیر کردم
سوار ماشین میشم . الان جواب ستین رو چی بدم؟؟؟؟
-سهیل .. داری کم کم نگرانم میکنی
-نگران نباش
-نمیتونم ... میدونی ... خیلی مشکوک میزنی
الان بهش بگم ؟ نگم ؟
-ستین ... امشب ..
- چی ؟ کشتی منو . امشب چی؟
بغض تو گلوم جم میشه. اشکی ک تو چشم جم شده نمیزاره جلومو ببینم . با دستم پسش میزنم:
- امشب .. ممکنه خیلی چیزا برات معلوم شه ..
-مثلا ؟
-فقط باید قول بدی تنهام نذاری .. هرچی شد پام وایسا ..

** ستین **
دستام شروع میکنن ب لرزیدن . یعنی چه اتفاقی افتاده ک مردم داره گریه میکنه ؟
-میشه بهم همین الان بگی؟
-من توانشو ندارم .. خودت متوجه میشی
- ولی .. ولی...
-ستین .. ازت خواهش میکنم ...
هــــــوف خدایا ... صبرم داره تموم میشه . این پسر چش شده. تاحالا چشای اشکیشو ندیده بودم . توی اون دو گوی طوسی میشد ستاره چید .
هر موضوعی هست سر ونداست . وندا دخترعمه سهیل میشه . از وقتی ک یادمه همیشه خودشو برای سهیل ناز میکرد ولی اصلا در مقابل دارا اینطوری نبود . فکرای بد داره ب سرم میزنه . نکنه ....
به خودم میام .این فکرا از سهیل من بدوره . وارد حیاط خونه سهیل اینا میشیم . سانتافه مشکی خبر رسیدن اونارو میداد . همه تو حیاط نشستن . مامان پانته ا و بابا رضا ب سمتمون میان . هردوشون منو جوری بغل میکنن ک انگار یک ساله ندیدنم . چه خبره اینجا ؟؟؟
-سلام دخترم خوش اومدی
-سلام مامان جون ممنون
مامان پانته ا منو ب سمت مهموناشون هدایت میکنه. به رسم ادب سمت عمع وحیده میرم و دست میدم :
-سلام وحیده خانم . خوش اومدین
-ممنون
حالا نوبت ونداست . جور خاصی نگام میکرد . دستمو ب سمتش دراز کردم :
-سلام وندا جون .. رسیدن بخیر
نگاهی با حسادت و حسرت ب دستبندم کرد ودر اخر دستشو ب سمتم اورد :
-سلام مرسی
رفتم پیش بچه ها . دیبا و سهیلا پریدن بغلم . دیبا دور از اینکه جاری و سهیلا دور از خواهر شوهر ، دوستای خیلی صمیمیم بودن . دارا و پیمان هم اونجا بودن . سلامی کردم و با اجازه ای ترکشون کردم . دم پله های ورودی ایستادم منتظر سهیل ....

** سهیل **

مامان ستین رو برد و بابا هم پیش من بود .
- پسرم ناراحت نباش
-نمیشه بابا .. همیشه از ایم شب میترسیدم
-ایشالا چیزی نمیشه ... ماهم دوست نداریم ستین رو از دست بدیم .
و منو ب سمت عمه کشوند .
-وااای سلام سهیل خوشگل خوودم . چطوری عمه؟
- سلام ممنون ب لطف شما
وندا سریع خودشو ب من رسوند و دستشو ب سمتم دراز کرد :
-سلامم هاانی دلم برات تنگ شده بود .
سرمو پایین انداخته بودم
-سلام خوش اومدین
برگشت و ستین رو نگاه کرد :
-نگران نباش دوست دخترت مارو نمیبینه ...
از کنارش رد شدم و دم پله ها ب ستین پیوستم ...


سپاس ندین بعدی رو نمیزارم نو خماری بمونین! Big Grin
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط Ɗєя_Mσηɗ ، *Aɴѕel* ، Sirvan10_a ، هلماجون ، BIG-DARK ، شـــقآیــق ، ρσєѕɪ ، یلدا 86 ، ♥Nastaran♥


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان سرنوشت - لــــــــــⓘلی - 07-04-2020، 1:45


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان