06-04-2020، 15:24
پارت پنج
**ستین **
از بغل فادیا بیرون اومدم
-چقدر عوض شدی .. خانومی شدی برا خودت
-قربانت ... تو ک خوشگل تری
دستشو گرفتم و به سمت صندلی بردم و نشستیم
- خب .. چی خوندی راستی فادیا؟
-گففته بودم انسانی
-اوه ... پس الان ی استاد هستی ؟ هوم؟
-بله ... اممم تو وکیل شدی؟
-نه .. چون علاقم ب بچه ها زیاد بود رفتم ماما .
-اخی عزیزم
در همین موقعیت گوشیم زنگ میخوره . سهیل بود . بچم دلش طاقت دوری نداشت.
(این جا قبلا گفته شده و از حوصله خواننده ب دوره )
-کی بود شیطون؟
-همسرم بود
-عه ...
-بله ... میگم پاشو بریم دور بزنیم .
- ببین الان ساعت دوازده و نیمه . من ی جای خوب میشناسم تا برسیم اونجا میشه یک و نیم . بریم اونجا
-باشه کجاهست؟
-رستورانه دیگه ... ناهار
-اهان بریم
...........
روز خوبی یود . وقتی برگشتم ساعت ی ربع ب هفت بود. سهیل هم خونه نبود .
تصمیم گرفتم برم حموم . اب سرد رو باز کردم و رفتم زیر دوش . ارامشی بهم وارد شد وصف نشدنی...
از حموم بیرون اومدم . ب سمت گوشیم رفتم و فهمیدم سهیل تماس گرفته . بهش ززنگ زدم :
-سلامممم
-سلام عشقم خوبی؟ کجا بودی؟
-ممنون . ببخشید حموم بودم .
- اها .. میگم امشب عمه وحیده و وندا میان خونمون .
-عه مگه برگشتن ؟؟؟ ب سلامتی
-اره دیشب برگشتن . تا ی نیم ساعت دیگه حاضر باش میام دنبالت
-باشه ... خدافظ
-خدافظ
جلوی اینه موهامو شونه کردم و به ی طرف صورتم دادم . ارایش کردم و انگشتر حلقه و ساعتمم انداختم . دست بند خانوادگی سهیل اینا رو هم دستم انداختم . این دستبند عروس ب عروس میچرخید .ینی مامان سهیل بهم داده بود . مانتو توسیمو با ی شلوار سفید پوشیدم . تکمیل بودم . ساعت تازه هفتو ده دقیقه بود . بیست دیقه وقت داشتم . تصمیم گرفتم ب سامان زنگ بزنم :
-سلام خواهر عزیزممم
-سلام عشق من خوبی؟
-ممنون تو خوبی؟ سهیل خوبه؟
- ممنون ماهم خوبیم ؟ چه خبرارغوان خوبه ؟
- اونم خوبه ممنون ... خوب شد زنگ زدی کارت داشتم .
-جاانم؟؟
-فردا میای بریم بهشت زهرا؟
-اخ گفتی دلم برا مامان و بابا تنگ شده . باشه حتما
صدای بوق ماشین سهیل رو که شنیدم سریع خداحافظی کردم و رفتم پایین ..
**ستین **
از بغل فادیا بیرون اومدم
-چقدر عوض شدی .. خانومی شدی برا خودت
-قربانت ... تو ک خوشگل تری
دستشو گرفتم و به سمت صندلی بردم و نشستیم
- خب .. چی خوندی راستی فادیا؟
-گففته بودم انسانی
-اوه ... پس الان ی استاد هستی ؟ هوم؟
-بله ... اممم تو وکیل شدی؟
-نه .. چون علاقم ب بچه ها زیاد بود رفتم ماما .
-اخی عزیزم
در همین موقعیت گوشیم زنگ میخوره . سهیل بود . بچم دلش طاقت دوری نداشت.
(این جا قبلا گفته شده و از حوصله خواننده ب دوره )
-کی بود شیطون؟
-همسرم بود
-عه ...
-بله ... میگم پاشو بریم دور بزنیم .
- ببین الان ساعت دوازده و نیمه . من ی جای خوب میشناسم تا برسیم اونجا میشه یک و نیم . بریم اونجا
-باشه کجاهست؟
-رستورانه دیگه ... ناهار
-اهان بریم
...........
روز خوبی یود . وقتی برگشتم ساعت ی ربع ب هفت بود. سهیل هم خونه نبود .
تصمیم گرفتم برم حموم . اب سرد رو باز کردم و رفتم زیر دوش . ارامشی بهم وارد شد وصف نشدنی...
از حموم بیرون اومدم . ب سمت گوشیم رفتم و فهمیدم سهیل تماس گرفته . بهش ززنگ زدم :
-سلامممم
-سلام عشقم خوبی؟ کجا بودی؟
-ممنون . ببخشید حموم بودم .
- اها .. میگم امشب عمه وحیده و وندا میان خونمون .
-عه مگه برگشتن ؟؟؟ ب سلامتی
-اره دیشب برگشتن . تا ی نیم ساعت دیگه حاضر باش میام دنبالت
-باشه ... خدافظ
-خدافظ
جلوی اینه موهامو شونه کردم و به ی طرف صورتم دادم . ارایش کردم و انگشتر حلقه و ساعتمم انداختم . دست بند خانوادگی سهیل اینا رو هم دستم انداختم . این دستبند عروس ب عروس میچرخید .ینی مامان سهیل بهم داده بود . مانتو توسیمو با ی شلوار سفید پوشیدم . تکمیل بودم . ساعت تازه هفتو ده دقیقه بود . بیست دیقه وقت داشتم . تصمیم گرفتم ب سامان زنگ بزنم :
-سلام خواهر عزیزممم
-سلام عشق من خوبی؟
-ممنون تو خوبی؟ سهیل خوبه؟
- ممنون ماهم خوبیم ؟ چه خبرارغوان خوبه ؟
- اونم خوبه ممنون ... خوب شد زنگ زدی کارت داشتم .
-جاانم؟؟
-فردا میای بریم بهشت زهرا؟
-اخ گفتی دلم برا مامان و بابا تنگ شده . باشه حتما
صدای بوق ماشین سهیل رو که شنیدم سریع خداحافظی کردم و رفتم پایین ..