12-04-2020، 17:18
پارت هشتم
** سهیل **
-خب .. ستین برو تو
در رو باز کردم و وارد خونه شدیم.
-سهیل؟
-جونم؟
-خبری ک تو ماشین بهم گفتی ب وندا مربوط میشه؟
سرمو انداختم پایین . با صدای خیلی ریز گفتم :
-اره
وبعد ب سمت اتاقم رفتم و روی تختم نشستم . ستین نیومد داخل . نکنه بره !!!
سریع بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم . دیدم روی مبل نشسته و خیلی اروم و بی صدا گریه میکنه .
دلیل گریش چیه ؟؟؟ من ک هنوز چیزی بهش نگفتم !!
** ستین **
فکرای بدم دارن ب واقعیت تبدیل میشن . ینی سهیل و وندا قبل یا بعد من باهم رابطه داشتن ؟
باورم نمیشه .... سهیل بعد از سامان تنها کسی بود ک بهش اعتماد داشتم ... بازم میتونم بهش اعتماد کنم؟؟
سرمو بالا میگیرم . سهیل جلوم وایساده و داره نگام میکنه . جلوی پاهام زانو میزنه :
- چرا گریه میکنی تو ؟
پسش میزنم و بلند میشم . به اتاقش میرم کیفمو میزارم و ب سمت حیاط میرم . با چشمام دنبال سهیلا میگردم ک بازم متوجه نگاه های بد وندا میشم . سهیلا رو پیدا میکنم و میبرمش گوشه حیاط :
-جانم کارم داری؟
-سهیلا ... ماجرای سهیل و وندا چیه ؟
جا خورد :
-کدوم ماجرا رو میگی؟
-قبل اینکه من وارد زندگی سهیل بشم باهم رابطه داشتن ؟؟
-ن بابا ستین .... چی داری میگی!!
-راستشو بگو
-بخدا راست میگم ... رابطه ای بین سهیل و وندا نبوده
-الان چی؟ الان هست؟
-ستین ؟؟ دیونه ای؟ سهیل احمقه مگه ؟
-نمیدونم سهیلا ... دارم گیج میشم
-چرا مگه چیزی شده ؟
-سهیل تو ماشین بهم گفت امشب قراره ی چیزایی برات معلوم شه ک هرچیزی هم شد باید قول بدی تنهام نذاری .
- خب؟؟
-گفت ... گفت راجع ب و..ونداست
- ن عزیزم چیزی نیست نگران نشو . الانم بیا بریم اینور پیش دیبا .. نمیدونی چقدر دلتنگ بوده
-باشه ..
باهم پیش بچه ها میریم و بحثی بینمون باز میشه و شروع میکنیم ب صحبت
سهیلا : بچه ها من میرم سهیل رو بیارم ...
.....
** سهیل **
-خب .. ستین برو تو
در رو باز کردم و وارد خونه شدیم.
-سهیل؟
-جونم؟
-خبری ک تو ماشین بهم گفتی ب وندا مربوط میشه؟
سرمو انداختم پایین . با صدای خیلی ریز گفتم :
-اره
وبعد ب سمت اتاقم رفتم و روی تختم نشستم . ستین نیومد داخل . نکنه بره !!!
سریع بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم . دیدم روی مبل نشسته و خیلی اروم و بی صدا گریه میکنه .
دلیل گریش چیه ؟؟؟ من ک هنوز چیزی بهش نگفتم !!
** ستین **
فکرای بدم دارن ب واقعیت تبدیل میشن . ینی سهیل و وندا قبل یا بعد من باهم رابطه داشتن ؟
باورم نمیشه .... سهیل بعد از سامان تنها کسی بود ک بهش اعتماد داشتم ... بازم میتونم بهش اعتماد کنم؟؟
سرمو بالا میگیرم . سهیل جلوم وایساده و داره نگام میکنه . جلوی پاهام زانو میزنه :
- چرا گریه میکنی تو ؟
پسش میزنم و بلند میشم . به اتاقش میرم کیفمو میزارم و ب سمت حیاط میرم . با چشمام دنبال سهیلا میگردم ک بازم متوجه نگاه های بد وندا میشم . سهیلا رو پیدا میکنم و میبرمش گوشه حیاط :
-جانم کارم داری؟
-سهیلا ... ماجرای سهیل و وندا چیه ؟
جا خورد :
-کدوم ماجرا رو میگی؟
-قبل اینکه من وارد زندگی سهیل بشم باهم رابطه داشتن ؟؟
-ن بابا ستین .... چی داری میگی!!
-راستشو بگو
-بخدا راست میگم ... رابطه ای بین سهیل و وندا نبوده
-الان چی؟ الان هست؟
-ستین ؟؟ دیونه ای؟ سهیل احمقه مگه ؟
-نمیدونم سهیلا ... دارم گیج میشم
-چرا مگه چیزی شده ؟
-سهیل تو ماشین بهم گفت امشب قراره ی چیزایی برات معلوم شه ک هرچیزی هم شد باید قول بدی تنهام نذاری .
- خب؟؟
-گفت ... گفت راجع ب و..ونداست
- ن عزیزم چیزی نیست نگران نشو . الانم بیا بریم اینور پیش دیبا .. نمیدونی چقدر دلتنگ بوده
-باشه ..
باهم پیش بچه ها میریم و بحثی بینمون باز میشه و شروع میکنیم ب صحبت
سهیلا : بچه ها من میرم سهیل رو بیارم ...
.....