(26-12-2018، 16:14)Actinium نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یک نکته ای درباره عبارت خالکوبی سلنا «احب نفسک اولا» در کتاب «سوانح العشاق» احمد غزالی هست که بخوبی پرده از ریشه ها و مفاهیم نهفته این عبارت بر می دارد.
احمد غزالی در سوانح العشاق می نویسد:
قدمی هست در عشق که مرد مشاهدِ نفسِ خود می آید، زیرا که نفس شونده و آیندۀ مرکب معشوق می آید. از آن روی که دل مَسکن اوست و نفس بُوَد که از دل بوی او گیرد؛ تا حدی که بُوَد که اگر معشوق را بیابد نفس او را پروای آن نَبُوَد [یعنی دیگر وجود خارجی معشوق را طالب نیست]، و این بیت لایق این حال افتاده است که بعد از شیخ گفته آمده است:
تا ظن نبری که سینه مأوای تو نیست
یا دیده قدمگاه کف پای تو نیست
بنگر که چگونه غرق سودای تو ام
کز تو به تو ام همت پروای تو نیست
و این در درون چون قوّت پیدا شود مسامحتی دارد [کار ساده و دلپذیری است]، اما ناز معشوق کشیدن دشخوار است [سخت و ناخوشایند است]. [منظورش این است که عاشق کلا صورت ذهنی معشوق را در «نفس» خود به وصال بیرونی او ترجیح می دهد!].
زان من به درِ سرای تو کم گذرم
کز بیم نگهبان تو من بر حذرم
تو خود به دل اندری نگارا شب و روز
هر گه که تو را خواهم در دل نگرم!
نوشته بالا به این مقوله از حیث عرفانی پرداخته بود.
خالی از لطف نیست که از بُعد علمی هم اشاره کنیم که زیگموند فروید نیز به این وضعیت نفسانی در انسان عاشق که خود را با معشوق یگانه تصور میکند و او را همواره در درون خود حاضر می بیند اشاره کرده است.
وجه علمی و تئوریک این قضیه را فروید در کتاب «تمدن و ناخشنودی هایش» این گونه بیان کرده:
در شرایطِ عادی هیچ چیزی نیست که دربارۀ آن مطمئنتر از احساسِ خودمان، نفسِ شخصِ خودمان، باشیم. ما آن را همچون یک شیء یگانۀ مستقل مینگریم که در برابرِ هر چیزِ دیگر به صورت کاملاً متمایز نمایان گشته است. اینکه این امر تظاهری فریبآمیز است، و بر خلافِ آن، نفس با هیچ تحدید و تمایزِ مشخصی در درون، به سوی یک جوهرِ ذهنی ناخودآگاه که آن را هویت میخوانیم، و نفس بر آن نمایی ظاهری ایجاد میکند، بسط مییابد، نخستین بار به واسطۀ پژوهشهای روانکاوانه کشف گردید، و این دانش هنوز حرفها و نکتههای بسیار در بابِ روابطِ میان نفس و هویت برای گفتن دارد.
اما هر چه این دنیا بیرونیتر میشود، گویا نفس به خود وضوحِ بیشتری میبخشد، و خود را در قالب تمایزات و حدود مشخصی آشکار میسازد.
تنها یک شرایطِ ذهنی وجود دارد که در آن، نفس از این کار باز میماند – و آن شرایطی است غیر معمول، اما نمیتوان آن را در حیطۀ مواردِ مربوط به مرضشناسی مورد بررسی قرار داد. در اوج شرایطِ عاشقی، احتمال از میان رفتن مرزهای میان نفس و مقصود (مفعول) وجود دارد. در این شرایط، انسان عاشق بر خلافِ آنچه حواس گواهی میدهند اعلام میکند که او و معشوق یکی گشتهاند و آمادل سلوکی اینگونه است، آنچنان که گویی با یک حقیقت روبهرو است.
منبع:
Freud, Civilization and Its Discontents, trans. Joan Riviere (London: Hogarth Press, 1955), pp. 10-11.