یک نکته ای درباره عبارت خالکوبی سلنا «احب نفسک اولا» در کتاب «سوانح العشاق» احمد غزالی هست که بخوبی پرده از ریشه ها و مفاهیم نهفته این عبارت بر می دارد.
احمد غزالی در سوانح العشاق می نویسد:
قدمی هست در عشق که مرد مشاهدِ نفسِ خود می آید، زیرا که نفس شونده و آیندۀ مرکب معشوق می آید. از آن روی که دل مَسکن اوست و نفس بُوَد که از دل بوی او گیرد؛ تا حدی که بُوَد که اگر معشوق را بیابد نفس او را پروای آن نَبُوَد [یعنی دیگر وجود خارجی معشوق را طالب نیست]، و این بیت لایق این حال افتاده است که بعد از شیخ گفته آمده است:
تا ظن نبری که سینه مأوای تو نیست
یا دیده قدمگاه کف پای تو نیست
بنگر که چگونه غرق سودای تو ام
کز تو به تو ام همت پروای تو نیست
و این در درون چون قوّت پیدا شود مسامحتی دارد [کار ساده و دلپذیری است]، اما ناز معشوق کشیدن دشخوار است [سخت و ناخوشایند است]. [منظورش این است که عاشق کلا صورت ذهنی معشوق را در «نفس» خود به وصال بیرونی او ترجیح می دهد!].
زان من به درِ سرای تو کم گذرم
کز بیم نگهبان تو من بر حذرم
تو خود به دل اندری نگارا شب و روز
هر گه که تو را خواهم در دل نگرم!
احمد غزالی در سوانح العشاق می نویسد:
قدمی هست در عشق که مرد مشاهدِ نفسِ خود می آید، زیرا که نفس شونده و آیندۀ مرکب معشوق می آید. از آن روی که دل مَسکن اوست و نفس بُوَد که از دل بوی او گیرد؛ تا حدی که بُوَد که اگر معشوق را بیابد نفس او را پروای آن نَبُوَد [یعنی دیگر وجود خارجی معشوق را طالب نیست]، و این بیت لایق این حال افتاده است که بعد از شیخ گفته آمده است:
تا ظن نبری که سینه مأوای تو نیست
یا دیده قدمگاه کف پای تو نیست
بنگر که چگونه غرق سودای تو ام
کز تو به تو ام همت پروای تو نیست
و این در درون چون قوّت پیدا شود مسامحتی دارد [کار ساده و دلپذیری است]، اما ناز معشوق کشیدن دشخوار است [سخت و ناخوشایند است]. [منظورش این است که عاشق کلا صورت ذهنی معشوق را در «نفس» خود به وصال بیرونی او ترجیح می دهد!].
زان من به درِ سرای تو کم گذرم
کز بیم نگهبان تو من بر حذرم
تو خود به دل اندری نگارا شب و روز
هر گه که تو را خواهم در دل نگرم!