امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی)

#25
داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی)

..
شروع اتفاقات رو که به دقیق خاطرم هست از سال 1383 شروع میشه
یکی از دوستام یه موتور جدیده گرون قیمت خارجی گرفت و تصمیم گرفتیم به خارج از شهر بریم
در راه برگشت به طور عجیبی چراغ موتور سوخت..ولی ما تصمیم گرفتیم راهمون رو ادامه بدیم
که همون تصمیم لعنتی باعث شد تصادف کنیم
و من دوستام که از بچه گی با هم بزرگ شده بودیم و مثل برادرم بودن رو از دست بدم
بعد از اون حادثه من یک ماه بستری بودم و خانواده بخاطر روحیه من خونه رو عوض کردن
و یه شهری دیگه خونه خریدن.. بعد از بهوش اومدن دو ماه بعد من با اینکه حال و روز خوشی نداشتم
برگشتم شهر سابق.شب ساعت یازده رسیدم رفتم خونه دوستم بعد از چند ساعت ممانعت که این موقع
شب خوب نیست که بری قبرستون و لجبازی من که واقعا نبوده دوستامو تو ذره ذره وجودم احساس میکردم
بلاخره قانع شدن !! خونه نزدیک قبرستون بود و کمتر از ده دقیقه فاصله.
ساعت سه شب بود شب اول ماه و آسمون هم ابری وسنگین
قبر دوستام تو قسمت جدید قبرستون بود ما تا رسیدیم
دیدم اون دست پل که یه قطعه جدید بود یه10_15 نفر شاید یکم بیشتر آتیش بزرگی روشن کردن
ونشستن و حرف میزنن .توجهی نکردم .چون تمام ذهنم رو قبر دوستم بود
بغضم تازه شکسته بود که برادر دوستم چند بار پشت سر هم صدام زد و
با یه لحن ترسیده گفت اونجارو نگاه کن. نگاه کردم همه او نا که کنار آتیش بودن وایسادن ما رو نکاه میکنن
نه حرکتی میکنن و نه صحبتی و نه صدایی من بلند شدم احساس کردم
یه اتفاقی میخواد بیفته .برادر دوستم بلند گفت چه مرگتونه ؟ ولی جوابی ندادند
منم گفتم ولشون کن بشین. یه فحشی هم آروم دادم که فقط برادر دوستم میتونست بشنوه.
هنوز کلمه آخر فحشم تموم نشده بود دیدم همشون شروع کردن حرکت به
اطرافشون و سنگ زدن به سمت ما...
ما هم شروع به فرار کردن کردیم صدا خنده بلند زشتشون میومد
ما هم با سرعت رو قبرا میدودیم چند بار نزدیک بود بخوریم زمین
سنگها هم با سرعت از کنارمون رد میشدن خیلی نزدیک
ولی جالبی هیچ کدوم به ما نخورد
نمیدونم چند متر دویدیم تا رسیدیم مسجد وسط قبرستون
چند نفر در مسجد بودن.نزدیک شدیم دیدم بچه محل قدیمیمونن..که بسیجی بودن و همیشه جاشون مسجد بود
و بعدا فهمیدم درگیر تدارکات مراسم محرم بودن
بعد از چند دقیقه که نفسمون بالا اومد
بهشون داستانو گفتیم باورشون نمیشد
میگفتن تا حالا همچین چیزو ندیدن ..اتفاقا از همون
قسمت اومدن داخل قبرستون و کسی رو ندیدن
تصمیم گرفتیم همه بریم اونجا وقتی رفتیم
جایی هیچ آتیشی یا چون اونجا خاکی بود جایی رد پایی رو ندیدیم
هنوز واضح اون لحظه ات رو به خاطر دارم
واقعا دقایق نفسگیر و سختی بود...
پایان.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی)

ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ
ﺭﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭﻣﺎ .
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﺰﺍﺭﻉ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻫﺎﺭ
ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺸﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﻪ، ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻐﻠﯽ، ﺗﭙﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﻻﯼ ﺗﭙﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﻭ ﮐﻼﻫﺸﻮ ﻫﻢ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ
ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺯﯾﺮﻩ ﺳﺮﺵ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ
ﺣﺘﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺑﻐﻠﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ، ﺍﻭﻥ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ
ﺑﺎﻻﯼ ﺗﭙﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻫﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ، ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ
ﮔﻔﺖ ﻫﺮﭼﯽ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﻫﻠﻪ ﮐﺪﻭﻡ
ﺩﻫﯽ؟ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ
ﻭ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮑﺮﺩ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ
ﻃﺮﻑ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﻭﻟﯽ
ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﺩﯾﺪﻡ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﻣﺜﻞ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ ﮔﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﻻﻝ
ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻋﺘﺶ
ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﻭﮔﺎﻣﻬﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺖ ، ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﻍ ﻓﺮﺍﺭ
ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻭﺳﻂ ﺑﺎﻍ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﺩ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﺵ
ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﻻﻝ
ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺮﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ.
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕтяong


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 01-08-2018، 7:41

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان