19-05-2018، 12:54
(04-02-2014، 10:43)αℓι نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مادرش داد ميزد نگار يالا دير ميرسي هواپيما ميپره نگار جواب داد حالا ميام مامان كارم داره تموم ميشه.ده دقيقه بعد تند تند از پلهها اومد پايين رو به مامانش كرد و گفت: مثل اينكه خيلي دوست داري من زود تر ازتون جدا بشم مادرش: اوا اين چه حرفيه تا حالا كدوم مادر رو ديدي كه بخاد دخترش ازش جدا بشه. نگار: بابا نمياد فردگاه؟ مادرش: گفت جلسه رو زود تموم ميكنم كه برسم نگار: خب مثل اينكه تاكسي اومد من ديگه بايد برم مادرش: اه دخترم بيا تو بغلم دلم واست تنگ ميشهنگار: بابا مگه كجا ميرم دو تا شهر اون طرف تر ميرممادرش: يادت نره كه رسيدي زنگ بزني نامه يا زنگ رو هم فراموش نكني.نگار: باشه اين جوري كه تو حرف ميزني انگاري من بچم خب مواظب خودت باش يادت نره به گل هام آب بدين من ديگه رفتم خداحافظ.خدافظنگار دختري 19 ساله رشته معماري ساكن اردبيل قبول شده تو دانشگاه سلامت در اصفهان.راننده: سلام،فرودگاه تشريف ميبرين؟ نگار: بله،فقط سريع تر حركت كنيد كه زود برسم!هوا ابري بود و سرد باد هو هوميكرد بارون تازه شروع شده بود كه تاكسي به در ورودي فرودگاه رسيد نگار پول راننده رو داد و چمدون هاشو برداشت و به سمت در سالن حركت كرد از قسمت تحويل وسايل گذشت و رفت كهکه سوار هواپیما بشه کهناگهان رعد و برقی مهیب او را ترساند نگار قدم هایش تند تر کرد تا وارد خود هواپیما شد و روی صندلی که عدد 13 بود بشینه مهماندار او را راهنمایی کرد و نگار هم رفت سره جای خودش نشست و کتابی به نام "مجموعه داستان های عاشقانه" باز کرد و شروع به خواندن کرد.....هتل کوثر اصفهان مثل همیشه شلوغ و بعضی روز ها هم مشتری های کم تری داشت.در طبقه ی سیزدهم تو اتاق 33 سروصدای زیادی بود آخرین حرف های که کارکن هتلشنیده بود: نه کمک کمک تو رو خدا ولم کن آی....کارکن محکم در میزد و می گفت: میتونم کمکتون کنم؟ خانم!خانم! میتونم کمکتون کنم؟در رو باز کنید..لطفا در رو باز کنید..کارکن بدو بدو به سمت تلفنی که مال هتل بود رفت و شماره 1 روگرفت...الو سریع کمک بفرستین طبقه ی سیزدهم یه مورد اورژانسی داریم سریع.پشت خط: صدای دختری میومد کمک! کمک میخای چیکار مگه چه اتفاقی افتادهکارکن: خانوم شما کی هستین؟ مگه این شماره پذیرش نیست؟پشت خط: چرا حالا خودم میام کمکت میکنم.... الو الواوه خدای من حالا چیکار کنم. کارکن بدو بدو به سمت آسانسور دوید و سریع دکمه را فشار داد چند باراین کار رو تکرار کرد اماآسانسور تو خود طبقه ی سیزدهم گیر کرده بود یه فوش به شانسش و آسانسور داد و بدو بدو به سمت راه پله دوید اما همون لحظه دره آسانسور باز شد کارکن خوشحال شد و سریعبرگشت که سوار آسانسور بشه تا داخل آسانسور شد دکمه ی 1 رو چند بارفشار داد دره آسانسورآرام بسته شد و به سمت طبقه ی اول حرکت کرد سه دقیقه بعددره آسانسور در طبقه ی اول جلوی چند خانوم که منتظر آسانسور بودند باز شد همان لحظه صدای جیغ آنها بلندشد و بعد از آن همه به دور آنها جمع شد و گوشی های خود را در آورده بودند و داشتن فیلم میگرفتنکه در همان لحظه پلیس و اوژانس وارد هتل شد سره کارکن به کلی از تنش جدا شده بود و مانند توپ زیربغلش بود چشم سمت راستش داخل دهانش و تمام بدنش جای بریده گی داشت پلیس مردم رو دور کرد تاجسده بدون سره کارکن بد بخت رو جمع کنن.کار که تمام شد پلیس تمام طبقات رو دونه دونه گشت ولی هیچ اثری از قاتل یا مضنون پیدا نکردبجز اتاق 33 که هیچ کس جواب نداد و مجبور شدن با کلید زاپاس در را باز کنن اتاق به هم ریختهبود ولی هیچ اثری از خون نبود پلیس از مسئول پذیرش سوال کرد ولی هیچ خروج یا ورودی از دیروز تااون موقع ثبت نه شده بود پلیس اسم و نشانی صاحب اتاق رو به مرکز گذارش داد تا پیگیری کنند.میترا جعفری با شماره تماس ***09104253هواپیما تازه به زمین نشست بارون هنوز ادامه داشت نگار چمدون هاشو از داخل سالن گرفت و رفت که سوار تاکسی بشه.راننده: سلام.خسته نباشد کجا تشریف میبرین؟نگار: هتل کوثرنگار موبایل خودشو در آورد و شماره ی خونشونو گرفت... الو سلام مامان.مادرش: سلام دخترم به سلامتی رسیدینگار: آره مامان یه چند دقیقه ی میشه که رسیدم الانم دارم میرم هتلمادرش: اوا! مگه نمیری خوابگاه؟تگار: چرا ولی حالا نمیخام با این سر و وضع برم فردا میرم بابا هم نیومد بهش بگو که خیلی نامردیمادرش: این چه حرفیه مادر خب حتما نتونسته جلسه رو زود تموم کنهنگار: حداقل یه زنگ میزد!مادرش: خب حتما نمیتونسته تماس بگیرهنگار: خب مامان دیگه کاری نداری کم کم دارم به هتل میرسم تابلوش معلومهمادرش: نه مادر مواظب خود باش به چیزی احتیاج داشتی سریع بگوباشه مامان میبوسمت فعلا خداحافظ به بابا هم سلام برسون.راننده: رسیدم خانمنگار پول تاکسی رو داد وچمدون هاشو برداشت . به سمت دره ورودی هتل رفت چند تا پلیس رو دید که دارن جلوی دره ورودی کشیک میدن با تعجب از کنارشون رد و به سمت پذیرش رفتنگار: خانم یه اتاق میخاستممسعول پذیرش: یه لحظه صبر کنید... شرمنده خانم اتاق خالی نداریمنگار: عه میشه دوباره چک کنید!مسعول:یه لحظه..مسعول تلفن رو برداشت و شماره مدیر هتل رو گرفت.الو سلام آقای محمدی ببخشیدهمه ی اتاق های هتل رو مشتری گرفته به جز همون اتاقه یه خانم هم الان اومده و در خواست اتاق کرده چیکار کنم؟مدیر هتل: خب مشکلی نداره اتاق رو اجاره بدبن.مسعول چشم. خانم مثل اینکه خیلی خوش شانس هستین همین الان یه اتاق خالی شدنگار: خب خدا رو شکرروح میترا: آره خوش اومدی بیا که منتظر مشتری برای اتاقم بودم!نگار: چیزی گفتین؟مسعول نه! خب اسم و شماره تلفن و کپی شناسنامه لطفانگار: بفرماییدمسعول: اینم کلید. "طبقه ی سیزدهم اتاق 33"نگار: خیلی ممنونمسعول: خواهش میکنم. راستی نگفتین چه مدت میخای تشریف داشته باشین؟نگار: یک شبنگار به سمت آسانسور رفت و دکمه ی که عدد 13 رو نشون میداد زد و منتظر شد که به طبقه ی سیزدهم برسهآسانسور مثل بقیه ی آسانسورها تینک تینک کنان در طبقه ی سیزدهم ایستاد و نگار همراه چمدون هاش پا به طبقه ی سیزدهم گذاشت و دنبال اتاق 33 میگشت که ناگهان دستگیره ی طلایی رنگ در خودی نشان داد که همان توجه نگار را جلب کرد نگار عدد روی در را خواند بله 33تا اومد کلید را وارد سوراخ کنه در خودش باز شد که همان باعث تعجب زیاد نگار شدبا خودش گفت شاید خدمت کاری که مسعول این طبقه هست یادش رفته در رو بعد از نظافت ببندهوارد اتاق شد اتاق مرتب وتمیز بود چمدون هاشو روی کنار تخت گذاشت و لباسی نو و اتو کشیده از چمدونش بیرون آورد حوله و مسواکش رو برداشت و به سمت حموم رفت لباس ها شو در آورد و وارد حموم شدشیر آب گرم رو باز کرد آب گرم روی تمام بدنش ریخته شده کاملا خیس خیس شده بود که دستش رودراز کرد و شامپو نرم کننده رو برداشت و روی دستش ریخت و بعدش روی سرش گذاشتموهاشو ماساژ میداد که ناگهاناحساس کرد بدنش داره میسوزه چشماشو باز کرد ناگهان جیغ کوتاهی زد یه لحظه تمام بدنش رو خونی دید سریع بدنش رو شست و با حوله خودش رو خشک کرد حوله رو دوره سرش بست و لباس های تازه اش رو پوشید رفت روی تخت نشست و با شانه مو هاشو شونه میزد کنترل تلوزیون کنار تلفن روی میز بود کنترل رو برداشت و تلوزیون رو روشن کرد در تمام شبکه ها یک فیلم پخش میشدتو فیلم مردی به دختری زنگ زدو از او خواست تا با او صحبت کرد دختر چند دفعه به او پاسخ نه داد ولی مرد دوباره تماس میگرفت داستان فیلم برای نگار جالب میومد همین طور که داشت موهاشو شونه میزد فیلم رو هم تماشا میرد مرده از دختره پرسید: فیلم ترسناک مورد علاقت چیه؟ دختره جواب داد هالووینمرده: خب حالا بیا یه بازی کنیم!دختره: چه بازیمرده: من ازت یه سوال دارم اگه درست جواب بدی زنده میمونی اگه نتونی جواب بدی میمیریدختره: خفشو آشغال عوضی. گوشی رو قطع و رفت سره یخچال که چیزی بخوره که ناگهان تلفن دوباره زنگ خورد.دختره برداشت: گوش کن عوضی اگ.. نه تو گوش کن هرزه اگه یه بار دیگه تلفن رو روی من قطع کنی بلای سرت میارم که هزار بار آرزوی مرگ کنیامشب هوس کردم داخل بدنت رو ببینم این بستگی به خودت داره که میخای من این کار رو کنم یا نه.خب تا جای که یادم میاد تو گفتی که فیلم مورد علاقت هالووین هست آرهدختره:...مرده: یالا جواب بده اشغا لدختره با گریه گفت: آرهمرده: خب حالا بگو قاتل فیلم کی بود؟دختره: جیسونمرده: اه اشتباه بوددختره: نه من این فیلم رو بیست بار دیدم مطمعنممرده: نه مثل اینکه خوب توجه به فیلم نکردی باید خانم "وورهیس" رو هم بشناسی جیسون خودشو تا آخرین لحظه نشون نداد خب قرار ما چی بود؟دختره بیچاره از ترس تمام درهای خونه رو قفل کرد و رفت تو آشپز خونه چاقو رو برداشت وگوشه ای از آشپزخونه نشست و آروم آروم گریه میکرد که ناگهان صدای شکستنشیشه از طبقه ی بالا اومد دختره بیچاره از وحشت نمیدونست چیکار کنه که ناگهان صدای ماشینبه گوشش رسید.مادر و پدر دختره داشتن میومدن دختره سریع دوید که خودشو ازپنجره پرت کنه پایین و خودشو به پدرومادرش برسونه که ناگهان مرده سیاه پوش با نقابی سفیداز پشت سر چاقویی به گردنش زد ولی دختره خودشو پرت کرد پایین و بدو بدو به سمت ماشین رفت ولیدوباره اون مرد سیاه پوش اونو گرفت و این دفعه چاقویی تو دلش زد و دره گوشش گفت: بهت گفته بودم کهمیخام داخل بدنت رو ببینم.مادره دختر وقتی دره خونه رو باز کرد دخترش رو صدا میکرد اما دخترش هیچ جوابی نمیدادکیسی کیسی......................مادره کیسی جیغی بلند سرداد کیسی بدبخت به درختی که تابش رو بسته بود آویزون شده بود و تمام اعظایبدنش روی زمین ریخته شده بود.نگار سریع تلوزیون رو خاموش کرد و با خودش گفت: چه طور این فیلم ها رو برای مردم میزارن.ناگهان صدایی آروم گفت: چی شد از فیلم خوشت نیومد؟نگار یه لحظه دور و برش رو نگاه کرد ولی کسی رو ندید. دوباره اون صدا اومد. من رو میشناسی؟نگار جواب داد تو کی هستی؟ خودت رو نشون بده! هیچ جوابی نیومد.نگار با خودش گفت: حتما به خاطراین فیلم خیالاتی شدم.ناگهانپنجره ی اتاق باز شد و رعد و برقی زد که باعث ترس نگار شد.رفت تا پنجره رو ببنده که ناگهان چراغ ها خاموش روشن شد با خودش گفت چه شانس بدی دارم که ناگهان صدای در او را به خودش آورد خدمت کاری پشت در با سینی از خوراکی ایستاده بود نگار در رو باز و سینی رو گرفت وبعد از تشکر در را بست ولی دوباره برگشت که به خدمت کار بگوید که برایش شام بفرستن در را باز کرد ناگهان چشمانش ازحدقه بیرون زد پشت در رادیوار چیده بودن انگار که چند سال از این دیوار ها میگذرد هر چه داد و بیداد کرد هیچ صدایی نشنید سینی رو گذاشت روی میز و سریع سراغ پنجره ها رفت ولی پشت پنجره ها هم دیوار بود سریع سراغ تلفن رفت و عدد 1 رو زد ولی تلفن بوق اشغال میزد چند بار تلفن رو قطع و وصل کرد ولی همچنان بوق اشغال میزد سریع رفت سراغ مانتوش تا موبایلش رو برداره گوشیش رو برداشت ولی پشت صفحه تصویر دختری با چشمای قرمز بود که میگفت: چی شده ترسیدی؟ تازه بازی شروع شدهنگار بیچاره که دیگه نمیدونستچیکار کنه سریع رفت و چاقویی از آشپز خونه گرفت و برگشت تو اتاق اصلی ناگهان تمام چراغ ها خاموش شد جیغ بلندی زد هوا ناگهان سرد شد به طوری که نگار داشت میلرزید گوشیش رو گرفت که با نور صفحه ی گوشیش دور و برش رو بیبنه ولی دوباره تصویر اون دختر روی صفحه ی گوشیش بودکه داشت مدام میخندید....نگار گوشیش رو پرت کرد ولی هنوز صفحه روشن بود و صدای اون دختر میومد که یک دفعه صدا قطع شد و چیزی از کنار نگار رد شد یه لحظه سرش رو برگردوند ولی اینبار از جلوش رد شد ناگهان چیزی مانند چاقو روی سینه ی نگار را خراش داد نگار جیغی زد.صدا دوباره اومد.من باید دوباره زنده بشمنگار گفت: خب از من چی میخای؟ میتراگفت: خب معلومه اون بدن و اون صورت زیبات نمیدونی چه قدر منتظر بودم تا دوباره به حالت قبلیم درآم خدمت کار بیچاره تو کاری مداخله کرد که به اون هیچ ربطی نداشت.نگار در حالی که اشک از چشماشمیومد همش خدا خدا میکرد که خواب باشه ولی حیف که ماجرا واقعی بود ناگهان ضربه ای به نگار وارد شد که باعث بیهوشی او شد آخرین چیزی که دید این بود که روح میترا دستش رو طرف نگار دراز کرد و تن نگار رو بلند کرد و با یک چشمک از اتاق بیرون رفت.چند دقیقه بعد پلیس با مدیر هتل و چند نفر دیگه وارد اتاق شد پزشکی که همراه آن ها بود دستش رو روی نبض نگار گذاشت و سری از تاسف تکان داد.روز بعد تیتر اول روزنامه هاخبر مرگ دانشجوی در هتل کوثر شد و چند روز بعد از آن خبر مرگ 33 نفر دیگه که همگی در طبقه ی سیزدهم هتل کوثر اصفهان بود نوشته شد.پایان
فیلمی ک نگار میدید زیادم ترسناک نیست راجع ب یه پسر دیوونه اس ک میخواد از یه دختر ب خاطر کاری ک مامان دختر کرده انتقام بگیره در آخرم دختره مثل خوده پسره رفتار میکنه و اونو میکشه در کل اصلن ترسناک نیست......داستان نگار واقعیت داره؟