13-11-2017، 9:43
بگذار کمی از هم جدا شویم
برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من
و نیکداشت خودمان
بگذار کمی فاصله بگیریم
چون می خواهم عشقم را بپرورانی
چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی
تو را قسم به آنچه داریم
از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود
قسم به عشقی آسمانی
که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است
و بر دستهایمان کنده ...
قسم به نامه هایی که برای من نوشته ای
و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده
و مهری که بر گیسوانم و بر سر انگشتانم از تو به یادگار مانده
قسم به هر آنچه در یاد داریم
و اشکها و لبخندهای زیبایمان
و عشقی که از سخن فراتر
و از لبهایمان بزرگتر شده
قسم به زیباترین داستان عاشقانه زندگیمان
برو!
عاشقانه
بگذار از هم جدا شویم
چون پرندگانی که در هر فصل، از دشتها و تپهها کوچ میکنند
و چون خورشید ای معشوق من
که به هنگام غروب، تلاش میکند که زیباتر باشد
در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان
یکبار اسطوره و
یکبار سراب باش
و پرسشی بر لبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی
برو!
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم
می خواهم از میان حلقههای اشک
به من بنگری
و از میان آتش و دود
به من بنگری
پس بگذار بسوزیم تا بخندیم
چون نعمت گریه را سالهاست
که فراموش کرده ایم
جدا شویم
تا عشق ما به روز مرگی
و شوق ما به خاکستر نشینی
دچار نشود
و غنچهها در گلدان نپژمرد
دل خوش دار ای کوچک من
که عشق تو چشم و دلم را آکنده است
و همچنان تحت تأثیر عشق بزرگ توأم
و همچنان در رویای اینم که از آن من باشی
ای تکسوار و ای شاهزاده من
اما ... من
از مهر خود بیمناکم
از احساس خود نیز
که روزی از دلبستگی هایمان آزرده شویم
از وصال و از در آغوش هم بودنمان بیمناکم
پس بنام عشقی آسمانی
که چون بهار در وجودمان به گل نشست
و چون خورشید در چشمانمان درخشید
و بنام زیباترین داستان عاشقانه روزگارمان
برو!
تا عشق ما پایدار بماند
و تا زندگانیش دراز باشد
برو!
"نزار قبانی"
برای نیکداشت این عشق، ای معشوق من
و نیکداشت خودمان
بگذار کمی فاصله بگیریم
چون می خواهم عشقم را بپرورانی
چون می خواهم کمی هم از من متنفر باشی
تو را قسم به آنچه داریم
از خاطره هایی که برای هر دویمان با ارزش بود
قسم به عشقی آسمانی
که هنوز بر لبهایمان نقش بسته است
و بر دستهایمان کنده ...
قسم به نامه هایی که برای من نوشته ای
و صورت چون گلت که در درون من کاشته شده
و مهری که بر گیسوانم و بر سر انگشتانم از تو به یادگار مانده
قسم به هر آنچه در یاد داریم
و اشکها و لبخندهای زیبایمان
و عشقی که از سخن فراتر
و از لبهایمان بزرگتر شده
قسم به زیباترین داستان عاشقانه زندگیمان
برو!
عاشقانه
بگذار از هم جدا شویم
چون پرندگانی که در هر فصل، از دشتها و تپهها کوچ میکنند
و چون خورشید ای معشوق من
که به هنگام غروب، تلاش میکند که زیباتر باشد
در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان
یکبار اسطوره و
یکبار سراب باش
و پرسشی بر لبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی
برو!
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم
می خواهم از میان حلقههای اشک
به من بنگری
و از میان آتش و دود
به من بنگری
پس بگذار بسوزیم تا بخندیم
چون نعمت گریه را سالهاست
که فراموش کرده ایم
جدا شویم
تا عشق ما به روز مرگی
و شوق ما به خاکستر نشینی
دچار نشود
و غنچهها در گلدان نپژمرد
دل خوش دار ای کوچک من
که عشق تو چشم و دلم را آکنده است
و همچنان تحت تأثیر عشق بزرگ توأم
و همچنان در رویای اینم که از آن من باشی
ای تکسوار و ای شاهزاده من
اما ... من
از مهر خود بیمناکم
از احساس خود نیز
که روزی از دلبستگی هایمان آزرده شویم
از وصال و از در آغوش هم بودنمان بیمناکم
پس بنام عشقی آسمانی
که چون بهار در وجودمان به گل نشست
و چون خورشید در چشمانمان درخشید
و بنام زیباترین داستان عاشقانه روزگارمان
برو!
تا عشق ما پایدار بماند
و تا زندگانیش دراز باشد
برو!
"نزار قبانی"