جایی در نشست مطبوعاتیِ سریالی که تهیهکنندۀ اجراییاش با خودت بود، یعنی سریال "سیزده دلیل که چرا" (Thirteen Reasons Why) بیان کردی که :«هر چی بزرگتر شدم، احساس ناامنی و بیاعتمادیام هم بیشتر شد». منظورت از این حرف چی بود؟
این موردی است که در دورۀ درمان بیش از همه روش کار کردم. بخاطر رسانههای اجتماعی، بخاطر تمام فشارهایی که به دخترها وارد میشود، این مورد خیلی مشکلی است. خیلی خوب است که ارتباطتان را با چیزها حفظ کنید و آنها را ببینید، و از آن چیزهای که دوستانتان قرار است انجام بدهند حس و الهام بگیرید. این تفکر همچنین به افراد این اجازه را میدهد که به این درک برسند که نیاز هست به شیوه خاص خودشان به نظر برسند و عمل بکنند. یادم میآید وقتی در دیزنی کار میکردم همیشه در حال تکاپو و ورجهورجه بودم، اما هیچ توجهی به بچهها نداشتم و کار خاصی برای نشاندن خنده بر لبهایشان انجام نمیدادم. آن موقع خیلی شلخته و بدون تمرکز بودم؛ اما الان متمرکزتر و منظمتر شدهام. آدمهای نفرتانگیزی همیشه دور و اطراف شما وجود دارند که سعی میکنند فقط چیزهای منفی را در شما ببینند و انرژیای را که در شما احساسی بد نسبت به خودتان ایجاد میکند منتقل کنند. این امر گریزناپذیری است. زیر این فشار و هرجومرج رسیدن به شناخت از خود واقعا کار مشکلی است.
بخش زیادی از شهرت تو از رو-راستی و رُک بودنت نشأت گرفته؛ چطور میفهمی که چه چیزهایی را باید به اشتراک گذاشت و چه چیزهایی را نه؟
این مورد هم میتواند باعث شود که قاطی بکنم و خودم را خراب و داغان بکنم و هم اینکه فقط باعث بشود گفتگویی صادقانه و واقعی با مردم داشته باشم. من الان در جایگاهی قرار گفتهام که صاحب این رسانه و ابزار برقراری ارتباط هستم و هنوز هم میتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم و با مردمی که احساس میکنند با من بزرگ شدهاند ارتباط برقرار کنم. ساده است: من آن چیزهایی را که دلم نمیخواهد با دیگران به اشتراک نمیگذارم.
در زادگاهت گراند پریریِ تگزاس مردم چطور باهات برخورد میکنند؟ چقدر به آنجا سر زدهای؟
فقط برای جشنِ تولد پسر تعمیدیام به آنجا سر زدم. فوقالعاده بود. به رستورانی که همیشه عادت دارم میروم و آنها میگویند: «به خانه خوش اومدید خانم گومز!». وقتی آنجا می روم خانوادهام را میبینم و با پدربزرگ و مادربزرگم وقتگذرانی میکنم، غذای خانگی میخورم و در پارک قدم میزنم. این طوری خیلی از زندگی ماشینی دور میشوم.
این موردی است که در دورۀ درمان بیش از همه روش کار کردم. بخاطر رسانههای اجتماعی، بخاطر تمام فشارهایی که به دخترها وارد میشود، این مورد خیلی مشکلی است. خیلی خوب است که ارتباطتان را با چیزها حفظ کنید و آنها را ببینید، و از آن چیزهای که دوستانتان قرار است انجام بدهند حس و الهام بگیرید. این تفکر همچنین به افراد این اجازه را میدهد که به این درک برسند که نیاز هست به شیوه خاص خودشان به نظر برسند و عمل بکنند. یادم میآید وقتی در دیزنی کار میکردم همیشه در حال تکاپو و ورجهورجه بودم، اما هیچ توجهی به بچهها نداشتم و کار خاصی برای نشاندن خنده بر لبهایشان انجام نمیدادم. آن موقع خیلی شلخته و بدون تمرکز بودم؛ اما الان متمرکزتر و منظمتر شدهام. آدمهای نفرتانگیزی همیشه دور و اطراف شما وجود دارند که سعی میکنند فقط چیزهای منفی را در شما ببینند و انرژیای را که در شما احساسی بد نسبت به خودتان ایجاد میکند منتقل کنند. این امر گریزناپذیری است. زیر این فشار و هرجومرج رسیدن به شناخت از خود واقعا کار مشکلی است.
بخش زیادی از شهرت تو از رو-راستی و رُک بودنت نشأت گرفته؛ چطور میفهمی که چه چیزهایی را باید به اشتراک گذاشت و چه چیزهایی را نه؟
این مورد هم میتواند باعث شود که قاطی بکنم و خودم را خراب و داغان بکنم و هم اینکه فقط باعث بشود گفتگویی صادقانه و واقعی با مردم داشته باشم. من الان در جایگاهی قرار گفتهام که صاحب این رسانه و ابزار برقراری ارتباط هستم و هنوز هم میتوانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم و با مردمی که احساس میکنند با من بزرگ شدهاند ارتباط برقرار کنم. ساده است: من آن چیزهایی را که دلم نمیخواهد با دیگران به اشتراک نمیگذارم.
در زادگاهت گراند پریریِ تگزاس مردم چطور باهات برخورد میکنند؟ چقدر به آنجا سر زدهای؟
فقط برای جشنِ تولد پسر تعمیدیام به آنجا سر زدم. فوقالعاده بود. به رستورانی که همیشه عادت دارم میروم و آنها میگویند: «به خانه خوش اومدید خانم گومز!». وقتی آنجا می روم خانوادهام را میبینم و با پدربزرگ و مادربزرگم وقتگذرانی میکنم، غذای خانگی میخورم و در پارک قدم میزنم. این طوری خیلی از زندگی ماشینی دور میشوم.