هی وحشی جنگلیه آمازونی آروم تر...
(فک کنم کر شده)
مهسا حداقل دستمو ول کن...
یکدفه ای واستاد و دستمو ول کرد(ول ک نه پرت کرد دستمو)....
(یاابولفضل رم کرد)
مهسا-دیانا اینقد بره فیل بازی درنیار...اگه آروم بریم شاید نتونیم ببینیمشون.
-حالا نبینیم مگه چی میشه؟!
مهسا-حرف مفت نزن...من ک میدونم الان دل تو دلت نیست تا فقط ی نظر هریو از نزدیک ببینی.
-نخیرم کی گفته...من اصن ازون پسره ی از خود راضیه مو فرفریه ...
مهسا-بیشین بینیم بابا بیا بریم
-حداقل میذاشتی حرفمو کامل کنم.
مهسا-ن..می..شه!
-کوفت!
خدارو شکر سرعتش از 100 کیلومتر در ساعت ب 99 کیلومتر در ساعت رسید(ها؟چیه؟خب همینم غنیمته دیگه)
مهسا-داینا!
-ممنون میشم اگه دیانا صدام کنی
مهسا-اصلش دایناست
-پس لطفا منو فرعی صدا کن
مهسا-چ جمعیتی!...هی بت گفتم سریع تر را برو دیگه اه.(بحثو عوض کرد)
-ب من چ
مهسا-تا همینجا خونتو نریختم ی ر اهی پیدا کن تا بتونیم بشون نزدیک شیم.
-ب کیا؟(راستشو بخاین علاقه ی شدیدی ب در آوردن حرس مهسا داشتم..آخه وقتی حرس میخورد خیلی با مزه میشد)
مهسا-اصغر سیبیل کلفت!اذیت نکن دیگه اون مغز داغونتو ب کاربنداز ببین باید چ خاکی تو سرمون بریزیم!
-چ انتظارایی دارن مردم ب خدا!خوبه خودت داری میگی داغون...حالا ک اصرار میکنی ب کار میندازمش...امم خب میتونیم خودمونو بندازیم تورود بد شنا کنیمو بریم طرفشون...ها نظرت چیه؟
مهسا-اگه دقت کرده باشی اونجا نوشته شنا ممنوع..تازشم اون همه مامورو اونجا نمیبینی؟
-اینم حرفیه..ولی خب این نهایت فکر من بود.
مهسا-بمیر...................!مثکه راه بهتری وجود نداره...ولی اگه مردم تقصیر تو ع ها!از من گفتن بود
-حالا تو بمیر بعدا سر اینکه تقصیر کی بوده صحبت میکنیم.
مهسا-خیلی دلت خوشه!
سلااااااااااااام!
-اوا شما اینجا چی کار میکنین؟
سپیده-داریم بندری میرقصیم
نگین-اگه یادت باشه امروز قرار بود 5 تایی بیایم جای بیگ بن...مارفتیم اما شما نبودین حدس زدیم ک اینجا باشین...
حدیث-شما دو تا تنهایی اومدین..حتی ی خبرم ندادین ک کجایین...نامردای بی شعور بی فرهنگ
-همش تقصیر این بود
مهسا-خب میخواستم لو رو ببینم
حدیث-نگاش کن تورو خدا...دوستم دوستای قرن 5 میلادی(همون قرن خیارشورشاه خودمون).
-واقعا!
مهسا-تو یکی دیگه حرف نزن
سپیده-بچه ها بیخیال.بیاین بریم دیگه
- منظورت اینه ک بریم اونجا تو اون جمعیت دایرکشنر؟ من نمیام!
نگین-چرا؟
-چون سالم میریم کتلت برمیگردیم.
مهسا-ما میخوایم بریم تو رود شنا کنیم...بچه ها اگه شمام میخواین بیاین من ک رفتم.
حدیث-چیییییییییییییییییییییییی؟عقلت پوکیده؟من ک نیستم
نگین-me 2
سپیده-منم همینطور
مهسا-پس فعلا بای
دستمو گرفتو دوباره منو دنبال خودش کشوند...ای خدا منو بکش ولی از دست این نجات بده.
-شرمنده بچه ها این خل شده...
.
.
.خب هروقت گفتم 3 میپریم...
3...
-سرمو از آب بیرون آوردمو موهامو از جلو صورتم کنار زدم...هرچی اینورو اون ورو نگا کردم مهسارو ندیدم...
مهسا-هی !من اینجام.
منو بگو گفتم از شرش خلاص شدم ولی مثل اینکه خداحالاحالاها نمیخواد ازین لطفا ب من بکنه...
داشتم ب طرفش میرفتم ک ی دفه...
(نظر یادتون نره)
احساس سرگیجه بم دست داد...زیر دلم درد میکرد...نه خدایا الان وقتش نیست!
مهسا-دیانا دیانا!
پلیس-اونجارو!بگیرینشون
-مهسا...حالم خوب نیست...
دیگه هیچی نفهمیدم...............
ی صداهایی می اومد...صدای مهسا بود...داشت گریه میکرد...یعنی چ اتفاقی افتاده؟یعنی من مردم؟ یکی نیس بگه آخه مونگول تو ک قلبت داره میزنه چ طوری مردی؟
همچنان درگیر سوالای خوددرگیرانم بودم ک ناگهان...همون ی دفه ی خودمون یکی جلوی نوری ک مستقیم تو چشام میخوردو باعث میشد نتونم چشامو باز کنم گرفت...طرف اینقد گنده ک ن غول تشن بود ک دیگه حتی ی نمورم نور نمیخورد توچشم...همه جا تاریک بود...میترسیدم چشامو باز کنم..آخه از ی طرف صدای گریه ی مهسا از ی طرفم این آدم خیلی گنده...اول ی چشممو اونم خیلی کم باز کردم...اوا!این چقد قیافش آشناس...حالا ک فک میکنم میبینم اون قدم گنده نیس
با ی چشم نمیتونستم خوب شناساییش کنم بنابراین اون یکی چشمم باز کردم...
-نه!
ینی این همون هریه ؟!نه بابا توهم زدم!ولی خودشه ها؟نخیرم ب نظر تو آخه هری الان بالاسرت چی کار میکنه؟راس میگیا از این زاویه بش نگا نکرده بودم....نگا کن تورو خدا تو چ وضعیت داغونی دارم با ضمیر نا خداگاهم بحث میکنم,اونم سر چ موضوع مسخره ای,اینکه این هریه یا ن!
مهسا-آخ جون بیدار شدی؟ینی چیزه ب هوش اومدی؟
-صدای ی بزغاله ی جیغ جیغو میاد...
مهسا-وای عاشقتم..خدارو شکر ک عوض نشدی وگرنه من شبانه روز با کی میخواستم بحثو دعوا کنم...میگما چت شد یهو؟چ مرگت شد؟سکته کردم...مردمو زنده شدم...تا
-حالا خوبه مردیو زنده شدی..وگرنه خفم میکردی؟
مهسا-اه اه اه دختره ی بی شعور بی لیاقت...ای کاش میمردی...
-خب حالا ناراحت نشو شوخی...مهسا اینجا کجاست؟(طوری این حرفمو با جیغ زدم ک بدبخت مهسا شیش متر رفت هوا"البته برگشتا...خوشحال نشین هنوز زندس")
اون آقاهه-قایقه...
-ببخشید من فکر کردم کشتی تایتانیکه
اون آقاهه-خب حالا شکو شبهت برطرف شد؟
برگشتم طرفش...یا ابوالهول...هری؟همون هری استایلزه معروفه...اونم با ی لبخند کجو کوله...اه اه ایکبیری حتما الان انتظار داره بپرم بغلش بگم سلاااااااااااام عشقققققققققققققم...میشه ی امضا بدی...بیا ی عکس با هم بگیریم..ولی من عمرا اینکارو کنم مگه غرورمو از سرراه آوردم ک اینجوری لتو پارش کنم.
نمیدونم چقد شده بود ک داشتم خیره خیره بش نگا میکردم ک گفت
هری-میخوای امضا بدم؟
-نکبت(فارسی گفتم)
هری-ببخشید چیزی گفتین؟
-آره گفتم برو در کوزتو امضا بزن آبشو بخور(تغییرات در ضرب المثل تو روده ی باریکم)
-چون این ی ضرب المثل فارسی ترنسلیت شده ب اینگیلیسی بود زیاد درکش نکرد
هنوز همونطوری با تعجب داشت بم نگا میکرد ک داد زدم
-وای ن از مغزتون داره دود در میاد آقای..چی چی بود؟آها هری ادوارد استایلز
هری-دختر آروم تر...دیوونه!
-دیوونه نوه ی عموی بزرگ شوهرخواهرته
هری-خواهرمن مجرده
-ولی مجرد نمیمونه ک...
هری-شایدم...
-مهسا تو چرا گریه میکردی؟(قیافه ی هری دیدنی بود...رنگ گوجه فرنگی شده بود...ههههههههه خر کیف شدیم)
مهسا-آخه..گوشتو بیار
گوشمو بردم نزدیک دهنشو گفتم
-بفرما اینم گوش این بنده ی حقیر
مهسا-راستشو بخوای لویی رو دیدم
-چشمت روشن
مهسا-تازه کلیم باش حرف زدم
-فک فولادی...من فک میکردم فقط وقتی با من روبرو میشی اینقد حرف میزنی
مهسا-زهر مار
ی مشت حواله ی دلم کرد ک...خدا اون روزو براتون نیاره مردمو فک کنم دیگه زنده نشدم...ولی ن مثکه هنو زندم.
سرمو گرفتم پایینو ی نگا ب شکمم کردم...نگام افتاد ب شلوارم...اینکه شلوار من نیس...شلوار مهسام نیس چون منو مهسا هم سایزیم ولی این شلواره همچین بگی نگی گشاد میزد...
-مهسا این چیه؟
مهسا-خب شلواره دیگه...عصبانی نشو شلوارت کثیف شده بود...این شلوار هریه
بش(ب هری) نگا کردم اون لبخند کجوکولش ب ی نیشخند تبدیل شده بود...
***نظر فراموش نشه***
نگام رفت پایین(هی فکر بد نکنین قصد هیز بازی نداشتم)...هری ی شلوارک گله گشاد قرمز پوشیده بود...زدم زیر خنده..خودتونو بذارین جای من هری با ی بلیز خیلی شیک و مجلسی و ی شلوارک درب و داغون جلوتون واسته..خدایی خندتون نمیگیره؟
همچنان داشتم میخندیدم ک ی دفه ضمیر ناخودآگاه عزیزم دهن باز کرد؟آخ مامان قربونت بشه ی چن وقت بود نصیحتم نکرده بودی!زهرمار...دختر ب خدا ک خیلی ضایع ای...ی نگا ب خودت کن ی نگام ب هری اگه وقت کردی ی نگام ب این مهسای بدبخت کن...(همه ی کارایی ک گفته بودو کردم...مهسا از نگاهش معلوم بود ک قصد کشتنمو داره هریم ک مثه مجسمه اون طرف وایستاده بود)خب ک چی؟خب ک اینکه جمع کنین برین دیگه زشته اگه نرین هری فک میکنه عاشق چشمو آبروش شدین ک نمیرین...آرایه هارا در عبارت بالا مشخص کنین...الکی نیست مهسا اینقد از دستت حرس میخوره بس ک خلی...درس پس میدیم,خب دیگه فعلا خدافظ وجدان عزیز!
از جام بلند شدم
-خدافظ
هری-در خدمت بودین
-ممنون دیگه نمیخوایم باشیم.
-ببخشید امکانش هست بگین این قایقو ببرن ی جایی ک ما بتونیم ازش پیاده شیم؟؟؟؟
هری-آره فککنم
-فک نکن انجام بده
هری-پررو
(خیر سرش آروم گفت این حرفشو)
-چیزی فرمودین؟
هری-نه
-ولی من شنیدم چی گفتین
هری-آفرین چ دختر شنوایی!
-تا چشتون درآد(من از بچگیم نمیتونستم با پسرا عین آدم حرف بزنم...)
دیگه چیزی نگفت..هه..بهتر!اگه میگف مجبور میشدم ی نر و ماده بخوابونم تو صورت 123 تیغش...
.
.
.
-ممنون بابت همه چی...خدانگهدار(ضمیر:خیلی دیگه باادب تو معدم...فعلا ببند تا نبستمت..ضمیر:خیلی دیگه بی ادب)
هری-خواه...
-راستی شلوارتون...تا یک ساعت دیگه بتون میدمش...همینجایین دیگه ن؟
هری-نه!
-پس شلوارتونو میارم همینجا میذارم بیاین برش دارین...
هری-نه!
-پ میندازمش دور!
هری-نه!
شیطونه میگه بزنم له و لوردش کنم....
ی نگاه غضبناک بش کردم ک فککنم شلوارشو خیس کرد...بنابراین سریع گفت:
هری-باهاتون تماس میگیرم میگم شلوارو کجا بیارین...میشه شمارتونو بدین
الان هر کی دیگه جای من بود غش کرده بود البته من ک میدونم فقط ب خاطر شلوارجونشه...وگرنه محال بود از ی دختر عادی شماره بخواد بگیره(تا جایی ک من یادمه قبلنا پسرا شماره میدادن!الان دوره زمونه عوض شده وجدانکم)
-(حالا وقت ضایع کردنش بود)شرمنده من نمیتونم شمارمو ب هر کسی بدم
هاهاهاهاااااااااااااااا
هری-منظورم شماره خونتون بود
-منم منظورم همون بود...شماره شمارس دیگه چ فرقی میکنه...
هری-اممم(این اممم ینی ایشالا بری زیر تریلی!هههه...آخی بچمون عصبانی شده)پس فردا ساعت 1 ظهر همینجا...
-باشه حرفی نیس..بای
مهسا-خدافظ...(بم ی نگا کرد با نگاش میخواست ازم اجازه بگیره اما برا چی خدا میدونه...با تکون دادن سرم بش اکی دادم)
رفت سمت هری...بغلش کرد...بعدشم ازش ی امضا گرفت و اومد سمت من..
مهسا-خب دیگه بریم
پس پیاده ب سمت خونه هامون را افتادیم دقیقا مسیرامون یکی بود البت مال من یکم بیشتر
-خاک بر سرت...الهی بمیری...الهی مرغای آسمون هفتم برات گریه کنن!الهیییییییییییییییییییییی!
مهسا-خب تو ک گفتی باشه
-مگه من علم غیب داشتم...اصن وللش دیگه حرف نزن
مهسا-ببخشید!
-اوا!مرگ من!ی بار دیگه بگو!توروخدا
مهسا-بمیرمم نمیگم
تا وقتی برسیم دم در خونه ی مهسا اینا همینجور ی ریز زدیم تو سرو کله ی هم
مهسا-خیلی امروز خوش گذشت...ع راستی ناهار...وللش دیگه حسش نیس
-اوهوم...بسه دیگه اینقد زر نزن بای
مهسا-بای
.
.
.
اون روز فقط و فقط ب اتفاقای ک برام افتاده بود فککردم...اونم چ اتفاقایی!خدا نسیب گرگ بیابون نکنه!البه ب بچه هام زنگ زدمو ابراز سلامتی کردم
شبم بعد ازینکه شلوار هریو شستم(اولین باری بود ک داشتم لباس میشستم...تا حالا جورابامم با دست نشسته بودم چ برسه ب شلوار ی نفر دیگه)رفتم خوابیدم
نظر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(فک کنم کر شده)
مهسا حداقل دستمو ول کن...
یکدفه ای واستاد و دستمو ول کرد(ول ک نه پرت کرد دستمو)....
(یاابولفضل رم کرد)
مهسا-دیانا اینقد بره فیل بازی درنیار...اگه آروم بریم شاید نتونیم ببینیمشون.
-حالا نبینیم مگه چی میشه؟!
مهسا-حرف مفت نزن...من ک میدونم الان دل تو دلت نیست تا فقط ی نظر هریو از نزدیک ببینی.
-نخیرم کی گفته...من اصن ازون پسره ی از خود راضیه مو فرفریه ...
مهسا-بیشین بینیم بابا بیا بریم
-حداقل میذاشتی حرفمو کامل کنم.
مهسا-ن..می..شه!
-کوفت!
خدارو شکر سرعتش از 100 کیلومتر در ساعت ب 99 کیلومتر در ساعت رسید(ها؟چیه؟خب همینم غنیمته دیگه)
مهسا-داینا!
-ممنون میشم اگه دیانا صدام کنی
مهسا-اصلش دایناست
-پس لطفا منو فرعی صدا کن
مهسا-چ جمعیتی!...هی بت گفتم سریع تر را برو دیگه اه.(بحثو عوض کرد)
-ب من چ
مهسا-تا همینجا خونتو نریختم ی ر اهی پیدا کن تا بتونیم بشون نزدیک شیم.
-ب کیا؟(راستشو بخاین علاقه ی شدیدی ب در آوردن حرس مهسا داشتم..آخه وقتی حرس میخورد خیلی با مزه میشد)
مهسا-اصغر سیبیل کلفت!اذیت نکن دیگه اون مغز داغونتو ب کاربنداز ببین باید چ خاکی تو سرمون بریزیم!
-چ انتظارایی دارن مردم ب خدا!خوبه خودت داری میگی داغون...حالا ک اصرار میکنی ب کار میندازمش...امم خب میتونیم خودمونو بندازیم تورود بد شنا کنیمو بریم طرفشون...ها نظرت چیه؟
مهسا-اگه دقت کرده باشی اونجا نوشته شنا ممنوع..تازشم اون همه مامورو اونجا نمیبینی؟
-اینم حرفیه..ولی خب این نهایت فکر من بود.
مهسا-بمیر...................!مثکه راه بهتری وجود نداره...ولی اگه مردم تقصیر تو ع ها!از من گفتن بود
-حالا تو بمیر بعدا سر اینکه تقصیر کی بوده صحبت میکنیم.
مهسا-خیلی دلت خوشه!
سلااااااااااااام!
-اوا شما اینجا چی کار میکنین؟
سپیده-داریم بندری میرقصیم
نگین-اگه یادت باشه امروز قرار بود 5 تایی بیایم جای بیگ بن...مارفتیم اما شما نبودین حدس زدیم ک اینجا باشین...
حدیث-شما دو تا تنهایی اومدین..حتی ی خبرم ندادین ک کجایین...نامردای بی شعور بی فرهنگ
-همش تقصیر این بود
مهسا-خب میخواستم لو رو ببینم
حدیث-نگاش کن تورو خدا...دوستم دوستای قرن 5 میلادی(همون قرن خیارشورشاه خودمون).
-واقعا!
مهسا-تو یکی دیگه حرف نزن
سپیده-بچه ها بیخیال.بیاین بریم دیگه
- منظورت اینه ک بریم اونجا تو اون جمعیت دایرکشنر؟ من نمیام!
نگین-چرا؟
-چون سالم میریم کتلت برمیگردیم.
مهسا-ما میخوایم بریم تو رود شنا کنیم...بچه ها اگه شمام میخواین بیاین من ک رفتم.
حدیث-چیییییییییییییییییییییییی؟عقلت پوکیده؟من ک نیستم
نگین-me 2
سپیده-منم همینطور
مهسا-پس فعلا بای
دستمو گرفتو دوباره منو دنبال خودش کشوند...ای خدا منو بکش ولی از دست این نجات بده.
-شرمنده بچه ها این خل شده...
.
.
.خب هروقت گفتم 3 میپریم...
3...
-سرمو از آب بیرون آوردمو موهامو از جلو صورتم کنار زدم...هرچی اینورو اون ورو نگا کردم مهسارو ندیدم...
مهسا-هی !من اینجام.
منو بگو گفتم از شرش خلاص شدم ولی مثل اینکه خداحالاحالاها نمیخواد ازین لطفا ب من بکنه...
داشتم ب طرفش میرفتم ک ی دفه...
(نظر یادتون نره)
احساس سرگیجه بم دست داد...زیر دلم درد میکرد...نه خدایا الان وقتش نیست!
مهسا-دیانا دیانا!
پلیس-اونجارو!بگیرینشون
-مهسا...حالم خوب نیست...
دیگه هیچی نفهمیدم...............
ی صداهایی می اومد...صدای مهسا بود...داشت گریه میکرد...یعنی چ اتفاقی افتاده؟یعنی من مردم؟ یکی نیس بگه آخه مونگول تو ک قلبت داره میزنه چ طوری مردی؟
همچنان درگیر سوالای خوددرگیرانم بودم ک ناگهان...همون ی دفه ی خودمون یکی جلوی نوری ک مستقیم تو چشام میخوردو باعث میشد نتونم چشامو باز کنم گرفت...طرف اینقد گنده ک ن غول تشن بود ک دیگه حتی ی نمورم نور نمیخورد توچشم...همه جا تاریک بود...میترسیدم چشامو باز کنم..آخه از ی طرف صدای گریه ی مهسا از ی طرفم این آدم خیلی گنده...اول ی چشممو اونم خیلی کم باز کردم...اوا!این چقد قیافش آشناس...حالا ک فک میکنم میبینم اون قدم گنده نیس
با ی چشم نمیتونستم خوب شناساییش کنم بنابراین اون یکی چشمم باز کردم...
-نه!
ینی این همون هریه ؟!نه بابا توهم زدم!ولی خودشه ها؟نخیرم ب نظر تو آخه هری الان بالاسرت چی کار میکنه؟راس میگیا از این زاویه بش نگا نکرده بودم....نگا کن تورو خدا تو چ وضعیت داغونی دارم با ضمیر نا خداگاهم بحث میکنم,اونم سر چ موضوع مسخره ای,اینکه این هریه یا ن!
مهسا-آخ جون بیدار شدی؟ینی چیزه ب هوش اومدی؟
-صدای ی بزغاله ی جیغ جیغو میاد...
مهسا-وای عاشقتم..خدارو شکر ک عوض نشدی وگرنه من شبانه روز با کی میخواستم بحثو دعوا کنم...میگما چت شد یهو؟چ مرگت شد؟سکته کردم...مردمو زنده شدم...تا
-حالا خوبه مردیو زنده شدی..وگرنه خفم میکردی؟
مهسا-اه اه اه دختره ی بی شعور بی لیاقت...ای کاش میمردی...
-خب حالا ناراحت نشو شوخی...مهسا اینجا کجاست؟(طوری این حرفمو با جیغ زدم ک بدبخت مهسا شیش متر رفت هوا"البته برگشتا...خوشحال نشین هنوز زندس")
اون آقاهه-قایقه...
-ببخشید من فکر کردم کشتی تایتانیکه
اون آقاهه-خب حالا شکو شبهت برطرف شد؟
برگشتم طرفش...یا ابوالهول...هری؟همون هری استایلزه معروفه...اونم با ی لبخند کجو کوله...اه اه ایکبیری حتما الان انتظار داره بپرم بغلش بگم سلاااااااااااام عشقققققققققققققم...میشه ی امضا بدی...بیا ی عکس با هم بگیریم..ولی من عمرا اینکارو کنم مگه غرورمو از سرراه آوردم ک اینجوری لتو پارش کنم.
نمیدونم چقد شده بود ک داشتم خیره خیره بش نگا میکردم ک گفت
هری-میخوای امضا بدم؟
-نکبت(فارسی گفتم)
هری-ببخشید چیزی گفتین؟
-آره گفتم برو در کوزتو امضا بزن آبشو بخور(تغییرات در ضرب المثل تو روده ی باریکم)
-چون این ی ضرب المثل فارسی ترنسلیت شده ب اینگیلیسی بود زیاد درکش نکرد
هنوز همونطوری با تعجب داشت بم نگا میکرد ک داد زدم
-وای ن از مغزتون داره دود در میاد آقای..چی چی بود؟آها هری ادوارد استایلز
هری-دختر آروم تر...دیوونه!
-دیوونه نوه ی عموی بزرگ شوهرخواهرته
هری-خواهرمن مجرده
-ولی مجرد نمیمونه ک...
هری-شایدم...
-مهسا تو چرا گریه میکردی؟(قیافه ی هری دیدنی بود...رنگ گوجه فرنگی شده بود...ههههههههه خر کیف شدیم)
مهسا-آخه..گوشتو بیار
گوشمو بردم نزدیک دهنشو گفتم
-بفرما اینم گوش این بنده ی حقیر
مهسا-راستشو بخوای لویی رو دیدم
-چشمت روشن
مهسا-تازه کلیم باش حرف زدم
-فک فولادی...من فک میکردم فقط وقتی با من روبرو میشی اینقد حرف میزنی
مهسا-زهر مار
ی مشت حواله ی دلم کرد ک...خدا اون روزو براتون نیاره مردمو فک کنم دیگه زنده نشدم...ولی ن مثکه هنو زندم.
سرمو گرفتم پایینو ی نگا ب شکمم کردم...نگام افتاد ب شلوارم...اینکه شلوار من نیس...شلوار مهسام نیس چون منو مهسا هم سایزیم ولی این شلواره همچین بگی نگی گشاد میزد...
-مهسا این چیه؟
مهسا-خب شلواره دیگه...عصبانی نشو شلوارت کثیف شده بود...این شلوار هریه
بش(ب هری) نگا کردم اون لبخند کجوکولش ب ی نیشخند تبدیل شده بود...
***نظر فراموش نشه***
نگام رفت پایین(هی فکر بد نکنین قصد هیز بازی نداشتم)...هری ی شلوارک گله گشاد قرمز پوشیده بود...زدم زیر خنده..خودتونو بذارین جای من هری با ی بلیز خیلی شیک و مجلسی و ی شلوارک درب و داغون جلوتون واسته..خدایی خندتون نمیگیره؟
همچنان داشتم میخندیدم ک ی دفه ضمیر ناخودآگاه عزیزم دهن باز کرد؟آخ مامان قربونت بشه ی چن وقت بود نصیحتم نکرده بودی!زهرمار...دختر ب خدا ک خیلی ضایع ای...ی نگا ب خودت کن ی نگام ب هری اگه وقت کردی ی نگام ب این مهسای بدبخت کن...(همه ی کارایی ک گفته بودو کردم...مهسا از نگاهش معلوم بود ک قصد کشتنمو داره هریم ک مثه مجسمه اون طرف وایستاده بود)خب ک چی؟خب ک اینکه جمع کنین برین دیگه زشته اگه نرین هری فک میکنه عاشق چشمو آبروش شدین ک نمیرین...آرایه هارا در عبارت بالا مشخص کنین...الکی نیست مهسا اینقد از دستت حرس میخوره بس ک خلی...درس پس میدیم,خب دیگه فعلا خدافظ وجدان عزیز!
از جام بلند شدم
-خدافظ
هری-در خدمت بودین
-ممنون دیگه نمیخوایم باشیم.
-ببخشید امکانش هست بگین این قایقو ببرن ی جایی ک ما بتونیم ازش پیاده شیم؟؟؟؟
هری-آره فککنم
-فک نکن انجام بده
هری-پررو
(خیر سرش آروم گفت این حرفشو)
-چیزی فرمودین؟
هری-نه
-ولی من شنیدم چی گفتین
هری-آفرین چ دختر شنوایی!
-تا چشتون درآد(من از بچگیم نمیتونستم با پسرا عین آدم حرف بزنم...)
دیگه چیزی نگفت..هه..بهتر!اگه میگف مجبور میشدم ی نر و ماده بخوابونم تو صورت 123 تیغش...
.
.
.
-ممنون بابت همه چی...خدانگهدار(ضمیر:خیلی دیگه باادب تو معدم...فعلا ببند تا نبستمت..ضمیر:خیلی دیگه بی ادب)
هری-خواه...
-راستی شلوارتون...تا یک ساعت دیگه بتون میدمش...همینجایین دیگه ن؟
هری-نه!
-پس شلوارتونو میارم همینجا میذارم بیاین برش دارین...
هری-نه!
-پ میندازمش دور!
هری-نه!
شیطونه میگه بزنم له و لوردش کنم....
ی نگاه غضبناک بش کردم ک فککنم شلوارشو خیس کرد...بنابراین سریع گفت:
هری-باهاتون تماس میگیرم میگم شلوارو کجا بیارین...میشه شمارتونو بدین
الان هر کی دیگه جای من بود غش کرده بود البته من ک میدونم فقط ب خاطر شلوارجونشه...وگرنه محال بود از ی دختر عادی شماره بخواد بگیره(تا جایی ک من یادمه قبلنا پسرا شماره میدادن!الان دوره زمونه عوض شده وجدانکم)
-(حالا وقت ضایع کردنش بود)شرمنده من نمیتونم شمارمو ب هر کسی بدم
هاهاهاهاااااااااااااااا
هری-منظورم شماره خونتون بود
-منم منظورم همون بود...شماره شمارس دیگه چ فرقی میکنه...
هری-اممم(این اممم ینی ایشالا بری زیر تریلی!هههه...آخی بچمون عصبانی شده)پس فردا ساعت 1 ظهر همینجا...
-باشه حرفی نیس..بای
مهسا-خدافظ...(بم ی نگا کرد با نگاش میخواست ازم اجازه بگیره اما برا چی خدا میدونه...با تکون دادن سرم بش اکی دادم)
رفت سمت هری...بغلش کرد...بعدشم ازش ی امضا گرفت و اومد سمت من..
مهسا-خب دیگه بریم
پس پیاده ب سمت خونه هامون را افتادیم دقیقا مسیرامون یکی بود البت مال من یکم بیشتر
-خاک بر سرت...الهی بمیری...الهی مرغای آسمون هفتم برات گریه کنن!الهیییییییییییییییییییییی!
مهسا-خب تو ک گفتی باشه
-مگه من علم غیب داشتم...اصن وللش دیگه حرف نزن
مهسا-ببخشید!
-اوا!مرگ من!ی بار دیگه بگو!توروخدا
مهسا-بمیرمم نمیگم
تا وقتی برسیم دم در خونه ی مهسا اینا همینجور ی ریز زدیم تو سرو کله ی هم
مهسا-خیلی امروز خوش گذشت...ع راستی ناهار...وللش دیگه حسش نیس
-اوهوم...بسه دیگه اینقد زر نزن بای
مهسا-بای
.
.
.
اون روز فقط و فقط ب اتفاقای ک برام افتاده بود فککردم...اونم چ اتفاقایی!خدا نسیب گرگ بیابون نکنه!البه ب بچه هام زنگ زدمو ابراز سلامتی کردم
شبم بعد ازینکه شلوار هریو شستم(اولین باری بود ک داشتم لباس میشستم...تا حالا جورابامم با دست نشسته بودم چ برسه ب شلوار ی نفر دیگه)رفتم خوابیدم
نظر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!