اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جایگاه تصوف در شعر و اندیشه عطار

#1
عرفان و تصوف ، همواره یکی از مسائلی بوده که از قرن های آغازین تاریخ اسلام ، عده ی زیادی را به خود مشغول داشته است.

چکیده

عرفان و تصوف ، همواره یکی از مسائلی بوده که از قرن های آغازین تاریخ اسلام ، عده ی زیادی را به خود مشغول داشته است . افراد بسیاری با پرداختن به ریاضت های سخت و تهذیب نقس ، به این طریقت پیوسته و تعداد زیادی از آنها ، به مدارج عالی و مقام شیخ ، دست یافته اند . شیخ فریدالدین عطار نیشابوری یکی از بزرگانی است که خورشید وجودش در آسمان عرفان و تصوف اسلامی درخشیدن گرفت و تلالو اقوال و اندیشه هایش همچنان چشم دل را خیره می کند .

عطار از چهره های ماندگار و تأثیر گذار عالم عرفان است و با درک بهتر تعالیم و اندیشه هایش ، باید دید که راز ماندگاری این اسطوره ی عالم عرفان ایران و اسلام ، چه بوده و چرا هرگز غبار فراموشی بر نام و یاد این عارف شهید نمی نشیند ؟ بی شک اندیشه های عرفانی ، اجتماعی و سیاسی وی در نحوه ی زندگی او و زنده ماندن یا دش تاکنون موثر بوده است . در این پژوهش با مطالعه و بررسی آثار عطار نیشابوری ، افکار و اندیشه ها و اقوال این بزرگ مرد تاریخ عرفان اسلامی ، واکاوی شده و در نتیجه قدمی در مسیر شناخت بهتر و بیشتر وی برداشته شده است .

کلید واژگان : عطار نیشابوری ، عرفان ، تصوف

مقدمه

شیخ فریدن الدین عطار نیشابوری ، مردی از سرزمین علم و ادب و عرفان ، یعنی نیشابور آمده ، شخصیتی است که همواره در خدمت به خلق می کوشید و از هیچ تلاشی ، فروگذار نمی کرد . پیری که هاله ای از ابهام ، چهره ی نورانی زندگی و آثار او را پوشانده است .

حتی در مذهب او نیز اختلاف نظر وجود دارد ، ولی علاقه ی خاصی که شیخ به شیر ولایت ، حضرت علی (ع) داشته ، گمان شیعه بودن او را تقویت می کند . پیر نیشابور ، هرگز در برابر درباریان و متمکنان ، سر خم نکرد و برای تکه نانی ، شعری نگفت . زیرا ارزش آدمی و خود را بسیار برتر و بالاتر از این می دانست که به ستودن کسی مثل خود و چه بسا پست تر و بدتر از خود بپردازد .

عطار در دنیایی می زیست که هیچ چیز و هیچ کس بر سر جای خود نبود ، عده ای بر منصب حکومتی نشسته بودند که به هیچ مسأله ای جز منفعت خود شان نمی اندیشیدند و شیخ ما به روش خاص خود این بی عدالتی ها را بیان می کرد و پرده از اسرار درون دربارها بر می داشت .

در مورد عرفان او می توان گفت که عطار از کودکی به مطالعه ی آثار و اقوال عرفا ومشایخ صوفیه می پرداخت و به این صورت روح تشنه ی خود را سیراب می کرد وی در سن جوانی نیز به انواع ریاضت ها ، تن می داد تا بتواند نفس خود را مهذب و پاک گرداند . شخصیت و اندیشه ی عطار بسیار مبهم و مرموز است زیرا از زندگی و آثار حقیقی ، او اطلاع دقیقی در دست نیست اما با توجه به آثاری که قطعاً از اوست می توان به حقایق بسیاری دست یافت .

افکارواندیشۀ عطار

پرداختن به آرمان ها و افکار و اندیشه های شخصیت بزرگی چون عطار ، کاری بس صعب و دشوار است و سخن گفتن راجع به آن نیازمند مدت ها تحقیق و پژوهش ، اندیشه ی عطار از ارتباط اجزای عالم و انسان و خدا ، سخن می گوید و در میان آنها موج می زند ، اما هیچ کدام از اجزای عالم ، چه مجردات و چه غیر مجردات ، از توجه او بر کنار نمی مانند بلکه به همه چیز متفکرانه می نگرد و به کنه و اصل آنها توجه می کند .

عطار با نگریستن به همه ی موجودات عالم ، یک چیز را طلب می کند و آن هم ذات باری تعالی و وجود ازلی و ابدی پروردگار است . او بر این عقیده است که اشتغال به علم ، پرداختن به حکمت ، توجه همیشگی به مذهب و هر چیز دیگری که انسان را به خود وادار و روی توجه او را برای لحظه ای ، از خداوند بگرداند ، حجاب راه می شود و باید آن را کنار گذاشت .

شیخ ما بر این باور است که در همه جا شهود و مکاشفه را به جای عقل و منطق قرار دهد . او هر چیز ماورای احساس ادمی را به امور ماورای عقل و ادراک ، ارتباط می دهد . نگاه او با نگاه حکما و فیلسوفان کاملاً متفاوت است زیرا او همه چیز عالم را عارفانه و عاشقانه می بیند . عطار علاوه بر توجه خاصی که به عرفان و دیدگاه عارفانه دارد ، به زهد و عظ نیز توجه کامل دارد ، در واقع یک عارف یا یک زاهد عارف است .

الف : دیدگاه عطار در مورد تصوف و نحوه ی ورود او به حلقۀ صوفیان

در مورد نحوه ی ورود او به حلقه ی صوفیان سخنان گوناگونی مطرح شده و هر کس به طریقی ، شاخ و برگ هایی به آن افزوده است . جامی در این باره داستانی را نقل می کند که خواندنی است .

«گوینده سبب توبه ی وی آن بود که روزی در دکان عطاری ، مشغول و مشعوف به معامله بود ، درویشی به آنجا رسید و چند بار ، شی الله گفت . وی به درویش { چیزی } نپرداخت . درویش گفت : تو چگونه خواهی مردن ؟! عطار گفت : چنان که تو خواهی مرد ! درویش گفت : تو چون من می توانی مرد ؟ گفت : بلی . درویش کاسه ی چوبین داشت ، زیر سر نهاو گفت : الله و جان بداد . عطار را حال متغیر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه درآمد .» ( حیدر خانی ، ۱۳۷۶ :۳۲ به نقل از نفحات الانس ، ص ۵۹۹)

البته این روایت ، بیشتر به افسانه شبیه است و برخی از محققین از جمله مرحوم فروزان فر ، آن را بی اساس و ساخته ذهن جامی و دیگر صوفیان می دانند . مرحوم فروزان فر معتقدند که عطار از کودکی به این طایفه معشوف بود ، و همچنین در ضمن توجه و پرداختن به عرفان و طریقت کار داروسازی و طبابت را نیز ترک نکرده است . در واقع فرزندی چون عطار که در دست پدری عارف مسلک و مادری با حال و قال رابعه ، تربیت شده و بالیده است ، نیازی به چنین حرکاتی ندارد که باعث بیداری روح و جان او شود . خود او نیز در آثارش نقل کرده که توجه به عرفان و حال طایفه ی عارفان ، از کودکی در دل او وجود داشته و به چیزی جز او نمی اندیشیده است .

پس از مشخص شدن نحوه ی ورود او به مسلک عرفان ، باید دیدگاه و نظر او را درباره ی عرفان و تصوف مورد بررسی قرار داد ، شاید به این طریق ، بتوان از پرده از چهره ی مرموز این مرد بزرگ برداشت .

عطار نیز مانند همه ی عارفان دیگر ، دل را مرکز و محور همه چیز می داند . او عقیده دارد که با ذکر نام خداوند ، آیینه

دل آدمی صاف می شود و به این طریق می توان به هر گونه شهودی دست یافت . سال ها بعد از عطار ، حافظ نیز این مطلب را به صراحت بیان کرده است :

« سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد »

(حافظ شیراز ، ۱۳۷۸ : ۱۱۹)

شیخ ما معتقد است که کسانی به معرفت و شناخت دست پیدا می کنند که آیینه ی دل را از زنگار غیر ، بزدایند و قدم در طریقت عرفان بنهند ، البته با راهنمایی و ارشاد پیری راهدان .

تصوف عطار در واقع نوعی تصوف شخصی و سلوک فردی است که در عین حال از شائبه ی هرگونه کبر و ریا به دور است . او سرآغاز سلوک را عشق و عشق را برگرفته از درد می داند . زیرا سراسر تصوف و عرفان ، سلوک است و همه ی سلوک نیز ، درد عشق است . هر تازه واردی که هیچ آشنایی با افکار و احساسات عطار پیر ندارد در اولین قدم شناخت او را انسان دردمندی می یابد که گویی تمام زندگی و عمر هفتاده یا هشتاد ساله ی خود را با درد و اندوه سپری کرده است . اما کسی که با عطار ، رهسپار دنیای عشق و عرفان شده باشد ، این دردها را درد عشق می داند و از آنها لذت می برد . شیخ ما همه ی دردهای عالم را ، از تقدیر الهی می داند و بر این باور است که هر چه در عالم هست ، از خواست و اراده ی پروردگار است .

تصوف عطار ، شامل شریعت ، طریقت و حقیقت است و این سه اصل ، از ارکان تصوف کاملان و اصلان به حق است . او شریعت را دنباله روی از سخنان حضرت رسول (ص) و طریقت را پیروی از رفتار و اعمال وی می داند اما حقیقت در نظر عطار ، حال پیامبر است که بر اثر سلوک در مراتب کمال ، به آن حال رسیده است . عطار ، عارف را کسی می داند که همه ی اقوال و اعمال رسول خدا ، متابعت کند و به حال وی نال شود تا بتواند به اعلی درجه ی کمال دست یابد .

شیخ سی مرغ آفرین ، تصوف حقیقی را به پوشیدن خرقه و رفتن به خانقاه نمی داند ، بلکه معتقد است که خرقه ی حقیقی تصوف ر ، در ازل بر بالای طالبان و مجذوبان درگاه حق می دوزند . صوفی واقعی با توجه و عنایت حق و باریدن فیوضات الهی ، به مرتبه ی کمال می رسد و اگر این عنایت نباشد ، هیچ خرقه و خانقاهی کارساز نیست .

در تعالیم عطار ، سیر و سلوک ، از درد عشق و به دنبال آن طلب مطلوب ، آغاز می شود در حالی که صوفیان خانقاهی ، اولین قدم و مرحله ی سلول را توبه یا یفظه و بیداری از خواب غفلت می دانند . البته نباید فراموش کرد که هر توبه و یقظه ای نیز در نهایت منجر به طلب می شود . در نظر عطار ، سالک طالب ، مطلوب خود را می شناسد و برای رسیدن به آن هر غیری را کنار نهاده و در مسیر سلوک ، گام بر می دارد ، اما در گذر از وادی های عشق و سلوک ، هر لحظه خطری او را تهدید می کند که سالک باید همچون پهلوانی ، با این مخاطرات مبارزه کند .

مبارزه ی سالک ، نه توسط عقل بلکه توسط عشق ممکن است در تمام مراحل سلوک ، این عشق است که افسار مرکب سالک را گرفته و او را هدایت می کند و تا زمانی که عقل از میان نرفته ، عشق نمی تواند قدرت و نفوذ خود را آشکار و ظاهر کند . عشق مایه ی هر گونه تحرک و کمال است و همه ی آفریده ها و کائنات به دنبال تجربه ی آن هستند عطار نیز خود طعم این عشق الهی را چشیده و درد آن را به جان خریده است و تأثیر این عشق از کلام درد آمیزش ، نمایان است .

ب : نظر عطار درباره ی ضرورت وجود پیر

در مورد عرفان عطار و فرقه ای که او از آن پیروی می کرده است ، دیدگاهای متفاوتی وجود دارد عده ای او را « اویسی » می خوانند و بر این باورند که او هیچ پیر و مرشد حاضری نداشته و از تعلیمات پیران و مشایخ در گذشته ای همچون « ابوسعید ابوالخیر » بهره می برده است . برخی نیز او را پیروان طریقت کبرویه و موسس آن شیخ نجم الدین کبری می شمارند از همه ی این نظریات که بگذریم ، به نظر من عطار نیز حتماً پیر و مردشدی داشته و در سلوک خود از او راهنمایی و ارشاد گرفته است . چطور ممکن است کسی که در منطق الطیر ، سفر مرغان را با هدایت هد هد طراحی می کد ، در سلوک عارفانه خود پیری نداشته باشد ؟ علاوه بر منطق الطیر ، تقریباً در همه ی آثار عطار ضرورت وجود پیر ملموس است .

در مقوله ی تصوف عطر ، گفته شده که وی بر این باور است که سا لک حقیقی باید از اقوال و اعمال پیامبر (ص) پیروی کند . آیا سالک به خودی خود ، درستی اعمال و اقوال خود را تشخیص می دهد ؟ آیا قدم نهادن در راه پر خطر عرفان و سلوک ، بدون وجود راهنما ممکن است ؟ مسلماً خیر و عطار نیز به این حقیقت پی برده و وجود پیر و مرشد را برای هر سالک طلب نوپایی ، لازم و ضروری می داند :

« پیر باید ، راه را تنها مرو از سر عمیا در این دریا مرو

پیر ، مالابد راه آمد تو را در همه کاری پناه آمد تو را

چو تو هرگز راه نشناسی ز چاه بی عصاکش کی توانی برد راه

نه تو را چشم است و نه ره کوته است پیر در راهت قلاووزِ ره است »

(عطار نیشابور ، ۱۳۸۶ :۹۵ ، ۹۴)

ج : عشق ومراحل آن

یکی از مسائلی که عطار به آن پرداخته و در تفسیر آن کالاً موفق بوده ، هفت وادی عشق است . پرداختن به این هفت رنوادی ، یکی از دلایل شهرت عطار و کتاب منطق الطیر است . در سیر و سلوک طریقت این هفت وادی ، راز و رمزی درونی و باطنی هستند که عطار توانسته است با همت متعالی و دقت عارفانه ی خود به رازها و حقیقتشان پی ببرد و آنها را معرفی نماید .

البته هر کسی که در مراحل سلوک قدم می نهد ، خود متوجه ی حالات و تغییرات و دگرگونی های درونی اش می شود ، اما اولین کسی که این حالات و دگرگونی های درونی را تدوین نمود و در دسترس همگان قرار داد ، عطار نیشابوری بود .

اگر کسی در مقام بررسی هفت وادی برآید متوجه می شود که رهروان طریقت حق ، شامل مردان و زنان عاشقی می شوند که در راه حق و شناخت حقیقت ، گام می زنند و برای لقاء الله آرام و قرار ندارند . همه ی طالبان راه حق ، ابتدا به اجزای احکام شرع دست می یازند و پس از آن به پیرو ولی ای می رسند که آننها در سلوکشان راهنمایی و ارشاد کند . البته در میان همه ی گروندگان به طریقت و پیروان پیر ، تنها کسانی به آخرین وادی می رسند که قابلیت طی کردن وادی های نخستین را داشته باشند ، و در میان راه عده ی بی شماری یا دست از سلوک می کشند و یا بر اثر فشار مراحل سلوک ، جان خود را از دست می دهند ، همانگونه که در منطق الطیر تعداد بی شماری از مرغان ، سفر به سوی سیمرغ را آغاز می کنند و سرانجام به مرحله ای می رسند که بسیاری از آنها بریده اند . در این میان یکی از مرغان می پرسد :

« ای دانای راه ً چشمان ما در این وادی بی پایان ، سیاه شد ، این طریقت پرسیاست ، چند فرسنگ است ؟ هد هد پاسخ می دهد که : هفت وادی است و کسی از فرسنگ آن آگاه نیست . چون کسی از آن وادی بازنگشته و برای ما خبری نیاورده است . » ( ثروتیان ، ۱۳۸۴ : ۸۵)

در این میان بیشترین چیزی که توجه انسان را به خود معطوف می کند ، این است که در طریقت و هفت وادی آن ، زمان و مکان مد نظر نیست ، بلکه این قابلیت و کوشش هر س الکی است که زمان و مکان رسیدن او به وادی آخر را مشخص می کند .

اگر کسی در طی طریق خود ، همه ی سخنان و ارشادات پیر را رعایت کند و با اخلاص قدم زند ، بی گمان در زمانی کوتاه تر به انجام راه می رسد . عطار با چنان مهارتی ، این هفت وادی لازمان و لامکان را تشریح کرده است که هر خواننده ای با مطالعه ی منطق الطیر ، گویی قدم در طریقت نهاده و به طی کردن وادی ها مشغول است .

اکنون باید بدانیم که این هفت وادی چیست و نشانه ها و خصوصیات هر کدام ، چگونه است ؟ هد هد برای آشنا کردن مرغان به معرفی وادی ها می پردازد :

« هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است زان پس بی کنار »

( عطار نیشابوری ، ۱۳۸۶ : ۱۸۰ )

به عقیده ی عطار ، اولین وادی طریقت ، وادی طلب است که در این وادی هر لحظه دری به سالک ، رومی نماید و در هر نفس صدها بلا بر سرش نازل می شود که همگی به منزله ی امتحان الهی است . سالک باید در این وادی ، سال ها به کوشش و تهذیب نفس بپردازد تا شاید شایستگی حضور در وادی بعد را پیدا کند . او باید از همه ی دارایی های مادی و نفسانی خود بگذرد و خود را برای خدا خالص و پاک گرداند :

« چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار »

( همان :۱۸۱)

دومین وادی که بالافاصله پس از وادی طلب قرار داد ، وادی عشق است :

« بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کآنجا رسید

کس دراین وادی به جز آتش مباد وآنکه آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رُو سوزنده و سرکش بود »

( همان ، ۱۸۶)

وادی عشق ، سراسر آتش و سوزندگی است و کسی که در آن قدم می نهد ، از آتش عشق می سوزد و خاکستر می شود ، اما از این سوختن ، هر لحظه عیشی به او روی می نماید که نشان دهنده ی لذت عشق است . کسی که وارد وادی عشق می شود هر خوب و بدی را یکسان می بیند ، زیرا حقیقت همه چیز در نظر او عشق است و بس . همه ی هستی خود را می بازد و فقط به وصال معشوق فکر می کند . سالک در این راه ، عقل و خرد را به کناری می نهد و در بی خودی فرو می رود ، زیرا :

« عقل در سودای عشق استاد نیست عشق کار عقل مادرزاد نیست

عشق این جا آتش است و عقل دود عشق چون آمد گریزد عقل زود »

( همان ، ۱۸۷)

سالکی که وادی طلب را پشت سر می گذارد و در عشق آتشین غرق می شو د، به معرفت می رسد معرفتی که در حد توانایی و استعداد اوست :

« پس سیم وادیست آن معرفت پس چهارم وادی ، استغنا صفت »

( همان ، ۱۸۰)

« بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادیی بی پا و سر

هیچ کس نبود که او این جایگاه مختلف گر ز بسیاری راه

هیچ ره دوری نه هم آن دیگر است سالک تن ، سالک جان ، دیگر است

باز جان و تن ز نقصان و کمال هست دایم در ترقی و زوال

لاجرم بس ره که پیش آمد پدید هر یکی بر حد خویش آمد پدید

سیر هر کس تا کمال وی بود قرب هر کس حسب حال وی بود »

( همان،۱۸۰)

همان طور که می بینیم ، شیخ ما ، وادی معرفت را همچون صافی می داند که سالکان و طالبان حقیقی را از سالکان ظاهری جدا می کند . او بر این باور است که در این وادی هر کسی به اندازه ی فهم و استعداد خود ، به طی طریق می پردازد و پیش می رود . در این وادی هر کس به درجه ای از معرفت و شناخت ، دست می یابد . یکی به محراب و دیگری به بت ، روی می کند . هنگام که سالک به قدر توانایی خویش به معرفت دست یافت ، گلخن دنیا در برابر او تبدیل به گلشن می شود و به ذات کبریایی پروردگار ، آشنا می گردد . چنین شخصی محل تجلی انوار الهی و اسرار غیبی می شود و به لذتی سرشار می رسد .

سالکی که توانست وادی معرفت را به سلامتی و با دست پُر سپری کند ، واد وادی استغنا می شود :

« بعد از آن وادی استغنا بود نی در آن دعوی و نه معنا بود

می جهد از بی نیازی صرصری می زند بر هم به یک دم کشوری »

( همان ، ۲۰۰)

اینجا وادی ای است که در آن ، هفت دریا همچون تالاب و برکه ای کوچک است و هفت اختر همانند شرری گذرا و بی ثبات کسی که به معرفت می رسد ، به درجه ای رسیده است که هیچ چیز در نظر او جلوه ای ندارد و به جز حق و مقام لایزال او به چیزی دیگر نمی اندیشد. در واقع از همه چیز و همه کس به غیر از ذات باری ، بی نیاز و مستغنی است.

« بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت

روی ها چون زین بیابان در کنند جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد ، گر اندکی آن یکی باشد دراین ره در یکی »

( همان ، ۲۰۶ )

عطار وادی توحید را با صفات تجرید و تفرید ، وصف می کند . او معتقد است که پس از بی نیازی و استغنای از غیر ، سالک به جایی می رسد که از خود و غیر حق مجرد شده و فقط به پروردگار روی می آورد و به جز او به هیچ چیز دیگری نمی اندیشد .خدایی که یکی است و در ازل و ابد ، جز او پروردگاری نبود و نیست و نخواهد بود .

« بعد از آن وادی حیرت ایدت کار دایم درد و حسرت آیدت

هر نفس این جا چو تیغی باشدت هر دمی این جا دریغی باشدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر مانده و گم کرده راه

گم شود در راه حیرت ، محو مات بی خبر از بود خود وز کاینات »

( عطار نیشابوری ، بی تا : ۲۳۸ )

سالک در وادی حیرت ، همان گونه که از نامش پیداست سرشار از حیرت و سرگردانی و درد است در این وادی هر لحظه دریغ و دردی به سالک می رسد . او از هیچ چیز وجود خود ، آگاهی ندارد و در سر گردانی و تحیر کامل است .

گر بدو گویند هستی یا نه ای سر بلند عالمی ، پستی ، که ای ؟

گویند اصلاً می دانم چیز من وین ندانم هم ندانم نیز من

عاشقم اما ندانم بر کی ام نی مسلمانم نه کافر ، پس چی ام ؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پر عشق دارم هم تهی ! » همان ، ۲۳۹)

این سخنان بیانگر غایت تحیر و سرگردانی سالک است و آمادگی او را برای رسیدن به وادی هفتم نشان می دهد .

« بعد از این وادی فقر است و فنا کی بود این جا سخن گفتن روا

عین این وادی ، فراموشی بود گنگی و کری و بی هوشی بُود

هر که در دریای کل ، گم بوده شد دائماً گم بوده و آسوده شد »

( همان ، ۲۴۷)

این وادی ، آخرین وادی طریقت است که سالک در آن محو نابود می شود وادی ای که سخن گفتن و بحث کردن درباره ی چگونگی آن روانیست ، پس این جا ، وادی فراموشی و گنگی و بی هوشی است . تنها کسی محرم اسرار است که همچون پروانه ی عاشق خود را بر شمع وجود معشوق بزند و در آتش عشق او بسوزد و فانی شود اما او نیز زبان خود را بسته است و نمی تواند این راز را آشکار کند .

پس از طی این هفت وادی تنها کسانی با قی می مانند که چکیده و عصاره ی سالکان و طالبان راه هستند این ها بهترین و عاشق ترین سالکان و خالص ترین عاشقان معشوقند پس نوشیدن شراب وصال گوارایشان باد .

هـ : عطاروعشق

عشق در ح وزه ی فکری عطار ، همان چیزی است که دیگر عرفا آن را محرک اصلی طریقت و معرفت می دانند . عطار نیز همانند شیخ نجم الدین کبری ، عشق چه نوع زمینی و مجازی آن و چه نوع ماورای طبیعی و آسمانی آن ـ را مقدس و گرانبها می داند و بر این باور است که چشم باطن انسان ، به وسیله ی عشق بینا می شود و به رازهای عالم غیب و معنی پی می برد اگر عشق مجازی و زمینی ریشه و اصلی پاک داشته باشد، می تواند منجر به عشق الهی شود هما طور که در داستان شیخ صنعان چنین شد.او برای رضای معشوق ، از دین و عبادت چندین ساله ی خود دست شست زنار بست و به می خوارگی نشت اما سرانجام توانست دل معشوق را باخود یار کندو او را به سوی عشق الهی رهنمون گردد.

در نظر عطار ، عشق چون آتشی است که هر عاشقی را در خود فرو می برد . او کسانی را که در آتش عشق نسوخته اند

از بی خبران می داند و دهان به نفرین آنها باز می کند :

« کس در این وادی به جز آتش مباد وآنکه آتش نیست عیشش خوش مباد»

( عطار نیشابوری ، ۱۳۸۶ : ۱۸۶)

عاشق باید پاکباز باشد و هر چه دارد در طبق اخلاص نهد و در برابر معشوق سرببازد چنین کسی بهشت را در دنیا می یابد و در آن زندگی می کند او عشق را مفرح دل خود می داند و به همین سبب خود را پاک می سوزاند تا به این داوری فرح بخش دست پیدا کند :

« هر چه دارد پاک دربازد به نقد در وصال دوست سر بازد به نقد

دیگران را عهده ی فردا بود لیک او را نقد هم اینجا بود

تا نسوزد خویش را یکبارگی کی تواند رست از غم خوارگی

تا که جوهر در وجود خود نسوخت در مفرح کی تواند دل فروخت »

( عطار نیشابوری ، بی تا : ۲۱۵)

شیخ می داند که اگر انسان با چشم بینای درون بر عالم بنگرد ، آنگاه در می یابد که اصل و حقیقت عشق از کجاست ! آن وقت می بیند که هر چه در هستی وجود دارد همه شیفته و سرمست عشقند .

« گر ز غیبت دیده ای بخشنده راست اصل عشق آنجا ببینی کز کجاست

هست هر یک برگ از هستی عشق سر به راه افکنده از مستی عشق

گر تو را آن چشم غیبی باز شد با تو ذرات جهان همراز شد »

( همان )

اما وای بر او ، لحظه ای که بخواهد با چشم عقل ، به عالم هستی بنگرد ، هرگز عشق را نخواهد دید و لذت آن را در نخواهد یافت :

« ور به چشم عقل بگشایی عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را مردم آزاده باید عشق را

( همان )

عطارمعتقد است که عاشق حقیقی در راه عشق خود ، جان را نثار می کند و از نثار کردن آن هیچ واهمه ای ندارد ، بلکه جان را حجاب راه می داند و برای رسیدن به معشوق و دیدار روی او ، این پرده را کنار می زند و دیده ی جان خود را به نور روی معشوق روشن می کند .

پس عطار نیز از کسانی است که عشق زمینی را رد نکرد بلکه آن را زمینه ای برای رسیدن به عشق الهی و آسمانی می داند و این مساله درهمه ی آثارش خصوصاً در حکایت های منطق الطیر آشکار است .

و : گوشه نشینی وعطار

در مورد خلوت و عزلت عطار ، باید گفت که این پیر دردمند به مناسب شغل خود ، در طول روز با افراد بسیاری سر و کار داشته است اداره کردن بزرگترین داروخانه ی شهر و پرداختن به حال بیماران بسیاری که به او مراجعه می کردند ، ساعات بسیاری از وقت گرانبهای او را به خود اختصاص می داد ، به همین سبب ، عطار نمی توانست با طبقات عامه ، قطع رابطه کند و از همگان انزوا بطلبد . همچنین او به احکام شرع و عمل به فرایض ، بسیار توجه می کرد و از رفت و آمد به مساجد و مجالس وعظ و تذکیر نیز ، ناگزیر بود در کنار این روابط و در عین اینکه با مردم بود ، اما تنها بود و در عزلت و خلوت واقعی به سر می برد .

عطار ، بسیاری از وقت خود را صرف خدمت به خلق می کرد و این خدمت ، خود زمینه ساز عزلت می شد . در واقع او با طبقات عامه ی مردم و کسانی که با روح زاهد و عارف او سازگار بودند ، رفت و آمد داشت ، و عزلت و گوشه گیری او شامل گروه خاصی بود ، از قبیل : طبقات مرفه و بی درد جامعه ، پادشاهان و درباریان ظالم ، بازاریان حریص وپول پرست ، فاسقان و بدکاران شهر و خلاصه همه ی کسانی که وجود آن ها دردی بر دردهای مردم ضعیف می افزود . او هرگز این فراغت و عزلت خود را کنار نگذاشت و به مدح هیچ کس از پادشاهان و درباریان نپرداخت . عطار بپر همواره خود را در محضر حق می دید و همیشه ادب حضور را رعایت می کرد .

ز : عطار ومرگ

عطار در مثنوی اسرار نامه ، مقاله ی نهم را به مرگ و فنا و نقش آن در سرنوشت آدمی اختصاص داده است . او این نقش را به زیبایی توصیف می کند . به نظر عطار ، انسان پس از مرگ ، دیگر به این دنیا باز نمی گردد . البته خیام ، شاعر جبری نگر همشهری او نیز در بسیاری از رباعیانش به چنین موضوعی پرداخته است ، اما خیام با نگاهی نومیدانه به این مسأله نگریسته و همگان را به مغتنم شمردن فرصت و بهره گرفتن از وقت توصیه می کند در حالی که عطار بر خلاف خیام بر این باور است که چون عمر آدمی در گذر است و انسان پس از مرگ دیگر به این دنیا باز نمی گردد ، پس باید به جمع آوری توشه ای برای سرای آخرت خود بپردازد . در واقع عطار هرگز با نومیدی و ضعف با مرگ نمی اندیشد زیرا مرگ را پایان همه چیز نمی داند ، بلکه آن را آغاز مرحله ای دیگر از حیات و زندگی جاوید می داند . او به مخاطب خود بشارت می دهد که غم و محنت این جهان ، با مرگ پایان می پذیرد و تبدیل به نعمت و شادی سرای باقی می شود .

شیخ بر این باور است که انسان چون ناگزیر ، سر بر خاک می نهد و از خاک می شود ، پس باید در تمام طول عمر خود ، سرسجده بر زمین بگذارد و در پیشگاه پروردگار ، به عجز خود اقرار کند . عطار ، همواره مرگ درا در پیش چشم داشته و در همه ی آثار خود خصوصاً اسرار نامه ، از آن سخن گفته است . این چنین توجه کردن به مرگ ، آز اندیشه ی زاهدانه ی او بر می آید که سبب شده است یاد مرگ هر لحظه با او همراه باشد .

ح : حلاج دراندیشه عطار

یکی از کسانی که در میان آثار عطار ، جایگاه ویژه ای دارد ، حسین منصور حلاج است . عطار در تذکره الاولیا ، ذکری را به حالات و روحیات و نحوه ی شهادت او ، اختصاص داده و علاوه بر این در منطق الطیر نیز بارها از او سخن گفته است . عطار در بسیاری از ابیات ، به صورت رمز آلوده به « انا الحق » گفتن حلاج ، نظر دارد ، اما با کنایه و پرده گوشی سخن می گوید . او بر این عقیده است که اگر عدد مرغان ، چهل یا پنجاه بود ، نمی توانستند با اخلاص به بارگاه سمیرغ برسند اما شباهت ظاهری لغت سی مرغ به نام سیمرغ ، آنها را یاری کرد . همانطور که حلاج ، زمانی ندای « انالحق» سر داد که خود را در حق فانی دید و در وجود خود ، چیزی جز حق مشاهده نکرد .

شیخ در منطق الطیر ، حکایت بردار کشیدن حسین بن منصور حلاج را ذکر می کند .

« چون شد آن حلاج ، بردار آن زمان جز انا الحق می نرفتش بر زبان

چون زبان او همی نشناختند چهار دست و پای او انداختند

زرد شد چون ریخت از وی خون بسی سرخ کی ماند در آن حالت کسی

زود در مالید آن خورشید راه دست ببریده به روی همچو ماه

گفت چون گلگونه ی مرد است خون روی خود گلگونه تر کردم کنون »

( همان ، ص ۱۴۳)

پس از این از زبان حلاج می گوید : چون خون زیادی از من رفته ، ترسم دشمنان گمان برند که از شکنجه و مرگ ترسیده ام ، و به سبب این که ذره ای ترس در وجود من راه ندارد ، به ناچار با خون خود ، رخ را گلگون می کنم . سپس در پایان حکایت می گوید :

« هر که را با اژدهای هفت سر در تموز افتاده ایم خفت و خور

این چنین بازیش بسیار اوفتد کمترین چیزش سر دار اوفتد »

( همان ، ص ۱۴۴)

در واقع او نیز ، جرم حلاج را افشای اسرار غیبی و الهی می داند . اسراری که در خطرناکی همچون اژدهای هفت سر است و هر که با آن ر افتد براُفتد .

بیان چندین حکایت در مورد حلاج و بهره گرفتن از سخن او یعنی « انا الحق » نشان ارادت خاص عطار به وی است . البته شیخ ما در تکریم و احترام بسیاری از بزرگان عرفان وتصوف ، قلم زده اما در این میان ، حلاج از جایگاه خاصی برخوردار که بر هیچ کس پوشیده نیست .

ط : دیدگاه عطار درباره ی فلسفه و فیلسوفان

« مرد دین شو محرم اسرار گرد وز خیال فلسفی بیزار گرد

نیست از شرع بنی هاشمی دورتر از فلسفی یک آدمی

شرع فرمان پیمبر کردن است فلسفی را خاک بر سر کردن است

فلسفی را شیوه ی زردشت دان فلسفه با شرع پشتاپشت دان »

( عطار نیشابوری ، ۱۳۸۴ : ۲۵)

همان طور که پیش از این گفته شد ، عطار با همه ی آگاهی و اطلاعش از علم فسلفه و مبانی آن ، همواره با فلاسفه سر ناسازگاری داشته و این ابیات نیز نشانه ی اعتراض او به فیلسوفان است . البته اوضاع زمان هم در این تنفر بی تأثیر نیست.

درآن روزگار عامه ی مردم ، حکما و علمای دین ، همگی با فلسفه و فلاسفه ، مخالف بودند و هر روز کسی را به این جرم ، محاکمه می کردند . کتاب هایی که در زمینه ی فسلفه نگاشته شده بود ، همگی یا سوزانده و یا با آب شسته شدند ، از جمله کتاب شفای ابن سینا بزرگانی چون عین القضات و شیخ شهاب الدین سهروردی را به همین جرم تکفیر و به بدترین وجهی ، اعدام کردند پس عطار نیز ، چاره ای جز رد فلسفه و فلاسفه نداشته است :

فلسفی در کیف و در کم مانده است سفسطی در نفی عالم مانده است

جمله بر تقلید ، سرافراشته اس پیشوایان را چو خود پنداشته است

ای تعصب را توانش کرده نام شبهه را اسرار دانش کرده نام

این کلام آموخته بهر جدل و آن به منطق در شده بهر حیل

صد هزاران شهوت بی پا و سر حلقه کرده گرد جان از بام و در »

( همان )

او فلاسفه را ناتوان از درک چگونگی عالم و اسرار غیب می داند و معتقد است که همه ی کار و سخن آنها ، بر اساس تقلید بنا شده است . به نظر عطار ، فیلسوفان برای این که سخن خود را به کرسی بنشانند ، به بحث و جدل بیهوده متوسل می شوند و در آخر نیز ، علم آنها و سخنان شبه برانگیزشان را به شهوت تشبیه می کند .

عطار همچنین در منطق الطیر در رد فلسفه و حکمت یونان می گوید :

« کی شناسی دولت روحانیان در میان حکمت یونانیان

تا از آن حکمت نگردی فرد تو کی شوی در حکمت دین مرد تو

هر که نام آن برد در راه عشق نیست در دیوان دین آگاه عشق

کاف کفر اینجا به حق المعرفه دوست تر دارم ز فای فلسفه »

( عطار نیشابوری ، بی تا ، ۲۷۸)

عطار می داند که دولت و سرافرازی مردان حق و روحانیان در میان حکمت و فلسفه ی یونان به دست نمی آید و با این حکمت نمی توان به شناخت حقیقی دست یافت . او معتقد است که انسان تا زمانی که تحت تأثیر حکمت یونان است ، هرگز در دین به کمال نمی رسد . در مکتب عشق ، عقل راهی ندارد و هر کس که دنباله و عقل باشد ، در دیوان دین درس عشق نخوانده است . حتی به حق معرفت و عشق قسم می خورد که کفر از فلسفه بهتر است و از نیز بر همین اساس ، کاف کفر را از فای فلسفه ، بیشتر دوست دارد .

در نظر عطار ، عقل و فلسفه توانایی دریافت و شناخت جهان ماورای خود را ندارند ، زیرا آنها فقط به ظاهر اشیا و چگونگی روابط علی و معلولی آنها توجه می کنند ، درحالی که معرفت و عرفان به چیزی ورای ظواهر می اندیشد . حکیم فلسفی ، فقط بر عقل و برهان تکیه می کند و چیزی ماورای عقل ، برایش قابل تصور نیست چنین شخصی از عشق و قدرت جادویی اش چه می داند ؟

کسی که می خواهد وجود خدای سبحان را از طریق برهان علی و معلولی ، اثبات کند و برای اثبات وجود پروردگار ، از جهان مادی که آفریده ی خداست ، بهره می گیرد ، چه کوته فکر و بی مغز است ! در صورتی که انسان عارف ، در همه ی موجودات و کائنات فقط خدا و قدرت او را می بیند و نیازی به اثبات ندارد . زیرا با روح و جان خود ، وجود حق را احساس می کند . البته ناگفته نماند که عطار در لابه لای گفته ها و سروده هایش ، گاهی نیز از حکما و فلاسفه ی یونان ، چون : سقراط ، افلاطون و ارسطاطالیس ، با زبان تمثیل یاد می کند و گاه گاهی آنها را حکیم روحانی ف زاهد ، دانا و اهل ریاضت نیز می نامد و این ، بیانگر روح بلند اوست . زیرا او مخالف شخص خاصی نیست بلکه با اصل فلسفه و حکمت یونان ، سرناسازگاری دارد .

او بر این باور است که فلاسفه ، همواره در جست وجوی علت هستند و این جست وجو ، موجب انحراف در دین می شود ، پس انسان عاقل و متدین ، برای حفظ دین خود ، باید از فسلفه و عقل ناتوان کناره گیری کند و به علم عرفان و شناخت روی بیاورند .

ی : دنیای آرمانی شیخ

دنیایی که عطار آرزوی آن را در سر می پروراند ، با دنیای اطراف او بسیار متفاوت بود . او دنیایی را می خواست که همانند عصر و روزگار صحابه ی رسول (ص) و تابعین آنها ب اشد . عصری که زاهدان آنها حقیقاً از دنیا گریزان ب اشند و به وسوسه های آن دل خوش نکنند . صوفیان حقیقی از همه چیز خود بگذرند و به حق روی بیاورند . روزگاری که سراسر آن پر از صدق و صفا و بی آلایشی است . مردم آزمانی او ، تحمل هیچ گونه ظلم و افراط گرایی و تجمل پرستی را ندارند و در برابر آن قیام می کنند .

در دنیای آرمانی عطار ، همه چیز رنگ روح و جان دارد و حتی از خاکستر حلاج نیز ندای اناالحق بر می خیزد . در صورتی که دنیای اطراف او هیچ کدام از این خصوصیات را نداشت . دیگر زاهد و عارف حقیقی وجود نداشت ، همه ی عبادات و خلوات ، برای به دست آوردن موقعیت های اجتماعی و اقتصادی بود و صوفیان به شکمبارگی و پرخوری اشتهار داشتند . چنین عصری ، سرشار از گناه و خون ریزی بود و مردمی که صدای دادخواهی و تظلمشان به هیچ کجا نمی رسید عطار و روح آزاده اش از چنین دنیایی بیزار و پریشان بود و تنها قدرتی که داشت آفرینش انواع مثنویات و بیان حکایات از زبان مجانین جامعه بود تا شاید وجدان خواب قدرتمندان را بیدار کند و به تحرک وادارد .

نتیجه گیری

فرجام سخن این که با مطالعه و بررسی آثار عطار ، می توان به جایگاه شخصیت بی بدیل عرفان اسلامی پی برد و دریافت که راز جاودانگی تعلیم وی لطافت اندیشه و قریحه ی سرشار و کلام گیرایش بوده و بی شک تا نامی از صوفی و صوفیگری و عرفان وجود دارد عطار یکی از قطب های مهم این طریق است . زیرا در شریعت دست داشت ، در طریقت سلوک کرد و به حقیقت رسید و شاهباز روحش به وصال سیمرغ عالم ملکوت نائل آمد . تردیدی نیست که چنین شخصیتی هرگز فراموش شدنی نیست و خود ، چراغ راه سالکان طریقت خواهد بود .
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
جایگاه تصوف در شعر و اندیشه عطار - sober - 22-10-2015، 0:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Thumbs Up رونمایی «مهارت‌های زندگی در اندیشه و کلام بزرگان علم و دین»
Star نگرانی انجمن نویسندگان کودک درباره «تقلیل و کاهش جایگاه ادبیات و هنر کودک و نوجوان»
  جایگاه شاهنامه در فرانسه و نزد ویکتور هوگو
  اندیشه که نباشد ادبیات هم نیست
  نگاهی به شعر و اندیشه فروغ فرخزاد و امیلی دیکنسون
  جایگاه زن در داستان سیاوش
  جایگاه کمدی الهی در ادبیات جهان
  عطار و اندیشه ی وحدت شهودی
  عطار و رخ داد عشق
  عرفان حماسی عطار

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان