برای دکتر مهدی موسوی
دکتر سلام! فاطمه ام! چند هفته است
حس میکنم که زندگی ام غم گرفته است
حس میکنم که خالی خالی ست چشم هام
شاید که آن پرنده خوشبخت رفته است
حبسم هنوز توی خودم، این اتاق دود
تنها برای گریه بغل خواستم.. نبود!
دکتر شما که تا ته این راه رفته اید
با شعرها به خانه اشباح رفته اید
از لحظه های بدتر و بدتر گذشته اید
حال عجیب مرد گمی در گذشته اید
دکتر شما که از قفسی تنگ دلخورید
با یک دهان دوخته هی غصه میخورید
دکتر شما که مثل هوای گرفته ای
از ابرهای گریه درآورتری پرید
دکتر شما که درد مرا درک میکنید
دکتر شما که.. اخخخ.. شما که.. که دکترید!
لطفا کمی امید به شعرم بیاورید...