به چیزهای قشنگی که نیست! فکر بکن
کنار کوچکی من بایست!... فکر بکن ↓
به روز ِ منتظری توی دست «آینده»
به باز کردن ِ یک نامه ی پر از خنده
به چندتا لِگوی زرد و خانه سازیها
به هی قدم خوردن، توی شهربازیها
به فیلم دیدن ِ در صحنه ی هماغوشی
به اینکه صبح، کنارم لباس می پوشی
به یک تنفس کشدااااار در اتاقی که...
به حرفهای نگفته از اتّفاقی که...
به راهت افتادم، از بلندی شب هام
مدام دل دل ِ یک بوسه گوشه ی لب هام
رسیده ایم به هم توی خواب میدان ها
«گذشته»ایم کنار هم از خیابان ها
دو صندلی بغل هم! میان یک اتوبوس
دو دست قفل شده در شمارش معکوس
به چشم های پُف ِ صبح زود فکر بکن
به چیزهای قشنگی که بود! فکر بکن
به چیزبرگر خوشمزّه ی «امام حسین»
به حرف اوّل یک ارتباط یعنی: «ع»
به بوی من که به پیراهن تو می چسبید
به گفتن ِ حرفی، بعد سال ها تردید
به چادرم که سه سال است رفته ای زیرش
به شهر خسته ی من با هوای دلگیرش
نشسته منتظرم ایستگاه راه آهن
چه زود پُر شده از غصّه کوله پشتی ِ من
دوباره یخ زدن ِ زندگیم در «اکنون»
که دست های من از جیبت آمده بیرون
دلم هوای تو را کرده در شب کشدااار
و گریه می کنم آهسته روی تخت قطار
قیافه ای معمولی گرفتن از سَر ِ درد (سردرد)
یواشکی بازی با سه تا مکعّب زرد...
برای ماندن لبخندهات در یادم
به صحنه های قدیم ِ کنارت افتادم
به عشق/ می کشی ام با نفس درون خودت
نشسته ام وسط نامه ای ته ِ کمدت
به بغض ِ جا مانده بین چیزبرگرها
شبانه دررفتن، از میان شاعرها
به روز اوّلمان پشت یک دَر ِ بسته
به گریه های من و مرد ِ ازهمه خسته
به دست سِر شده ی روی دست فکر بکن
به چیزهای قشنگی که هست! فکر بکن