اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های عاشقانه

#1
Heart 
پرچم روی تابوت را نمی توانم کنار بزنم، دستهایم سست وبی رمق شده وضعف تمام وجودم رابلعیده، دهانم خشک شده وبه سختی نفس می کشم؛ نمی توانم باور کنم این چند تکه استخوان وچفیه همه چیزی است که ازوحید باقی ماند، وحیدی که یک دریا شوربود ونشاط. می دانستم که دیگرنباید منتظرش باشم اماخوب یک جورهایی هم خودم راگول می زدم وبه دلم وعده امروزوفردا را می دادم. مدتها بود که درجلسات هیئت همسران شهدا شرکت می کردم. اما اینکه باورکرده باشم حقیقتا یکی ازآنهاهستم هر گز....چشم می گردانم وبه چهره کسانی که اطراف قبر نشسته اند می نگرم، همه با چشمانی قرمزوباد کرده وبا شانه هایی که تکان می خورد منتظرند...نه...!نمی توانم...این وحید من نیست...اینهاوحید نیستند...چیزی را که در راه خد دادم پس نمی گیرم... ولم کنید... من وحیدم را می خواهم...وحید آن قد بلندت چه شد؟ آن دست های مهربانت چه شد؟
می دانم که وحید راضی نیست گریه کنم اما نمی توانم. چشم که بازمی کنم خانم قاسمی همسرسروش دستهایم را دردست دارد می گویم: به...به خدااین وحید من نیست. وهق هقی که دیگرامانم نمی دهد، اوهم می گرید وسرتکان می دهد. بابا ابراهیم پدرسروش همرزم وحید پشت درنشسته ومثل مادری که کودکش را از دست داده سربرزانوی غم گذاشته وگریه می کند با آن اورکتی که سروش هر بارکه با وحید به خانه امان می آمد تنش بود واکنون در تن او بوی بهشت می داد، گریه او، و وحید را آن موقع دیدم.

سپاس یادتون نره
عشق چیست؟به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید به ابرگفتم عشق چیست؟بارید
به بادگفتم؟وزید به پروانه گفتم؟نالید به گل گفتم؟پرپرشد به انسان گفتم؟
اشک ازدیدگانش جاری شدوگفت دیوانگی است

خوشبختی فقط نگاه خدارامیخواهدنگاهش همیشه همراهتHeart

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه
گفتم:میدونم
گفتن:این یعنی دوستت ندارها
گفتم: می دونم
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی
گفتم:می دونم
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم. . . . .
پاسخ
 سپاس شده توسط shayesteh2012 ، sara zni ، Snow-Girl
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان کوتاه عاشقانه با محیا - mohamad mzx - 29-08-2012، 11:18
داستان عاشقانه - Kamila❤ - 13-09-2012، 21:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان