اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اس ام اس های کودکی ،

#1
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اس ام اس های کودکی ،

کاش میشد بچـگی را زنده کرد / کودکی شد کودکانه گـریه کرد . . .
شعر قهر قهر تا قیامت را سرود ! / آن قیامت که دمــــی بیشتر نبود . . .
فاصله با کودکی هایمان چه کرد ؟ / کاش میشد بچگانه خـــــــــنده کرد !
.
.
.
.
کاش کاش بچه بودم که اگه دلمو میشکوندن با یک بوسه همه چی یادم میرفت . . .
.
.
.
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی ؟
.
.
.
.
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم . . . !
یکی از گریه های شیرین کودکی ام را پس بده . . .
.
.
.
.
سه چیز . . .
ما سه چیز را دردوران کودکی جا گذاشته ایم
شادمانی بی دلیل
دوست داشتن بی دریغ
کنجکاوی بی انتها
.
.
.
.
یادش بخیر بچگیا ، شیطونیا ، تموم پنهون کاریا
بازی گرکم به هوا ، کباب کباب ، تموم اسباب بازیا
لوس شدنا ، خندیدنا ، دوس داشتنی های راستکی
عیدی گرفتن از همه ، پول تو جیبی ، بستنیای آبکی
راستی عجب عالمی بود ، پر بودیم از فصل بهار
دنیا رو رنگی میدیدیم ، قشنگو پر نقشو نگار
دنیای خوبی بود ولی ، حیف که تموم شد و گذشت
مثل یه موج از سرمون ، گذشتو دیگه برنگشت
حالا دیگه قد کشیدیم ، پر شدیم از رنگو ریا
غرق شدیم تو عالم ، زرنگیا ، درنگیا
کاشکی میشد ما آدما ، بچه میموندیم تا ابد
دل میدادیم به چنتا گل ،یا چنتا سیب تو یه سبد
.
.
.
.
کاش بچه بودیم . . .
بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند :
۱ . گریه می کنند چون گریه کلید بهشته .
۲ . قهرکه می کنند زود آشتی می کنند چون کینه ندارند .
۳ . چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند .
۴ . باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند .
۵ . خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون آرزوهای دراز ندارند .
.
.
.
.
بچه که بودیم ؛
جاده ها خراب بود ،
نیمکت مدرسه ها خراب بود ،
شیرای آب خراب بود !
زنگای در خونه ها خراب بود ؛
ولی آدما سالم بودن . . .
.
.
.
.
کودکی ام را دوست داشتم .
روزهایی که به جای دلم ، سر زانوهایم زخمی بود . . .
.
.
.
.
ای کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیواربود . . .
ای کاش کودک بودم تا از ته دل میخندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم . . .
ای کاش کودک بودم تا در اوج اراحتی با یک بوسه تو همه چیز را فراموش میکردم . . .
.
.
.
.
ده عدد زیادی بود تو بچه گی‌‌ هامون !
تا ده می‌‌شمردیم قایم می‌‌ شدیم !
تا ده می‌‌شمردیم همدیگه رو پیدا می‌‌ کردیم !
همدیگه رو ده تا دوست داشتیم !
یک تومن ، ده تا آبنبات
یک توپ ، ده تا همبازی
یکبار قهر ، ده بار آشتی‌
یک بغل ، ده تا بوسه‌
یک کوچه، ده تا همسایه
یک دیدار ، ده تا نامه
این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم
توی کوچه مون همسایه نداریم
قهر داریم ، آشتی‌ نداریم
نامه ی عاشقونه نداریم
این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی‌ نداریم
راستی‌ این روزا چی‌ داریم ؟


معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
.
.
.
دانش آموز: آقای فروشنده!
فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!
دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟
فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟
دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!
.
.
.
معلم: یک یکی می شه چند تا؟
شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!!
.
.
.
اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟
دومی: بله
اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟
دومی: هیچی، فیلم تمام شد.
.
.
در ادامه مطلب ببینید…

.
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
.
.
.
تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت.
مدیر: بفرمایید.
صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید.
مدیر: شما کی هستید؟
صدا: من پدرم هستم.
.
.
.
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر
با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
.
.
.
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!
.
.
.
اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟
دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم.
.
.
.
اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟»
دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!»
.
.
.
ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری
بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.
.
.
.
اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟
دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.
.
.
.
از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»
.
.
.
معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»
شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»
.
.
.
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه…
کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.
.
.
.
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند،
نمی توانستند غذای خود را درست کنند
مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟
یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو!
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
اس ام اس های کودکی ، - ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ - 13-11-2014، 15:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اس ام اس و جملات درباره کودکی
  کودکی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان