اس ام اس های کودکی ، - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: اس ام اس های جدید و پیامک (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=73) +--- موضوع: اس ام اس های کودکی ، (/showthread.php?tid=192355) |
اس ام اس های کودکی ، - ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ - 13-11-2014 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کاش میشد بچـگی را زنده کرد / کودکی شد کودکانه گـریه کرد . . . شعر قهر قهر تا قیامت را سرود ! / آن قیامت که دمــــی بیشتر نبود . . . فاصله با کودکی هایمان چه کرد ؟ / کاش میشد بچگانه خـــــــــنده کرد ! . . . . کاش کاش بچه بودم که اگه دلمو میشکوندن با یک بوسه همه چی یادم میرفت . . . . . . دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی ؟ . . . . خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم . . . ! یکی از گریه های شیرین کودکی ام را پس بده . . . . . . . سه چیز . . . ما سه چیز را دردوران کودکی جا گذاشته ایم شادمانی بی دلیل دوست داشتن بی دریغ کنجکاوی بی انتها . . . . یادش بخیر بچگیا ، شیطونیا ، تموم پنهون کاریا بازی گرکم به هوا ، کباب کباب ، تموم اسباب بازیا لوس شدنا ، خندیدنا ، دوس داشتنی های راستکی عیدی گرفتن از همه ، پول تو جیبی ، بستنیای آبکی راستی عجب عالمی بود ، پر بودیم از فصل بهار دنیا رو رنگی میدیدیم ، قشنگو پر نقشو نگار دنیای خوبی بود ولی ، حیف که تموم شد و گذشت مثل یه موج از سرمون ، گذشتو دیگه برنگشت حالا دیگه قد کشیدیم ، پر شدیم از رنگو ریا غرق شدیم تو عالم ، زرنگیا ، درنگیا کاشکی میشد ما آدما ، بچه میموندیم تا ابد دل میدادیم به چنتا گل ،یا چنتا سیب تو یه سبد . . . . کاش بچه بودیم . . . بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند : ۱ . گریه می کنند چون گریه کلید بهشته . ۲ . قهرکه می کنند زود آشتی می کنند چون کینه ندارند . ۳ . چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند . ۴ . باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند . ۵ . خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون آرزوهای دراز ندارند . . . . . بچه که بودیم ؛ جاده ها خراب بود ، نیمکت مدرسه ها خراب بود ، شیرای آب خراب بود ! زنگای در خونه ها خراب بود ؛ ولی آدما سالم بودن . . . . . . . کودکی ام را دوست داشتم . روزهایی که به جای دلم ، سر زانوهایم زخمی بود . . . . . . . ای کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیواربود . . . ای کاش کودک بودم تا از ته دل میخندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم . . . ای کاش کودک بودم تا در اوج اراحتی با یک بوسه تو همه چیز را فراموش میکردم . . . . . . . ده عدد زیادی بود تو بچه گی هامون ! تا ده میشمردیم قایم می شدیم ! تا ده میشمردیم همدیگه رو پیدا می کردیم ! همدیگه رو ده تا دوست داشتیم ! یک تومن ، ده تا آبنبات یک توپ ، ده تا همبازی یکبار قهر ، ده بار آشتی یک بغل ، ده تا بوسه یک کوچه، ده تا همسایه یک دیدار ، ده تا نامه این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم توی کوچه مون همسایه نداریم قهر داریم ، آشتی نداریم نامه ی عاشقونه نداریم این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی نداریم راستی این روزا چی داریم ؟ معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟ شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده. . . . دانش آموز: آقای فروشنده! فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم! دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟ فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟ دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه! . . . معلم: یک یکی می شه چند تا؟ شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!! . . . اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟ دومی: بله اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟ دومی: هیچی، فیلم تمام شد. . . در ادامه مطلب ببینید… . اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟ دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟ . . . تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت. مدیر: بفرمایید. صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید. مدیر: شما کی هستید؟ صدا: من پدرم هستم. . . . یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟ . . . کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !! . . . اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟ دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم. . . . اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟» دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!» . . . ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد. . . . اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟ دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید. . . . از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ» . . . معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.» . . . مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر! پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه… کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید. . . . گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند، نمی توانستند غذای خود را درست کنند مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟ یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو! |