امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون

#16
فدات =)

میخوای ادامشو بذآرم ؟ (:

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

سنگ آهی کشید و به آسمان نگاه کرد . بر زمینه آبی آسمان ، پرنده ای در پرواز بود. پرنده آن قدر بالا بود که مثل نقطه سیاه کوچکی به نظر می رسید.سنگ با نگاهی غمگین او را دنبال کرد.بعد آهی کشید و با ناامیدی گفت : (( بله،مرداب طراوت و سرسبزی را دوست ندارد.مرداب از جنس جویبار و رود و دریاست ولی قلبش از سنگ است . دل مرداب حتی از بدن من هم سخت تر است . او خشک شدن جوانه ها و گل ها را می بیند اما دستش را برای نجات انها دراز نمی کند. ))

جوانه با ناامیدی سرش را پایین انداخت . اندوه زیادی در قلب کوچکش لانه کرده بود . تشنگی داشت کم کم او را از پای در می آورد . اندوه بزرگ چوانه ،سنگ را هم آزار می داد. حشره کوچک با شتاب از کنار سنگ گذشت و خودش را درمیان شاخه های یک بوته خار پنهان کرد . سنگ ، به نقطه ای که حشره در انجا پنهان شده بود ،خیره شد . بعد سرش را بالا آورد و به بوته خار نگاه کرد . بوته خار با تعجب گفت : (( چرا این طور به من خیره شده ای؟؟ ))

سنگ به خود آمد و گفت : (( ای بوته خار! تو همیشه سرسبزی. بگو که برای ادامه زندگی آب را ازکجا به دست می آوری ؟ ))
بوته خار گفت : (( آب را برای چه می خواهی؟ )) سنگ ، جوانه را که بی حال و ناتوان برزمین افتاده بود ، به بوته خار نشان داد و گفت : (( این جوانه تشنه است و آب می خواهد. چگونه می توانم ریشه خشک او را سیراب کنم ؟ ))

بوته خار گفت : (( سال هاست که خاک شور این دشت ،طعم گوارای آب را نچشیده است . در این زمین خشک نه جویباری هست ، نه رودی و نه چشمه ای . ما بوته های خار ، با ریشه های بلندمان آب را از دل زمین بیرون می کشیم. در این زمین خشک ، گاهی جوانه ای سر ارخاک بیرون آورد ولی از تشنگی می میرد . تشنگی ، جوانه تو را هم از پای در می آورد . ))


چیزی در قلب سنگ فشرده شد . اندیشه مرگ جوانه ، دلش را به درد آورد . جوانه که از تشنگی بی تاب شده بود ،با نا امیدی خودش زا به این و آن طرف می کشید . ریشه کوچکش را برای پیدا کردن آب در دل زمین به هرسویی می فرستاد. خورشید سرش را به سینه آسمانن تکیه داده بود و گرم تر از همیشه می تابید . جوانه به سختی نفس می کشید و سنگ با اندوه بسیار به او نگاه می کرد .

جوانه آرام آرام بر زمین افتاد . انگار چیزی در دل سنگ شکست . قلبش فشرده شد . چشم هایش را بست تا مرگ جوانه را نبیند . چشم های جوانه نیمه باز بود و آخرین نگاه های خود را در جست و جوی آب به روی خاک می فرستاد . دیگر جوانه همه جا را تیره و تار می دید . اریکی هر لحظه بیش تر میشد اما در لحظه ای که تیرگی می خواست جوانه را برای همیشه در خود بگیرد ، ناگهان رطوبت دلپذیر و گوارایی را در ریشه اش احساس کرد . سرش را بالا آورد و فریاد زد : (( آب ! بوی آب می شنوم! ))

جوانه تکانی خورد و به جلو نگاه کرد .تیرگی در برابر چشم هایش گریخته بود و او همه چیز را به روشنی می دید . جوانه به زمین خیره شد .

آب پاک و درخشانی زیر پایش بر زمین دشت جاری بود . آب به روشنی آفتاب بود و به زیبایی زندگی .
جوانه با بهت و حیرت به این آب دلپذیر و خنک نگاه کرد . ریشه اش را به دست جریان آب خنک سپرد و برگ های کوچکش را در آب شست.خاک تشنه ، آب را با دل و جان می مکید .

جوانه با تعجب به اطراف نگاه کرد تا سرچشمه این آب دلپذیر را پیدا کند اما ناگهان بر جای خود خشکش زد : سنگ شکافته شده بود و از قلب او ، چشمه پاک و زلالی می جوشید.


××××××××××××××××××××××
و پایاااااااااااااااااااااااااااان ^____^

اینم برای کسایی که میخواستن ادامشو بذارم..

(31-10-2014، 21:12)MAMAD*ALONE نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
جریان چیه؟؟؟

از عنوان معلومه ..
داستان جوانه و سنگ (:
که همشو نوشتم ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ƊЄƤƦЄƧƧЄƊ

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون
پاسخ
 سپاس شده توسط سانا50 ، Interstellar


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 31-10-2014، 21:29

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"
  رمان خیلی غمگین و عاشقانه اکسو ( زخم عاشقی) .حتما بخون :(
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
  یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد)
Wink رمان ترسناک و عاشقانه خیلی قشنگ ویلای نفرین شده (به قلم اکیپ خودمونه)
  قشنک ترین داستان ازعشق خیلی قشنگ بخونید

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان