امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون

#2
سنجاقک زیبایی بال زنان از ره رسید بال های ظریف سنجاقک در روشنایی روز میدرخشید . بالای سنگ که رسید سنگ از زیر بالهای او آسمان را نگاه کرد اسمان از زیر بال های سنجاقک آبی تر دیده میشد . سنجاقک کمی دور و بر جوانه چرخید و بعد کنار سنگ روی زمین نشست

سنجاقک رو به سنگ کرد و گفت : (دیروز،وقتی از اینجا میگذشتم ، جوانه ای در کنار تو نبود.)
سنگ گفت این جوانه زیبا ، همین چند لحظه پیش سر از خاک بیرون آورد اما تشنگی و خستگی راه، او را از پای دراورده است. اگر آب به او نرسد ، دراین سرزمین گرم و خشک از تشنگی می میرد . من در جست و جوی راهی هستم تا جوانه را از مرگ نجات بدهم ).

سنجاقک گفت : (تو سنگ مهربانی هستی ولی سنگ چطور میتواند به یک جوانه تشنه کمک کند؟!)


×××××××××××××××××××××××××
بقیشو تو بنویس اجی....وقتی نوشتی بگو بقیشم من بنویسم (:

بقیشو نمینویسی؟0_0
بنویسم؟(:

سنگ گفت : ( اگر تو کمک کنی ، ریشه خشک این جوانه سیراب میشود.من مرداب پیری را میشناسم که سال هاست در چند قدمی اینجا به خواب رفته است . سنجاقک مهربان! پیش مرداب برو و او را از خواب بیدار کن . به او بگو در نزدیکی تو جوانه ای در حال مرگ است . بگو،اگر خودت را به او برسانی،سبز می شود و همه جا را از زیبایی و عطر خود پر می کند : )

سنجاقک به هوا پرید . بال های توری اش را تکان داد و فریاد زد : ( من برای جوان اب می اورم . )

جوانه با شنیدن اسم اب چشم هایش را باز کرد و سرش را بالا آورد و سنجاقک را ، تا زمانی که در افق از نظر ناپدید می شد ، نگاه کرد . بعد جوانه لبخند غمگینی زد . نور کم رنگ شادی ، در قلبش جان گرفت . با خوش حالی و امید دوباره سرش را روی زانوی سنگ گذاشت و چشم هایش را بست.
سنگ با بی صبری در انتظار بازگشت سنجاقک بود . گاهی چشم هایش را می بست و به فکر فرو می رفت . به سبزه ها و جوانه های بی شماری فکر می کرد که پس از جاری شدن مرداب ، به دنیا می آیند .

هوا گرم تر شده بود . خورشید هر لحظه نور گرم و سوزانش را بیشتر بر سینه زمین پهن میکرد. در اطراف سنگ ،همه چیز آرام بود .

تنها گاهی بوته های خار ، تکانی میخوردند و یا صدای خزیدن حشره ای بر زمین گرم ، به گوش می رسید .


××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

آجی تا اینجا ادامه دادم، بقیشو میتونی بنویسی؟ (:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ƊЄƤƦЄƧƧЄƊ

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون
پاسخ
 سپاس شده توسط love10 ، Interstellar ، سانا50


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جوانه وسنگ....خیلی قشنگه بیاتوفقط بخون - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 30-10-2014، 15:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"
  رمان خیلی غمگین و عاشقانه اکسو ( زخم عاشقی) .حتما بخون :(
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
  یه داستان خیلی غمگین...(بخونین اشکتون در میاد)
Wink رمان ترسناک و عاشقانه خیلی قشنگ ویلای نفرین شده (به قلم اکیپ خودمونه)
  قشنک ترین داستان ازعشق خیلی قشنگ بخونید

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان