30-10-2014، 14:28
حمدعلي رجايي رئيسجمهور و محمدجواد باهنر نخستوزير در حدود ساعت 3 بعد از ظهر روز يکشنبه 8 شهريور 1360 بر اثر انفجار بمب بسيار قدرتمندي که در ساختمان نخستوزيري کار گذاشته شده بود، به شهادت رسيدند. مسعود کشميري عامل بمبگذاري و شهادت اين بزرگواران، نفوذي سازمان مجاهدين خلق، که مزورانه و منافقانه توانسته بود اعتماد شهيد رجايي را به سوي خود جلب نمايد، در آن برهه سمت دبيري امنيت ملي را بر عهده داشت.
[rtl]اين واقعه درست دو ماه پس از آن رخ داد که آيتالله دکتر سيد محمد حسيني بهشتي و بيش از ۷۰ تن از چهرههاي سياسي و اجرايي عضو حزب جمهوري اسلامي در انفجار دفتر اين حزب ترور شده و به شهادت رسيده بودند. شهيد رجايي هنگام شهادت ۴۸ سال سن داشت. او پس از پيروزي انقلاب ابتدا سمت وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت و سپس در سال ۱۳۵۹ به نمايندگي مردم تهران وارد مجلس شوراي اسلامي شد. در ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ به نخستوزيري و پس از عزل بنيصدر از مقام رياست جمهوري در انتخابات دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب بيش از ۱۳ ميليون رأي مردم به عنوان دومين رئيس جمهوري اسلامي ايران انتخاب شد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]باهنر نيز هنگام شهادت ۴۸ ساله بود. او پس از پيروزي انقلاب مسئوليتهايي از جمله عضويت در شوراي انقلاب، نمايندگي مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي، وزارت آموزش و پرورش (در کابينه شهيد رجايي) و دبيرکلي حزب جمهوري اسلامي (پس از شهادت دکتر بهشتي) را برعهده داشت. او پس از انتخاب رجايي به رياستجمهوري، از سوي وي به نخستوزيري جمهوري اسلامي ايران برگزيده شد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]انفجار و شهادت[/rtl]
[rtl] کمال، پسر سيزده ساله رجايي از دور شاهد شعلههاي آتش بود. او با حالي آشفته به مادرش تلفن کرد و ماجرا را با او در ميان گذاشت تا همسر شهيدرجايي خودش را برساند پيکرهاي خونين و سوخته رجايي و باهنر را به بيمارستان منتقل کردند. شدت انفجار به حدي بود که ابتدا هيچکس نتوانست کشته شدگان را شناسايي کند. جنازهها را به بيمارستان انقلاب منتقل کرده و پيکر شهيد رجايي را در سردخانه قرار دادند. هيچکس نميدانست که اين پيکر سوخته، بدن شهيدرجايي است. به فکر يکي از اطرافيان او رسيد که از روي دندانها ميتوان فهميد که پيکر سوخته، بدن شهيد رجايي است يا خير؟ اما سوختگي آنچنان بود که دهان رجايي به سادگي باز نميشد. لحظاتي بعد يکي از پزشکان از راه رسيد و پس از شستن لبها با آب اکسيژنه، دهان را باز کرد و دندانها ديده شد، اما باز هم کسي او را نشناخت. همسر شهيد رجايي به بيمارستان آمد و در سردخانه پيکر سوخته شهيد رجايي را شناسايي کرد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اطلاعيه خانواده شهيد محمدعلي رجايي رئيسجمهور[/rtl]
[rtl] بسمالله الرحمنالرحيم[/rtl]
[rtl] محمدعلي رجائي مقلد امام و فرزند ملت به عهد و پيماني که با خداي خويش بسته بود وفا کرد و به کاروان شهداي اسلام و انقلاب اسلامي پيوست. «واوفوا بعهد الله اذا عاهدتم» رجايي اين سرباز اسلام و انقلاب که طعم فقر و محروميت را چشيده بود و هنوز نقش آثار داغ و شکنجه زندانهاي منحوس پهلوي از پيکر او محو نشده بود، در مبارزه بيامان خويش عليه ظلم و جور و استکبار، عليه شرک و کفر و الحاد تا پاي جان ايستاد و با خون خود، نهال انقلاب اسلامي ايران را آبياري کرد و به خدا پيوست. اينک اي امت شهيدپرور و انقلابي ايران، فرزند شما محمدعلي رجايي، که شما با رأي قاطع خود او را به رياستجمهوري اسلامي ايران برگزيده و با انتخاب او به رياست جمهوري به جريانات انحرافي و سازشکارانه خط بطلان کشيديد در راه انجام وظيفهاي که به عهده او گذاشته بوديد شهيد شد. او خود را به حق فرزند ملت ميدانست و اينک خانوادة وي شهادت او را به امام ملت بزرگ و انقلابي ايران تبريک و تسليت ميگويند و تو اي امام بزرگوار، دعا کن که خدا خون اين شهيد را که از ميان مردم محروم و مستضعف جامعه برخاست و در راه حفظ و حراست حقوق محرومان و مستضعفان جامعه و استقرار حاکميت اسلام شهيد شد از امت مسلمان و شهيدپرور ايران بپذيرد و اينک ما، همسر و فرزندان و خانواده شهيد رجايي، امروز در اجتماع دانشگاه حاضر ميشويم تا يک بار ديگر با امام و امت مسلمان انقلابي ايران در ادامه راه شهيدان تجديد بيعت کنيم. در اهتزاز باد پرچم خونين اسلام، پرطنين باد بانگ آسماني اللهاکبر، به اميد پيروزي اسلام و مسلمين.[/rtl]
[rtl] خانواده شهيد محمدعلي رجائي[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]گزارش لحظه به لحظه روزنامه اطلاعات از واقعه[/rtl]
[rtl]روزنامه اطلاعات فرداي آن روز در گزارشي با عنوان «گزارش لحظه به لحظه از انفجار بمب در نخستوزيري» نوشت: [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] حادثه انفجار در ساعت ۳ بعدازظهر ديروز روي داد و در اين ساعت، آقايان محمدعلي رجايي رييس جمهوري و دکتر محمدجواد باهنر نخستوزير و چند تن از مقامات نظامي و امنيتي کشور در يک جلسه فوقالعاده شرکت داشتند. در پي انفجار بمب که گفته ميشود در داخل يک کيف دستي جاسازي شده بود، قسمتهايي از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخستوزيري در مجاورت خيابان پاستور دچار حريق شد و آتش و دود فضاي محل انفجار را فرا گرفت. در اين حادثه محمدعلي رجايي رييس جمهور و دکتر محمدجواد باهنر نخستوزير و چند تن از مقامات مملکتي که در جلسه مذکور حضور داشتند به درجه رفيع شهادت نايل شدند و مجروحان حادثه با کمک ماموران و پرسنل نهادهاي انقلابي به بيمارستانها انتقال يافتند و تحت مراقبتهاي درماني و پزشکي قرار گرفتند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] به گزارش خبرنگاران اطلاعات که در اولين لحظات پس از وقوع انفجار در محل نخستوزيري حاضر شدند با تلاش گسترده ماموران آتشنشاني، شهرباني، کميتهها، سپاه و گروهي از مردم آتش خاموش شد و تعدادي از افراد که در زير آوار مانده بودند از زير آوار خارج شده و به بيمارستان انتقال يافتند. جنازه چند شهيد نيز از زير آوار خارج گرديد که به علت شدت سوختگي قابل شناسايي نبود. بر اساس گزارشها لحظاتي پس از اطفاء حريق، ماموران انتظامي حاضر کنترل نظم را بر عهده گرفتند و پيکر پاک شهدا از محل نخستوزيري با آمبولانس و هليکوپترهاي نظامي خارج شد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] به گزارش خبرنگاران ما از محل حادثه تعداد مجروحين و شهدا تا ساعت ۱۲شب، ۸ شهيد و ۲۳ مجروح گزارش شده بود. خبرنگار ما طي اين گزارش اشاره کرد که از اين تعداد مجروحين تني چند از مقامات مسئول مملکتي هستند که عبارتند از آقايان سرهنگ وحيد دستگردي سرپرست شهرباني جمهوري اسلامي ايران، سرهنگ سيدموسي نامجو وزير دفاع و نماينده امام در شوراي عالي دفاع، تيمسار شرفخواه جانشين فرمانده نيروي زميني، سرهنگ وصالي، سرهنگ اخياني رييس ستاد ژاندارمري جمهوري اسلامي ايران، سرهنگ کتيبهاي نماينده ستاد مشترک ارتش و عدهاي از کارکنان نخستوزيري و چند عابر که در لحظه انفجار بمب از مقابل ساختمان عبور ميکردند. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] مجروحان بلافاصله با کمک امت و نهادها و امدادگران به بيمارستانهاي فيروزگر، مصطفي خميني، انقلاب، سوانح سوختگي، سينا، اميراعلم و امام خميني انتقال داده شدند و تحت عمل جراحي قرار گرفتند. از اين عده مجروحين تعدادي سرپايي مداوا شدند و بيمارستان را ترک کردند. بقيه مجروحين در بيمارستانها بستري هستند. يک پيرزن عابر که از مقابل ساختمان نخستوزيري ميگذشت زير آوار ماند و شهيد شد. ضمنا گزارش شد که در اين حادثه تعدادي دست و پاي قطع شده توسط ماموران و نهادها جمعآوري شد. بعد از انفجار بمب دو فروند هليکوپتر بر فراز نخستوزيري براي اطفاي حريق و حمل اجساد و مجروحان به پرواز درآمدند و پس از خروج تدريجي مجروحين از ساختمان، امدادگران آتشنشاني با کمک پرسنل ارتش جمهوري اسلامي ايران به پاکسازي منطقه مشغول شدند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] يک شاهد عيني به خبرنگار اطلاعات گفت: پس از انفجار ناگهان دود غليظي توام با آتش از طبقه اول و دوم ساختمان نخستوزيري به چشم خورد و پس از مدتي ماموران و عدهاي از مردم که در نزديکي ساختمان نخستوزيري بودند با فرياد «الله اکبر» به طرف نخستوزيري دويدند. از طرف ديگر ماموران آتشنشاني و سپاه و کميتهها و شهرباني نيز در محل حاضر شدند و براي نجات مجروحين به تلاش پرداختند. وي افزود: اين حادثه دست کمي از فاجعه ۷ تير دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي نداشت. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] يکي از کارمندان قسمت آبدارخانه نخستوزيري که از ناحيه دست مجروح شده بود هم درباره واقعه انفجار گفت: وحشتناک بود! در طبقه دوم داشتم به طرف آبدارخانه ميرفتم که صداي وحشتناکي تنم را لرزاند و بلافاصله زبانههاي آتش را ديدم که از اطاق کنفرانس به بيرون تنوره ميکشيد. از وحشت نميدانستم چه کنم. هرچه سعي کردم فکرم را متمرکز و ببينم چه اتفاقي رخ داده است موفق نشدم، چون دود غليظي تمام سالن طبقه دوم را فرا گرفته بود. از وحشت از طبقه دوم به اتفاق يکي ديگر از همکارانم به کوچه کنار نخستوزيري پريديم، و در اين موقع بود که دستم مجروح شد، وقتي در کوچه مقداري بر اعصابم مسلط شدم، صداي «الله اکبر» را از داخل ساختمان همراه با شکستن شيشهها ميشنيدم، نميدانستم چه کنم، هنوز آتشنشاني نيامده بود، وقتي ماموران آتشنشاني رسيدند و آتش را خاموش کردند به درون ساختمان رفتيم و به کمک امدادگران پرداختيم. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] يکي از پاسداران محافظ نخستوزيري هم گفت: بيرون ساختمان نخستوزيري مشغول پاسداري بودم که صداي انفجاري شنيدم سراسيمه خود را به نزديک در ورودي خيابان پاستور رسانيدم و متوجه شدم که چند تن از امراي ارتش در حالي که يکي از آنها خون از سرش جاري بود از پلههاي نخستوزيري به پايين ميدويدند، و از طرفي صداي «الله اکبر» نيز که از داخل ساختمان شنيده ميشد، مرا متوجه ساخت که کساني احتياج به کمک دارند. بلافاصله خود را به طبقهاي رساندم که آتشسوزي از آنجا جريان داشت و در همانجا پايم نيز زخمي شد، اما فوري محل را ترک کردم و پايين آمدم و در همين زمان بود که ماموران آتشنشاني به محل رسيدند و به انجام عمليات خاموش کردن آتش پرداختند. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] اجساد شهداي اين فاجعه به صورتي سوخته بود که به هيچ وجه شناسايي آنها ممکن نبود. از سوي ديگر در ميان زخميهاي اين حادثه اثري از برادران رجايي و باهنر به چشم نميخورد و بدين ترتيب حدس زده ميشد که دو جسد از سه جسد به دست آمده متعلق به رييس جمهور و نخستوزير باشد. بالاخره در آخرين ساعت شب پيکرهاي قربانيان حادثه ۸ شهريور از روي علائمي که در دندانهاي هر کدام از آنها وجود داشت شناسايي شدند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]روند فاجعه 8 شهريور 1360[/rtl]
[rtl]پس از فاجعه انفجار هفتم تير و حضور گسترده مردم در حمايت از رهبري و نظام جمهوري اسلامي، سازمان مجاهدين خلق در تداوم اقدامات تروريستي خود، ابتدا تلاش کرد امکان بمب گذاري در بيت امام را بيابد و بعد از ناکامي در اين قصد شوم، رئيسجمهور و نخستوزير را هدف قرار داد. حجتالاسلام سيداحمد خميني در اين باره چنين گفته است: [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] ... آن شخص که با منافقين کار مي کرد، يعني کشميري بنا بود يک چمدان مواد منفجره را بياورد و در کنار حضرت امام بگذارد، در زماني که رياستجمهور، رئيس مجلس و نخستوزير و وزرا خدمت حضرت امام ميآمدند ... از محل سه راه بيت حضرت امام آمدند، گفتند: آقاي کشميري با يک ساک هست (همراه رئيسجمهور و نخستوزير و وزرا) که در آن ساک وسايل و چيزهايي که بناست يادداشت کنند قرار دارد ... گفتم: نه ما به دليل ممنوعيت ورود هر گونه کيف و بسته اجازه نميدهيم ... کشميري از ترس اين که نکند آن چمدان را در محل حفاظت سه راه بيت بگذارد و خودش بيايد، در آنجا بچههاي حفاظت بيت به آن ساک مشکوک شوند و مسئله روشن شود، به عنوان اعتراض همراه کيفش برگشت. همان کيف در نخستوزيري جلوي مرحوم رجايي و باهنر گذاشته شد و آنجا را منفجر کرد و اين دو شهيد بزرگوار را از دست ما گرفتند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]در خاطرات آيتالله هاشمي رفسنجاني که در آن زمان رياست مجلس شوراي اسلامي را برعهده داشت، در مورد واقعه انفجار نخستوزيري چنين نگاشته شده است: [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] يکشنبه 8 شهريور 1360 ، 29 شوال، 30 آگوست: جلسه علني داشتيم و لايحه بازسازي مطرح بود، ساعت سه بعد از ظهر هنگامي که عازم رفتن به جلسه علني بودم، صداي انفجاري شنيدم. معلوم شد در نخستوزيري بوده، دود و آتش بلند شد. از پنجره دفترم نگاه کردم، گفتند اتاق جلسات دولت است. فوراً خبر رسيد که جلسه شوراي امنيت بوده و آقايان رجايي و باهنر هم حضور داشتهاند. يک ربع بعد، بهزاد نبوي آمد، که خودش در نخست وزيري بوده، سخت ناراحت و شوکه بود، گفت: آقايان باهنر و رجايي شهيد شدهاند و عدهاي نجات يافتهاند ... خبرهاي متناقض ميرسيد، عدهاي مدعي بودند که بعد از انفجار آقايان رجايي و باهنر را در حال انتقال به بيمارستان زنده ديدهاند و عدهاي مي گفتند: اشتباه ميکنند، آنها در آتش سوخته اند. رئيس شهرباني سرهنگ وحيد دستگردي، معاون ژاندارمري سرهنگ ضيايي و معاون نيروي زميني تيمسار شرفخواه و سرهنگ کتيبه مجروح و بستري بودند. يوسف کلاهدوز مسئول سپاه پاسداران و خسرو تهراني سالم در آمده بودند، تهراني کمي سوخته بود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]سرهنگ کتيبه يکي از بازماندگان جلسه مزبور که در آن زمان رئيس اداره دوم ارتش بود مشاهدات خود را از لحظات انفجار چنين شرح داده است: [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] جلسه در آن روز در ساعت 3 بعدازظهر در دفتر کنفرانس نخستوزيري تشکيل شد. من موقع ورودم به اتاق کنفرانس مشاهده نمودم که آن خائن از خدا بي خبر (کشميري) در حال ورود به جلسه است ... شهيد رجايي جلسه را با سوره والعصر شروع کردند ... در جلسات شوراي امنيت معمولاً مسئولين گزارشات وقايع هفتگي خود را عنوان ميکنند ... در همين لحظات که بحث و گفتگو در جلسه ادامه داشت من ناگهان احساس کردم همين طور که روي صندلي نشسته بودم بياراده سرپا ايستاده و تمام صورتم و مخصوصاً پيشانيام به شدت ميسوزد. مثل اين که باروت يا بنزين روي صورت و سرم ريخته باشند. پيشانيام به شدت ميسوخت و آتش از سر و رويم بالا ميرفت ... چشمم را باز کردم ديدم اتاق را دود قهوهاي رنگ غليظي پوشانده و اتاق تاريک است. آن ميز بزرگي که ميز کنفرانس بود مثل اين که ذوب شده و در زمين فرو رفته بود ... مسئلهاي که براي من اهميت دارد شدت انفجار بود که ما صداي آن را در آن لحظه نشنيديم، پردههاي گوش افرادي که آنجا بودند تمام پاره شده بود... کشميري با قيافه حق به جانب آن قدر خود را نزديک کرده بود که واقعاً ما احساس ميکرديم يکي از نزديکترين افراد به آقاي رجايي است.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]مهندس بهزاد نبوي وزير مشاور در امور اجرايي نيز همان زمان مشاهدات خود را اينگونه بيان نمود: [/rtl]
[rtl] حدود ساعت 3 بود که من در اتاقم صداي انفجاري را شنيدم، از پنجره به حياط نخست وزيري نگاه کردم، ديدم از يکي از اتاقها آتش و دود بيرون مي آيد. همراه با دو سه نفر از برادراني که آنجا بودند به سرعت به طبقه پايين آمديم. ديديم که انفجار در يکي از اتاقها صورت گرفته و تعدادي از افرادي که در اتاق حضور داشته و خراشهاي سطحي برداشته بودند خود از اتاق بيرون آمدند. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] اجساد شهداي فاجعه به حدي سوخته بود که به هيچ وجه شناسايي آنها ممکن نبود، از سوي ديگر در ميان زخميهاي اين حادثه اثري از رجايي و باهنر به چشم نميخورد و بدين جهت حدس زده شد که دو جسد از سه جسد سوخته شده متعلق به رئيسجمهور و نخستوزير ميباشد. در ساعات آخر و شبانگاه همان روز، اجساد توسط نزديکان از روي علائمي که در دندانهاي هر يک از آنها بود مورد شناسايي قرار گرفت. [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] روز دوشنبه 9 شهريور از سوي شوراي موقت رياستجمهوري تعطيل و تا آخر هفته نيز عزاي عمومي اعلام شد. ساعت 10 صبح همين روز تشييع جنازه اعلام شده بود که بيش از يک ميليون نفر در آن شرکت کردند. جمعيت مزبور جلو مجلس تجمع کرد و چند تن از نمايندگان و شخصيتهاي سياسي و نظامي سخنراني کردند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آيتالله هاشمي رفسنجاني درباره شدت انفجار نوشته است: «جنازهها را که به سالن مجلس آوردند مشاهده کردم، سخت سوخته بودند، آقايان باهنر و رجايي را فقط از دندانهاي طلاي جلوي دهان و آسيايشان ميشد تشخيص داد. علامت ديگري نمانده بود، مقداري گوشت هم در کيسه نايلوني کرده بودند به عنوان فرد ديگري به نام مسعود کشميري، منشي جلسه.»[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]دفتر نخست وزيري محل برگزاري جلسه شوراي امنيت نظام بوده که با حضور رئيس جمهور، نخست وزير، مسئولان رده بالاي ارتش، سپاه، ژاندارمري و شهرباني و ساير نيروهاي امنيتي برگزار مي شده است و حدود چهارده نفر در اين جلسه شرکت داشته اند. مرحوم "سيد رضا زوارهاي" نحوه نشستن افراد در صندليهاي اطراف ميز مستطيلي را در آن دقايق شرح داده و گفته است: [/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] در روز انفجار نخستوزيري آرايش نيروهاي حاضر در نشستن به اين شکل بود که رئيسجمهور در صدر ميز و در سمت چپ او نخستوزير، بعد صندلي وزير کشور، بعد رئيس شهرباني و بعد نمايندگي نيروهاي مسلح در دو طرف ميز، در سمت راست رئيس جمهوري، مکان منشي جلسه قرار داشت که «کشميري» در آن روز روي آن صندلي نشست و کيف بمب را در کنار پاي خود نزديک به «شهيد رجايي» کار گذاشت. «کشميري» نميبايست در آن جلسه شرکت کند و در صورت شرکت احتمالي هم بايد در انتهاي ضلع طولي چپ ميز يعني تقريباً آخرين فاصله از رئيسجمهور و نخستوزير مينشست ولي در جلسه و قبل از انفجار بمب او در مکان کنار رئيسجمهور که جاي نشستن مسئولان اطلاعات و تحقيقات نخستوزيري يعني «خسرو تهراني» بود جا گرفت. پشت صندليهاي نخستوزير، وزير کشور، رئيس شهرباني، در ورودي و خروجي جلسه بود که در کنار در با کمي فاصله فلاسکهاي آبجوش و چاي و تعدادي استکان و ندانستم که جاي رئيس جمهور و نخست وزير در کجاي ميز است قبل از اين که به آن محل برسم شهيد کلاهدوز و آقاي تهراني را ديدم که جراحات مختصري برداشته و در حال خروج از سالن بودند. آقاي تهراني به من گفت، من مشکلي ندارم برو سراغ رجايي و باهنر. از درون سالن ديگر نميشد وارد شد چون آتش و دود اجازه نميداد، لذا قصد کردم از روي ديوار اتاق بغلي که در اثر انفجار فرو ريخته بود وارد سالن شوم که باز هم به خاطر دود و آتش امکان پذير نبود. به کساني که آنجا بودند گفتم نردبان بياوريد از پنجره بيرون وارد شويم، اما چون ارتفاع طبقه اول زياد بود، بايد اتومبيل آتش نشاني ميآمد، ده دقيقهاي طول کشيد تا آتشنشاني آمد. مرحوم چهپور ــ رئيس شرکت واحد آن زمان ــ از پلهها رفت بالا. من و پسر شهيد رجايي توي حيات رياستجمهوري بوديم. مرحوم چهپور اشاره کرد که کار تمام است و متأسفانه رجايي و باهنر هر دو سوختهاند.چون ساختمان نخستوزيري آتش گرفته بود، حفاظت مرا به دفتر آقاي رفسنجاني در مجلس هدايت کرد. هيئت دولت بلافاصله در دفتر آقاي هاشمي تشکيل جلسه داد.[/rtl]