25-09-2014، 18:19
(آخرین ویرایش در این ارسال: 25-09-2014، 18:30، توسط ALI REZA J.)
(25-09-2014، 18:15)Hamid.ss نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.منبع این حرفتونو بگین."وقتی که پیابمر اوم تو مدینه در عرض 1 سال همه از دینش استقبال کردن و قبولشم کردن چه مردم عادی چه اشراف زادگان"
من چی میگم تو چی میگی میرین از قران ایه میارین هی
وقتی که پیابمر اوم تو مدینه در عرض 1 سال همه از دینش استقبال کردن و قبولشم کردن چه مردم عادی چه اشراف زادگان
الان حال ندارم باید برم فردا میام
رو هوا چیزی نگید.
ایندفعه نذاشتم بحثو عوض کنید کلا جا زدین.
امروز روز آخری بود ک میام فلشخور.دلیلش تو پروفایلمه.امیدوارم پست هاتون بعدا ویرایش یا پاک نشن.
درضمن اینطوری نبوده ک مردم مدینه بعد از ورود پیامبر مسلمون شن.
اکثر مردم مدینه مسلمون بودن.
(25-09-2014، 18:15)Hamid.ss نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من چی میگم تو چی میگی میرین از قران ایه میارین هی
وقتی که پیابمر اوم تو مدینه در عرض 1 سال همه از دینش استقبال کردن و قبولشم کردن چه مردم عادی چه اشراف زادگان
الان حال ندارم باید برم فردا میام
لحظه ورود پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ به قبا(نزدیکی مدینه) چنین توصیف شده است:
«هنگامی که پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ واصحابش به نزدیکی روستای قبا رسیدند، مردی یهودی از بالای قلعه خود، پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ و همراهانش را دید که جامه های سفید بر تن داشتند؛ او که می دانست مسلمانان انتظار پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ و همراهانش را می کشند، اطمینان پیدا کرد که این مسافران همان کسانی هستند که مسلمانان در انتظار آنها به سر می برند، ناگهان فریاد زد: آن کسی که منتظرش بودید، از راه رسید. مردم مدینه نیز با شنیدن این خبر، گروه گروه به سمت قبا می شتافتند و به خدمت پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ که با یاران خود در سایه نخلی نشسته بود ـ می رسیدند.»
مردم از شنیدن خبر ورود پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ شادمان شدند و لباس جنگ بر تن کردند و زن و مرد برای استقبال بیرون آمدند، آنان در بالای «حره» به زیارت آن حضرت مشرف شدند و به آن حضرت تهنیت و تحیت گفتند، شمار مردان به 500 تن می رسید، بعضی زنان و کودکان تکرار می کردند: «آمد نبی، آمد رسول خدا» و به نقلی، گروهی از قبیله «بنی النجار» چنین می خواندند:
«طلع البدر علینا من ثنیات الوداع وجب الشکر علینا ما دعی للّه داعٍ»
ماه درخشان بر ما از سرزمین «ثنیات الوداع» طلوع کرد شکر آن بر ما واجب است، از خدا حاجتی نداریم.
«ایُّهَا المَبعُوثُ فینا جِئتَ بِالامرِ المَطاعِ جئت شَرَّفتَ المَدینَةَ مَرحَبا یا خَیرَ داعٍ»
ای برانگیخته شده در میان ما به اطاعت فرمان خدا آمدی، آمدی و مدینه را شرافت بخشیدی. مرحبا به تو ای بهترین دعوت کننده.
گروهی از همسایگان «بنی النجار» چنین می سرودند:
«نحن جوار من بنی النجار و حبذا محمد من جار»
ما همسایگانی از بنی نجار هستیم و محمد ـ صلی اللّه علیه وآله ـ چه خوب همسایه ای است.
پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ در پاسخ به این ابراز علاقه می فرمود:«خدا داناست، من شما را دوست دارم» و افسار مرکب خود را از جانب راست مدینه در محله قبا، میان قوم «بنی عمرو بن عوف» بگردانید.
سمهودی به نقل از طبرانی از جابر بن سمرة نقل کرده است:
«وقتی پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ وارد مدینه شد، به یاران خود فرمود: به ما بپیوندید تا به اهل قبا سلام کنیم، پس به طرف اهل قبا آمدند و به آنان سلام کردند و اهل قبا نیز به آنان مرحبا گفتند.»
به نقلی، نخستین کلامی که مردم در مراسم استقبال، از آن حضرت شنیدند، این بود:
«آشکارا سلام کنید و از طعام خود به دیگران بخورانید، صله رحم کنید و در شب هنگامی که مردم در خوابند، نماز بگزارید، تا به سلامت داخل بهشت شوید.»
پیامبر اعظم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ، پس از ورود به روستای قبا در خانه یکی از بزرگان روستا به نام «کلثوم بن هدم بن امری ء القیس» منزل گزید و این خانه را محل استراحت خود قرار داد؛ «کلثوم بن هدم» که پیر مردی نابینا و با تقوا بود از آمدن پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ به خانه اش بسیار خوشحال بود و خدا را شکر گفت: پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ به جهت این که «کلثوم بن هدم» دارای خانواده بود، دیدارها و سخنرانی ها و نماز جماعت را در منزل «سعد بن خیثمة بن الحارث» که مردی مجرد بود، برگزار می کرد.