به نام خدا
سلاممممممم خوبین؟
.
.
سلاممممممم خوبین؟
.
.
دختر بچه ای وارد بقالی شد و با دست های کوچولویش کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مادرم گفته اجناسی که در این لیست نوشته شده رو از شما بخرم؛ این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و اجناس رو طبق لیست آماده کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به مامانت کمک می کنی، می تونی یک مشت شکلات از توی ظرف جلوی من، به عنوان جایزه برداری
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک گفت: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، می شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترکوچولو با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک گفت: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، می شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترکوچولو با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!