داستان کوتاه دخترک زرنگ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان کوتاه دخترک زرنگ (/showthread.php?tid=171279) |
داستان کوتاه دخترک زرنگ - ຖēŞค๑໓ - 09-09-2014 به نام خدا سلاممممممم خوبین؟ . . دختر بچه ای وارد بقالی شد و با دست های کوچولویش کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مادرم گفته اجناسی که در این لیست نوشته شده رو از شما بخرم؛ این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و اجناس رو طبق لیست آماده کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به مامانت کمک می کنی، می تونی یک مشت شکلات از توی ظرف جلوی من، به عنوان جایزه برداری
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار" دخترک گفت: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، می شه شما بهم بدین؟" بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟ و دخترکوچولو با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! RE: داستان کوتاه دخترک زرنگ - saba 3 - 10-09-2014 اهه چه حواصی داشته افرین خدا از این هوشا به ماهم عطا کنه .شکمو شکلات بیشتر میخواسته حالا بیچاره بقاله رو بگو فک کرده خجلت کشیده اخه ای بچه رو فک کن خجالت بکشه خخخخخخخخ مرسی مارال جون عالیییییییییی بود بیست |