09-08-2014، 21:36
سلـــآم !!
من بعد از یه مٌدت طولانی (.. )
یــه سـِری میگــסּ لـش
ولـی بـاز دنبـالمـوסּ کـل شهــرُ میگـردסּ
یـآرو تو زندگیش آس ُ و پـآسہ
بہ فیسـبوک و نت کـہ میرسـہ نابُ خـآصـہ
✗تو میـבانے ڪـﮧ פـتے وقتے
ڪـﮧ پیش تو مے نشینم هم
בلتنگت میشوم
פـالا ببیـטּ ...
نبوבنت با مـטּ چـﮧ میڪنـב...
بـــــہ بعضیـــــا بــــاســـــ بگــــے
آخـــــہ بــــــز تــــــورو چــــہ بــــــہ پـــــز
شـבیــم مــِـث ـالـڪٌـل
هـَــر ڪـیو تــَـפـویـــل میـگـیـریــمــ
سرش گیجــ میـــرـــهــ
گیج و ویج توے בایره، میچرخҐ مثل پرگار،
בستامو ωـفت بگیر چوלּ الاלּ لب پرتگاهم...
امروز هҐ وصل بـہ בیشب، פֿـسته، چت،
פֿـوابҐ میاב ولے ایלּ چشاҐ بستـہ نمیشלּ ...
چقدر احمقانه است ... : )
از یک قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن : (
✗بازگشتت بہ בنیاے قبلیــم
رویاے مـפـال شَبهاے مـטּ استــ
رویایے ڪہ
میـבانمــ
ممڪـטּ نمیشوב
"هیچــ وقتــ"..
× زندگے جان،عزیزم!
افتخار میـבے چند قـבمے باهام راه بیای…؟
پــآیانـҐ نزدیکـ استـ
נּـبودنـҐ را تمریـסּکـסּ [!!]
*
مـסּ یکــ | בפ֗ــتــرم |
از جنــســــــــ مهربانــے
پـر از زیبایــــــے
لبریـــــز از פ֗ــوشـפــــالے
*
مـסּ یکــ | בפ֗ــتــرم |
بــــﮧ בפ֗ــتـــر بوבنــــــم | میبــالـــــم |
بعضیا هم چیز خاصـــی نیستَـלּ
الڪــی بہ خودشوלּ جو دادלּ
نــבارpَ פالِ פֿـنـבیـבَטּ
فَهـــ0ـیـכَp کــِ بــاפֿــتــ בارِه جـَنــگـیـבَטּ
0ــیـב9نـp בارَp فــآزِ بــَב 0ـیـבَp
9لــے פֿـُبـــ یــه سِــرے چــیزُ تـــازِه فــَـهـ0ـیـכَp...
+++בر ایـטּ ـهیاـهو شلـوـغ
یـاבﭞ لحظـﮧ ـاـے مرـآ +گـمـ+ نـمےڪـنـב...
و بـﮧ ـهر جـآ مــےرومــ
پیش تر ـاَز +مــטּ+ ـآنجـاسـﭞ..+++
اِضـآفهِ هآرواَز زِندِگيتـــــ
حـَذفــــ کُنـــ
اَز smsگرِفتهـ تــآ
آدَمِشـــ ـ ـ !!
.
خدایــا میشه سرمو بذارم رو پاهات چشامو میبندم ...
تــو دستتو بکـشی رو موهـام من آروم بخــوابم ...
فقــط یه چیز بگــم تا خوابم نبرده ...
خیلی خستــه ام ... بیـدارم نکن ..
.
از آدم هــآ بگــذر !
دلـَـت را گنده تــَر کن
نـ ـآراحتِ این نبـ ـاش
که چـ ـرا جاده ی رفاقــَـت با تـ ـو همیشه یکــ طرفه استــ . . .
مهــم نیست اگر همیشه یک طرفــه ای
شــآد باش کــه چیزی کم نگذاشتـه ای
و بدهکــارِ خودت ، رفاقـت و خدایتــ نیستی . .
بـودَن و مانـدَن...
حـوصـِـــله ميخــواهــَــد...
و مـَــن ايــن روزهــآ ، چقــَـــدر بـــي حـوصـِــله اَم...
مـُـدتیسـت تَعطیل اسـت ؛
مِـثلِ جـُمـعه
تَمـامِ حـوصـلۀ مــَـن !
شـــورنـــد ؛
" اشـــــک " هـــایــــم
آخــــر کــــارِ خـــودشـــان را کـــردنــــد
ایــــن دلـــشـــوره هــا ... !!
بــا "بــغــــض" هــایــم دفـــن مــی شــوم ؛
ســال هــا بــعــــد . . .
زمــیــــن بــی هــیــــچ بـــارانــــی
خــیـــس خـواهــد شــد ... !!
گاهـــی میبینـــی دور و بـــرت هیچکــــس نیـــست
هیـــچکـــس ...
شـایــد شــونــه هــای دشمنـــت
بهتـــریــن پنــاهـــت بـــاشـــه ... !
مــانند هــیزم های مــصنوعی شــومینه
می ســـــــــوزم و پــایان نــدارم
درد یــعنی این…!
مـن اگـر عـاشـقانه مـی نـویسم
نـه عـاشـقـم ، نـه مـعشوقِ کـسی !
فـقـط مـی نـویسم تـا عـشق یـاد قـلبم بـمانـد ...
در ایــن ژرفـای دل کنـدن هـا و عـادت هـا و هــوس ها
فقـط تمـرین آدم بـودن میکنم !
هـمیــن ...
من
به تنهایی
یک لشگر شکست خورده ام
غُصّه از اونجآيي شروع شـد
که ديگه با قِصّـه خوآبمـون نبرد ...
آدمها عاشق ما نمیشوند ، آدمها جذب ما میشوند.
در لحظهای حساس حرفهایی را میزنیم که شخصی نیاز به شنیدنش داشته.
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار میکنیم که شخص
احساس میکند تمام عمر در انتظار کسی مثل ما بوده
در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل میکند
که فکر میکند حسی که دارد نامی جز عشق ندارد.
آدمها فکر میکنند که عاشق شده اند.
آدمها فکر میکنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمیآورند.
آدمها فکر میکنند مکمل خود را یافته اند. ...
آدمها زیاد فکر میکنند
آدمها در واقع مجذوب ما میشوند
و پس از مدتی که جذابیت ما برایشان عادی شد ، متوجه میشوند که
چقدر جایِ عشق در زندگیشان خالیست ...
میفهمند در جستجوی عشقهای واقعی باید ما را ترک کنند
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدمها یاد بگیرند که
" عشق پدیدهای حس کردنی است نه فکر کردنی "
و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان ،
عشقی را که فکر میکرده اند دارند چه میکند با کسانی
که حس میکرده اند این عشق واقعی ست..
برایت خواهم نوشت:
ازابهام لحظه ها
ازتردید
ازحجم مرگ آورنبودنت
ازکسانی که ردمیشوند وبوی تورامیدهند
برایت خواهم نوشت:
ازحدیث تلخ بغض هاتاابد
ازقناعت به یک خاطره یک یاد
ازصبوری من
وجای خالی تو
کسی چه می فهمد
حیاطِ ما
گل هایش به
سوی انقراض می روید!
تکانی بخور!
دوباره
بوی یاسمن بفروش
در شهر ...
یک عالمه اتفاق دوره ام کرده اند !!!
نه می افتند ..
نه می روند..
فقط می رقصند
خنده
سیاهچاله ایست روی صورتکم
که هزار سال نوری از من فاصله گرفته است
لطفا با گریه وارد شوید !
روی این سیاره حیات وجود ندارد
چه کار به حرف مردم دارم
زندگی من همین است
شب که می شود سیگاری روشن می کنم
عاشقانه ای می نویسم
خیره می شوم به عکست
و با خودم فکر می کنم
مگر می شود تو را دوست نداشت
نه نمیشود