24-07-2014، 13:08
با دوستان خود از دانشگاه مازندران به طلائیه رفته بودیم . برنامه های ویژه ای برای دانشجویانبرگزاز شد . منطقه از لحاظ عملیاتی تشریح و خاطراتی از عملیات های بدر و خیبر بیان شد . بدن های مطهر تعدادی از شهدا که به تازگی از زیر خاک کشف شده بودند نیز زینت بخش آن محفل شده بود .
یکی از خواهران دانشجو به من گفت : من همه چیزهایی را که امروز در طلائیه دیده ام یا شنیده ام مو به مو دیشب توی خواب دیده بودم .
از او خواستم خوابش رو کامل تعریف کند . گفت : وارد خوزستان که شدم احساس کردم می توانم برادر شهیدم را زیارت کنم . تا این که دیشب او به خوابم امد . در خواب ، او کنار مقام معظم رهبری ایستاده بود . از برادرم – که چند سال پیش استخوانهایش را گروه تفحص پیدا کرده بودند – پرسیدم : مگر تو شهید نشدی ؟ پس برای چه دوباره امدی ؟
برادرم تبسمی کرد و با نگاه معنی داری گفت : بله حق با توست ، ولی کار ما هنوز تمام نشده . وقتی دیدم که رهبرمان پاور می خواهد ، آمدم تا در کنارش باشم .
از خواب بیدار شدم به خودم گفتم : شهدا با استخوانهای در هم شکسته و نیم سوخته شان هم حاضر نیستند اسلام را تنها بگذارند ... مولی ما ...!!! ؟؟؟؟؟
راوی – خانم مریم خواجوی
یکی از خواهران دانشجو به من گفت : من همه چیزهایی را که امروز در طلائیه دیده ام یا شنیده ام مو به مو دیشب توی خواب دیده بودم .
از او خواستم خوابش رو کامل تعریف کند . گفت : وارد خوزستان که شدم احساس کردم می توانم برادر شهیدم را زیارت کنم . تا این که دیشب او به خوابم امد . در خواب ، او کنار مقام معظم رهبری ایستاده بود . از برادرم – که چند سال پیش استخوانهایش را گروه تفحص پیدا کرده بودند – پرسیدم : مگر تو شهید نشدی ؟ پس برای چه دوباره امدی ؟
برادرم تبسمی کرد و با نگاه معنی داری گفت : بله حق با توست ، ولی کار ما هنوز تمام نشده . وقتی دیدم که رهبرمان پاور می خواهد ، آمدم تا در کنارش باشم .
از خواب بیدار شدم به خودم گفتم : شهدا با استخوانهای در هم شکسته و نیم سوخته شان هم حاضر نیستند اسلام را تنها بگذارند ... مولی ما ...!!! ؟؟؟؟؟
راوی – خانم مریم خواجوی