06-07-2014، 18:13
چه قدر غصّه داره وقتی آدم یکدفعه می فهمه این قدر بزرگ شده که دیگه نمی تونه جایی قایم بشه، ، نمی تونم بگم که به دختر کوچولوی فیلم کیسة برنج حسودیم می شه که وقتی دلش می خواست بره پارک سرسره بازی و پیرزن همسایه قبول نمی کرد، گریه کرد و گفت: «هرکی منو نبره پارک خدا می بردش جهنم» اما من این قدر بزرگ شدم که دیگه خدا هیچ کس رو به خاطر شکستن دل من نمی بره جهنم.
فروغ حق داشت که می گفت:
ای هفت سالگی
ای لحظه شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم، ای هفت سالگی.
این چند روز حال بدی داشتم. حالم بد بود و نمی تونستم کسی رو پیدا کنم که حالمو درک کنه. وقتی یکی حالش بد می شه، هزار تا دلیل جورواجور واسه بد بودن حالش هست
اره عزيزم من بيشتر لحظات زندگيم تو زمين وهوا بوده
فروغ حق داشت که می گفت:
ای هفت سالگی
ای لحظه شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم، ای هفت سالگی.
این چند روز حال بدی داشتم. حالم بد بود و نمی تونستم کسی رو پیدا کنم که حالمو درک کنه. وقتی یکی حالش بد می شه، هزار تا دلیل جورواجور واسه بد بودن حالش هست
اره عزيزم من بيشتر لحظات زندگيم تو زمين وهوا بوده