اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دوتا داستان غم انگیز خیلی کوتاه بیا دیگه ناز نکن

#1

پسر بچه پول های مچاله شده اش رو روی‌ پیشخوا ن مغازه ریخت و گفت:
یه کمربند برای روز پدر می خوام.
فروشنده گفت:
چه جنسی باشه؟
پسر گفت:
فرق نمی کنه فقط‌دردش کم باشه.


کودک به پدرش گفت:
بابا امروز تو خیابون حاجی فیروز رو دیدم.
بیچاره! چه قدر ادا در میاره تا پول جمع کنه.
من خیلی حاجی‌ فیروز رو دوست دارم نه به خاطر این که ادا در میاره و می رقصه.
به خاطر این که چشاش‌ خیلی‌ شبیه تو بود بابایی.
از اون روز به بعد همه حاجی فیروز رو با عینک دودی‌می دیدن.


انصافا دلت میاد سپاس ندی؟؟؟
دوتا داستان غم انگیز خیلی کوتاه بیا دیگه ناز نکن
پاسخ
 سپاس شده توسط فرزانه خوشگله ، یاسی@_@ ، محمد2000 ، armanzm ، #marya# ، -Edgar ، ✘ӍДЯЈДл✘ ، آرمیتا18 ، خخخخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
دوتا داستان غم انگیز خیلی کوتاه بیا دیگه ناز نکن - t★r G!RL$ - 06-07-2014، 17:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان