31-07-2012، 22:16
رفتم میوه فروشی ، اومدم حرفه ای بازی دربیارم که بهم جنس نندازه ، اشاره کردم به میوه ها و گفتم آقا دوکیلو از این شافتالو ها بدین ازون رسیده هاشا!
فروشنده بربر نگام کرد و گفت شلیل میخوای ؟
منم که دیدم گاف دادم ،خودمو نباختم و گفتم اوا آره اسمش یادم رفت . آره دو کیلو از همین شلیلا بدین!
فروشنده هه گفت اونا هلو ان شلیل نداریم!!!!!
دراز کشیده بودم و جلو تلویزیون خوابم برد ... وقتی بیدار شدم دیدم یه نفر داره از بالای پام رد میشه... از شلوارش فهمیدم داداشمه ... یه زیر پایی باحال زدمش و با مخ خورد زمین ...
یه قهقهه ترکوندم و در حال خنده اومدم یه تیکه هم بهش بندازم که یهو دیدم یارو داییمه ...
داییم چپ چپ نیگام کرد و خیلی خونسرد گفت : عـــــوضی ...
ترم پیش بود منتظر استاد بودیم . نمیشناختمش .
یه پسره اومد تو کلاس .. یه ساعت مچی ظریف دستش بود
گفتم :
داداش این ساعتا مردونشم خیلی قشنگه ها !
بعد زدم پشتش ها ها ها
گفت :
مهدی خانی هستم . استادتون. بفرمایین بشینین
سر یکی از امتحانای تستی اواخر امتحان یهو 6-7 نفر تو سالن بلند شدن برن برگه شونو بدن، این باعث شد یه کم صدا بشه، همه داشتن از این صدا سوءاستفاده میکردن و از هم جوابا رو میپرسیدن بعد یهو همهمه به طور تصاعدی زیاد شد و 2-3 نفر دیگه هم پاشدن برن برگه بدن، یکی داشت از کنار من رد میشد بهش گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟ ... جواب نداد و داشت میرفت، (پیش خودم گفتم چه آدم انیه هااااااااااا ! خب بگو دیگه، حالا شاید نشنیده ...) رسید کنارم که رد شه گوشۀ پیرهنشو آروم کشیدم دوباره گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟
برگشت بهم یه لبخند ژوکند تحویل داد و رفت!
کلی پیش خودم از دستش شاکی شدم که ای بابا خودتو گوز نکن دیگه بدبخت عقده ای خب میگفتی دیگه ...
بعد از تموم شدن همهمه دیدم هنوز داره بین صندلیا میچرخه، برگه هم دستش نبود!
بعد چند دقیقه که دوباره از کنارم رد شد یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم کرد، جفتمون خنده مون گرفت!
... ولی خدایش دمش گرم، مراقب ! باحالی بود !!! ...
اگه تکراری نبود بگین بقیشم بذارم براتون
فروشنده بربر نگام کرد و گفت شلیل میخوای ؟
منم که دیدم گاف دادم ،خودمو نباختم و گفتم اوا آره اسمش یادم رفت . آره دو کیلو از همین شلیلا بدین!
فروشنده هه گفت اونا هلو ان شلیل نداریم!!!!!
دراز کشیده بودم و جلو تلویزیون خوابم برد ... وقتی بیدار شدم دیدم یه نفر داره از بالای پام رد میشه... از شلوارش فهمیدم داداشمه ... یه زیر پایی باحال زدمش و با مخ خورد زمین ...
یه قهقهه ترکوندم و در حال خنده اومدم یه تیکه هم بهش بندازم که یهو دیدم یارو داییمه ...
داییم چپ چپ نیگام کرد و خیلی خونسرد گفت : عـــــوضی ...
ترم پیش بود منتظر استاد بودیم . نمیشناختمش .
یه پسره اومد تو کلاس .. یه ساعت مچی ظریف دستش بود
گفتم :
داداش این ساعتا مردونشم خیلی قشنگه ها !
بعد زدم پشتش ها ها ها
گفت :
مهدی خانی هستم . استادتون. بفرمایین بشینین
سر یکی از امتحانای تستی اواخر امتحان یهو 6-7 نفر تو سالن بلند شدن برن برگه شونو بدن، این باعث شد یه کم صدا بشه، همه داشتن از این صدا سوءاستفاده میکردن و از هم جوابا رو میپرسیدن بعد یهو همهمه به طور تصاعدی زیاد شد و 2-3 نفر دیگه هم پاشدن برن برگه بدن، یکی داشت از کنار من رد میشد بهش گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟ ... جواب نداد و داشت میرفت، (پیش خودم گفتم چه آدم انیه هااااااااااا ! خب بگو دیگه، حالا شاید نشنیده ...) رسید کنارم که رد شه گوشۀ پیرهنشو آروم کشیدم دوباره گفتم 8 چی میشه؟ 8 چی میشه؟
برگشت بهم یه لبخند ژوکند تحویل داد و رفت!
کلی پیش خودم از دستش شاکی شدم که ای بابا خودتو گوز نکن دیگه بدبخت عقده ای خب میگفتی دیگه ...
بعد از تموم شدن همهمه دیدم هنوز داره بین صندلیا میچرخه، برگه هم دستش نبود!
بعد چند دقیقه که دوباره از کنارم رد شد یه نگاه عاقل اندر صفیه بهم کرد، جفتمون خنده مون گرفت!
... ولی خدایش دمش گرم، مراقب ! باحالی بود !!! ...
اگه تکراری نبود بگین بقیشم بذارم براتون