امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی

#12
البته کم لطفی نکنین خدماتی نیز کرد گرچه آدم دیکتاتور وسنگدلی بود.

رضاشاه می گفت من حاضرم این نفت رو بریزم توی این آب(خلیج فارس) ولی به انگلیس ها ندم.
ودر اواخر حکومتش با پیوستن به آلمان ها به انگلیس ها خیانت کرد.
پای امریکا در زمان اون وسط نبود.
در یک روایت هم هست روزی نونوایی به مردم نون خمیر می داده و(رضا شاه کسی بوده که در خیابان ها و شهر ها با لباس مبدل مردم رو بررسی می کرده وچون تلویزیون نبوده ومردم اطلاعاتشون کم بوده اونو نمی شناختن)
واون نونوارو می بینه که این کارو می کنه وزنده زنده میندازتش درون تنور.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"دختر و افسر مرزی"

یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی
((...زنده باد صلح بین المللی,مرگ بر جنگ افروزان...))
استالین_آخرین سخنرانی سال 1952
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
 سپاس شده توسط بر پشت شیر،خورشید اثر


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: یک داستان کوتاه از رضاشاه پهلوی - ☭Nicola☭ - 31-07-2012، 17:59


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان