امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.75
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک داستان واقعی

#14
منم همبن طور چون مادرم را خيليييييييييييييييييي دوست دارم من هيچ وقت ماري نكردم كه مادرم ناراحت شده باشه اگرم ناراحت شده باشه سريع ازش معذرت خواهي مي كنم راستي اگه اين داستان واقعي باشه كه خيلي ناراحت شدم
اسمم احمدرضاست دوست دارم خلبان هواپيماي مسافربري بشم اگه نشد مهماندار
پاسخ
 سپاس شده توسط j0oj0o


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
یک داستان واقعی - j0oj0o - 22-12-2011، 12:16
RE: یک داستان واقعی - AFZR - 22-12-2011، 15:19
RE: یک داستان واقعی - txxt - 22-07-2012، 21:54
RE: یک داستان واقعی - مرواريد سرخ - 23-07-2012، 12:15


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان