امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

غریبه ی دوست داشتنی !

#7
اطمینان من برای خوب شدن کامیلیا کمکی به او نکرد . روز ها میگذشتند و من هر روز میدیدم که حال کامیلیا بدتر میشود . امروز یکشنبه است و ما برای عبادت به کلیسای نزدیک دهکده میرویم . کیلیسای دهکده زیاد بزرگ نبود . خیلی زیاده خواهی است اگر بگویم سالن کلیسا باید بزرگتر میبود . خوب ادم نباید از کلیسای دهکده انتظار چیز دیگری را هم داشته باشد . در راه برف سنگینی امده بود و هوا
سوز بسیاری داشت . من دست هایم را با بخاری از دهانم گرم میکردم . متاسفانه پالتوی کوتاه من جیب نداشت . نمیدانم چرا ادم های پولدار باید لباس هایی بپوشند که جیب ندارد . برای کریسمس یک سری لباس دست دوم و پاره پوره اوردند تا بچه های بی سر پناه بپوشند . باید دست کشی پیدا میکردم تا لاقل دستانم از سرما بی حس نشوند . به جیل نگاه کردم او کلاه و دستکش داشت این ها کمی برایش کوچک بودند ولی لباسی برایش گیر نیامده بود اگر هم گیر می امد من نمیگذاشتم جیل ان لباس هارا بپوشد . شاید من بهخاطر کارهایم و اینکه مدام سر همه چی عذرخواهی میکردم غروری برایم نمانده بود ولی جیل کوچولوی من هنوز هم غرورش را داشت . جیل با ناراحتی کلاهش را روی سرش جابه جا میکرد و به زانوی شلوار پاره اش نگاه میکرد . اشک در چشمانم جمع شد . او نمیتوانست سرمای هوا را که از سورات بزرگ سر زانوی شلوارش به پاهایش برخورد میکرد نادیده بگیرد . وقتی متوجه نگاه من شد ارام به من نگاه کرد و معصومانه لبخند زد . لبخند تلخی تحویلش دادم و او باز سرش را پایین انداخت و. توی کلیسا برای کامیلیا دعا کردم و به خدا گفتم که چه قدر تنهایم !
همه چی ویران شد
تو کجایی سهراب ؟
اب را گل کردند .. چشمهارا بستند
وچه با دل کردند ... وای سهراب کجایی اخر ؟
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند
کجایی اخر ؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند
همه جا سایه ی دیوار زدند
صبر کن ... قایقت جا دارد ؟
من هم میخواهم دور شوم از این خاک غریب
تو کجایی اخر؟
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، sp_go ، vahid 77 ، Bahador1 ، Apathetic ، Berserk


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستانه من - saaabaaa - 01-07-2012، 12:43
RE: داستانه من - paniz - 02-07-2012، 12:39
RE: دو بچه يتيم - paniz - 03-07-2012، 10:55
RE: غریبه ی دوست داشتنی ! - paniz - 13-07-2012، 22:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
  داستان|عشق و دوست داشتن|
  داستان ترسناک کی دوست داره؟ :: اسرار دختر جن زده::
  چجور رمانایی دوست دارین
  دوست ودشمن////
  دوست
  داستان یه دوست بامرام
  عروسکی که دوست داشته میشد
  داستان واقعی دوست دختر ودوست پسر ایرانی(عاشقانه)
Rainbow رمان پریسا خیلی قشنگه هرکی دوست داره بیاد

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان