18-01-2014، 16:32
زن و شوهر جوونی به محله ی جدیدی اسبابکشی کردن.
روز اول در حالِ خوردن صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاشون رخت
شسته و داره آویزون میکنه که خشک بشن،یکم نگاه کردو گفت:
«لباساشو!دلش خوشه رخت شسته! اصلا بلد نیست چجوری باید رخت
«لباساشو!دلش خوشه رخت شسته! اصلا بلد نیست چجوری باید رخت
بشوره! خدا به دادم برسه با این همسایه ی هپلی! تو باید خدا رو شکر
کنی که زن تمیزی مثل من داری!»
همسرش نگاهی کرد ولی چیزی نگفت! اونروز گذشت!
همسرش نگاهی کرد ولی چیزی نگفت! اونروز گذشت!
ولی هربار که زن همسایه لباسهای شسته ش رو برای خشک شدن
آویزون میکرد
زن جوون همون حرفها رو تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد...
یه روز از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش
گفت:
«خدا رو شکر زنِ شلخته بالاخره یاد گرفته چطوری لباس بشوره! موندم
«خدا رو شکر زنِ شلخته بالاخره یاد گرفته چطوری لباس بشوره! موندم
که کی بهش طرز درست لباس شستن رو یاد داده!»
شوهر جواب داد:
«من امروز صبح زود بیدار شدم و شیشه های پنجرههامونو تمیز کردم!»
شوهر جواب داد:
«من امروز صبح زود بیدار شدم و شیشه های پنجرههامونو تمیز کردم!»