امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده ×

#10
دوستت دارم ای تنها عشق من  تو تک چراغ زندگی منی   
با من بمان تو آن تک واژه زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو  تک خوشی زندگی منی
با من بمان تو آن تک عشق زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من  تو تک کلید خوشبختی منی
با من بمان تو آن تک یاردوران تنهایی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من  تو تک ستاره ی زندگی منی
با من بمان تو آن  تک نیاز زندگی من هستي 
دوستت دارم ای تنها عشق من  تو تک امید زندگی منی
با من بمان تو آن تک آوای زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من  تو تک دوست شبهای منی
با من بمان تو  تک معنی دهنده زندگی من هستی
دوستت دارم باهمه ي وجودم 

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم 
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت 
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت 
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما- 
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد 
ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند 
شود مرهم
برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه
به روی من
 
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد 
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها  
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
 
هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما! 
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
 
و حالامن تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه 
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه - 
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت 
اما ! آه
 
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد 
"بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی
بمان ای گل"
ومن ماندم
 
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
 
    گل همیشه عاشق شد...
×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده ×
×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده ×
پاسخ
 سپاس شده توسط روزيتا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - MONA-GH - 23-10-2013، 22:06


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان