×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × (/showthread.php?tid=65502) |
×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - روزيتا - 23-10-2013 مشروب خوردم
سيگار کشيدم
ارایش غلیظ کردم
لباس تنگ و کوتاه پوشيدم
چرا دیگه دعوام نمیکني لعنتي
نشون بده هنوز همان مرد هستي که روي من غيرت داشت ..
اصلا من و يادت هست ؛
همون دختر مغروری که با هیچ پسری نبود
همون دختری که میگفتی عاشق معصومیتشی
همون دختر دیروز ( هرزه امروز)
شناختی؟!!
RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - Ⓐⓗⓜⓐⓓ Ⓡⓔⓩⓐ - 23-10-2013 اولین نظر پس هورااااااااااااااااااااااااااااااااا RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - MONA-GH - 23-10-2013 بازگشته ام با کوله باری از شعر های ناگفته.... تنها اینجا مکان امن عاشقانه های من است .... RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - روزيتا - 23-10-2013 خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخمن RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - Ⓐⓗⓜⓐⓓ Ⓡⓔⓩⓐ - 23-10-2013 ولی من ناراحتم RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - MONA-GH - 23-10-2013 در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است. ااين پادمير خيلي ارومه داره يه نقشه ميكشه ها RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - روزيتا - 23-10-2013 مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نامردند! برای اثبات کمال
نامردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن،
احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده٬پست تر از یک سگ
ولگرد٬عاجز تر از یک فقیر و گداتر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست
تمنا به پیشش گدایی می کنند.
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد٬به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو می کنند... RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - Ⓐⓗⓜⓐⓓ Ⓡⓔⓩⓐ - 23-10-2013 چرا پشت سر دختر مردم حرف میزنی؟ RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - روزيتا - 23-10-2013 راست ميگه پادي داره الان يه نقشه ميكشه اينجا حرف نزنيد موضومو ميبندن بريم يه جا ديگه دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.flashkhor.com/playg.php?code_game=642 بريم خوراك مرغ RE: ×عاشقـــانه هايــــ هاي ساده × - MONA-GH - 23-10-2013 دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک چراغ زندگی منی
با من بمان تو آن تک واژه زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک خوشی زندگی منی
با من بمان تو آن تک عشق زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک کلید خوشبختی منی
با من بمان تو آن تک یاردوران تنهایی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک ستاره ی زندگی منی
با من بمان تو آن تک نیاز زندگی من هستي
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک امید زندگی منی
با من بمان تو آن تک آوای زندگی من هستی
دوستت دارم ای تنها عشق من تو تک دوست شبهای منی
با من بمان تو تک معنی دهنده زندگی من هستی
دوستت دارم باهمه ي وجودم
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
و حالامن تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی
بمان ای گل"
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد... |